#فهرست_کتب_رمان👇👇👇👇👇
#رمان
#دشتبان
#در_جستجوی_خواهر
#ریشه_ها
#رنج_مقدس
#فرمانروای_مه
#شکاف
#شبیخون_به_خفاش
#پرتاب
#من_او
#کمی_دیرتر
#حافظ_هفت
#ماه_بندان
#فریاد_درتاکستان
#بوی_خاک.
#تاب_طناب_دار
#پنجره_چوبی
#در_جستجوی_ثریا
#سال_های_بنفش
#مفتون_و_فیروزه
#فرنگیس
#فرشته_ای_در_برهوت
#رویای_یک_دیدار.
#دشت_های_سوزان.
#کرشمه_ی_خسروانی.
#هدیه_ولنتاین
#سو_من_سه
#وقتی_کوه_گم_شد.
#ناقوس_ها_به_صدا_در_می_آیند
#زقاق۵۶
#تولد_در_لس_آنجلس
#یوما
#چشم_روشنی
#فریب
#باغ_مارشال
#گریه_های_مسیح
#قایق_راندن_به_اقیانوس
#گل_سنگ
#سامانچی_قیزی
#تالار_پذیرایی_پایتخت
#دعبل_و_زلفا
#آرزوهای_دست_ساز
#نیمه_پنهان_مکران
#هزار_و_سیصد_و_پنجاه_و_هفت
#هات
#زنی_در_جزیره_گمنام
#لبخند_مسیح
#ولادت
#ناخدا_رحمت
#خاطرات_سفیر
#زنان_عنکبوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد
#آسمان_شیشه_ای_نیست
#ای_کاش_گل_سرخ_نبود
#خاطرات_احمد_احمد
#لحظه_های_انقلاب
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#وقت_بودن
#رنج_مقدس2
#زغال_سرخ
#نفوذ_در_موساد
#کشتی_بان_دوست
#مرد_رویاها
#پسری_از_گوانتانامو
#ماروپله
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#نامیرا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#پنجره_های_در_به_در
#موسای_عیسی
#من_نه_ما
#خال_سیاه_عربی
#وقتی_دلی
#ماه_بندان
#سیاه_صورت
📚نام کتاب: #موسای_عیسی
✍️نویسنده: علی مؤذنی
🔖#جوان.#رمان
✨🔹معجزه، کلمهای دور و نزدیک، آشنا و رمزآلود. حتما راجع به این واژه زیاد شنیدی! توی قصههای قدیمی و توی برخی اتفاقات جدید. این کتاب داستان معجزههاست!
خلاصه کتاب:
📖🔹موسای عیسی روایت دو پیامبر اسمانی مبعوث شده بر قوم بنی اسرائیل است که باتمام محبت ها بازهم از اطاعت سربازدند قومی سنگ دل که خودرا به کوری و کری میزنند.
🌱برگی از کتاب:
❌🔹آب بیاورید! اما این که خون است! گفتند:در سرزمین شما آبی نیست که طعم خون نگرفته باشد حتی بخارآب. بد نیست بدانید سرور من که موسی این بلا را تنها برای ملت شما خواسته است نه بر قوم خود.گفتم تا با چشم خود نبینم باور نمیکنم!
😦🔹جامشان را درون خون فرو بردند و آب برآوردند ،آب بود و به دهان من که رسید خون شد
🔪🔹عصای موسی رو به شهر نشانه رفته بود تا شپش را به نفع آزادی قوم خویش به جان ملت من بیندازد!
🤢🔹نعره زدم :موسی! دهانم پر از شپش شد! سر به زیرآب فرو بردم و برآوردم، درآب شپش بودکه موج می خورد.... عصایش را بالا آورد. ناگاه ازآب و زمین سیل قورباغه برآمد.سرو صورتم را پوشاند.
⬆️🔹گوشهایم جز غوری غوری عظیم چیزی نمیشنیدند و چشمانم جز کابوسی ازچشمان وق زده و دهانهای گشادو بدبو ندیدند.
عصایش را بالا آورد.
😶🔹فریاد دسته جمعی مردم را شنیدم که: ملخ! پیش از آن که فرصت گریختن به پناه گاهی را داشته باشم ازملخ پر شده بودم، چشمانم را بستم و به هزاران دهان گاز گرفته میشدم.
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
╭┅──────┅╮
🗓 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯