جای ساعت
نگاه "تو"هرصبح
بیدارم میکند؛
هراسی از چرخش عقربه ها
ندارم
بگذار نگاه "تو"مدام برایم
زنگ بزند.....
روزتان مزین به عنایات #شهدا🤲☘
#دعای_فرج☘✨
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد🤲☘
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊💫
#امام_زمان ارواحنا فداه❤️✨
تنها تو به خودت عطر نمیزنی🙃
چادُر ماهم معطر است😌
معطر به بوی حیا،عفت😍
معطر است به رایِحه ای بهشتی☺️
به بوی چادر مادرم زهرا﴿س﴾ ❥
چادرم بوی آرامش وامنیت میدهد💎
#مادرم_زهرا👑🌼
‼️¦💬#تلنگرانه
روزقـیامـٺ
انگشتاٺشهادٺمیدن 🖐🏻
کدومسایـٺمـستهجنےرالـمسکردۍ
بہکـدومگروهمختلطعضوشدۍ
واردکدومکانالےشدۍ
پیوۍکدومنامحرمرفتے
براۍنامحرمچیتایپکردی
چهپروفایلواستورۍگذاشتے
چهپستیگذاشتی
و...
همهےِهمهاینهاانگشتاٺشهادٺمیدن
😞💔
🍃🕊🕊
خدایا آنگونه زندهام بدار
ڪه نشڪند دݪے از زنده بودنم💔
و آنگونه بمیران
ڪه به وجد نیاید ڪسے از نبودنم..
زندگے آنقدر ابدے نیست
ڪه هر روز بتوان
مهربان بودن را به فردا انداخت..🥺
-شهید سید مرتضی آوینی
..𑁍⸾⸾✨'!
˼یکیازویژگیهایآدمغیرتی
اینهکهاگرچندتاخانومدوروبرش
باشهنهشوخیمیکنهنهمیخنده!
وخیلیهمبزرگونهبرخوردمیکنه..
حسامنیتیبرایناموسمردم
بوجودمیاره..
آدمغیرتیبههیچدلیلیمگردرضرورت
بانامحرمواردبحثنمیشه..
درتعجبمازکسیکهیکسرهتودایرکت
ناموسمردمپلاسهودمازغیرت
میزنه!˹
#ٺَبـآهیاٺ💣••
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
*سجده شکر را پس از هر نمازی به* *جای آورید: ۳مرتبه شکرلله و ۴مرتبه الحمدلله ٣ مرتبه عفولله و*
*3 مرتبه سبحان الله*
*این را برای دیگران هم بفرستید،* *چون هرگاه سجده شکری بجا آورند،* *شما نیز در ثوابش سهیم خواهید بود، حتی اگر در این جهان نباشید.*
*◻️خداوندا؛ این پیام را به نیابت از من و والدینم و خانواده ام، صدقه جاریه قرار بده.*
*《الهی آمین》*
✨﷽✨
هرگز نمازت را ترک مکن " 🔴
✍🏻میلیون ها نفر زیر خاک بزرگترین آرزویشان بازگشت به دنیاست ؛
•☜تا " سجده " کنند، فقط یک سجده
✍🏻از پاهايی که نمی توانند تو را به ادای نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند.. قبرها، پر است از جوانانى که میخواستند در پیری توبه کنند...
♥️✨رسول الله صلےالله علیه وآله فرموده اند:
⇦•نماز صبح : نور صورت
⇦•ظهر : بركت رزق
⇦•عصر : طاقت بدن
⇦•مغرب : فايده فرزند
⇦•عشاء : آرامش مي بخشد.
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
✰تو بندگی چو گدایان
به شرط مزد نکن✰
.
. ✍شیخ رجبعلـی خـیاطـ میگفتـ:
.
"من همیشه که نماز می خواندم ،
نماز امـام زمــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)،
نماز جــعفر طــیار و ...
حاجتــی را از خــدا می خواستم ...
☝️یک بار گفتم هیچ حاجتــی نخواهم
و برای خود #خــدا نمازی بخوانم "
⟦"تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که خــواجه خود روش بنده پروریدانــد"⟧
شیخ رجبعلی همان شبــ خوابــ دید .
در خوابــ به او گفتند :
" #چـــرادیــرآمـــدی ؟ "
یعنـــی تو باید سی سال پیش به
فکـــر این کار می افتادی ،⮕
حالا بعد از یکــ عمر نــماز خواندن به این فکر افــتادی که نــماز بخوانــی بدون اینکه مزد و حاجتــ از ما بخواهــی !!!
#حرفحق🌸
میگفت:پاڪبودنبهایننیستڪهتسبیح📿برداری
وذڪربگے . .
پاکےبهاینهڪهتوموقعیتگناه؛
ازگناهفاصلهبگیرۍ : )
اون لحظه ای که میتونی گناه کنی ولی نمیکنی ثوابش از هزاردور تسبیح انداختن بیشتره رفیق.😎
بترس از روزۍ کھ اللّٰھ متعال رخ
از تو بگیرد ،
و مجازۍ هایت بھ دادت نرسند . . !
#دلمونبھچۍخوشھخدایی؟!
بخشیده ام
شما هم اگر بخواهید می توانید ببخشید😊
آدم زمین نیست که بتواند
بار همه این تلخی ها را به دوش بکشد!🌱
#حرف_قشنگ 🌸 🌱
.
استادمون میگفت:
اگه اسکناس از جیب ما به زمین بیفته چند نفر به ما میگن آقا پولت افتاد،
ولی چرا وقتی دین مردم از دست میره کسی چیزی نمیگه؟
آقادزدی
آقا غارت بیت المال
آقا دروغ!
آقا غیبت!
خانم حجابتون!
چرا نسبت به این همدیگر بی تفاوت شدیم؟؟؟؟؟؟؟!
#حرفحساب
•
حاج قاسمـ گفتہ بۅد،
خدایآ ثروتِ چشمانم
گوهرِ اشک بر حسینِ فاطمه است:)🖤🔗
#حاجقاسم
✿✵✰ داستان معنوی ✰✵✿
✧✾════✾✰✾════✾✧
یک عروس و داماد تهرانی که تازه عروسی کرده بودند تصمیم میگیرند بنا به اصرار آقا داماد بیایند مشهد
ولی عروس خانم با این شرط حاضر میشه بیاد مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلاً داخل حرم نروند و زیارت نکنند
چند روزی هم که مشهد بودند را با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدانهایشان را داخل ماشینشان گذاشتند و از هتل خارج شدند
وقتی به میدان پانزده خرداد
یا به قول مشهدیها میدان ضد رسیدند
آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین را نگهداشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت:
امام رضا بای بای
خیلی مشهد خوش گذشت
بای بای
داماد ماشین را روشن کرد از مشهد خارج شدند، توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد
تقریباً نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریهکنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد!
از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟
شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم
عروس هم در حالیکه گریه میکرد و رنگ پریده بود گفت برگردیم مشهد
داماد هر چی اصرار کرد که چرا؟
ما صبح مشهد بودیم واسه چی برگردیم عزیزم؟ عروس گفت: فقط برگردیم مشهد
برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم عروس اصرار کرد که بروند حرم
داماد با ادب هم اطاعت کرد
ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن را از خانمش جویا شد
که عروس خانم اینطور جواب داد:
وقتی در ماشین خواب بودم
خواب دیدم که داخل حرم امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زائرین را برایشان میخوانند و امام رضا هم تائید میکند و برای زوارش مهر تائید میزنند
تا اینکه امام رضا گفتند:
که پس چرا اسم این خانم (عروس) را نخواندی؟
خادم هم جواب داد که آقاجان ایشان این چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا...
امام رضا جواب داد که اسم ایشان را هم داخل لیست زائرین ما بنویسید
این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد
از من خداحافظی کردند و تشکر کردند
پس ایشان هم زائر ما بودند
#السـلامعلیـک
#یـاعلـیابـنمـوسـیالـرضـا💚
✧✾════✾✰✾════✾✧
دخٺرخانمهاۍ گل
خیلیهامونهمیشہمیگیمکاشکیپسرمیشدیم
اونوقٺمیٺونستیممدافعحرمبشیم
میٺونستیمخیلیکاراروانجامبدیم
میٺونستیمبجنگیم..💔
ولییہصحبٺیدارمباهاٺون
پسرنشدیمکہمدافعحرمبشیم
امادخٺرشدیمکہمدافع"چادر"بشیم♥️ماهمینالانشمٺومیداننبردیم
جنگیدنکہفقطباٺیروتفنگنیسٺ...
همینکہٺویاینبازاردینفروشیوبدحجابی
باحجابباشیخودشجہاده😌
شہیدشدنفقطباخمپارهومینوتیرنیسٺ...
زمانیکہدلٺازطعنہوپوزخندهای
بہظاهرروشنفکرهامیشکنہشہیدمیشی...
وخونهموناشڪیکہازچشماٺجاریمیشہ🥲
پسهیچوقٺنگیددخٺرانمیٺوننبجنگن
نمیٺوننشہیدشن!
اگرپسرهایکباردرمیداننبردن
مادخٺراهرروزدرمیداننبردیم
اگرپسرایہبارشہیدمیشن
ماچادریهاهرروزداریم
باحرفهایبقیہشہیدمیشیم...❤️🩹
توبه رضا😭❗😍
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي!
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي راديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم
یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد
بله شیطان خوب بلده کجا وارد بشه
از چند تا خیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون.
خانمه که دید مسیری که اون گفته بود نمیرم گفت نگهدار و منم سرعتو بیشتر کردمو هرچی جیغ وداد میزد، توجه نمیکردم.
شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشو مینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهدا عزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدر غرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صدوجب.
خانمه که از ترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو از خداو عذاب جهنم نمیترسی درسته! ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ من شنیدم لاتها اهل لوتی گری ومردونگی هستن
خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقا من که شهوت جلو چشامو گرفته بود هیچی حالیم نمیشد اما با شنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه با گریه اون زن همراه بود تنم لرزید.
آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، ورفت
اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبود داشتم حرفهای خانومه روکه مثل پتک توسرم میخورد توذهنم مرور میکردم
تو راه که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
اما داشت به من ميگفت
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش از دست ما ميگيره، اينارو ميگفت
منم رانندگي ميکردم.... واردخونه شدم
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت
تو خانواده مون فقط لات من بودم
تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگير
یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم.
کسي تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم توسروصورت خودم میزدم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم چون کسي نبودیه حس عجیبی بهم دست داده بودکه توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم سبک شدم احساس میکردم تازه متولدشدم....
نیمه شب بود، باصدای بازشدن قفل در ازخواب بیدارشدم همون پای تلویزیون خوابم برده بودپدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمم رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان حالت خوبه؟چراچشمات قرمزه چراصورتت قرمزشده گفتم چیزی نیست گفت صدات چراگرفته همه نگران بودن دورموگرفته بودن
گفتم چیزی نیست امشب برا امام حسین عزاداری کردم همه از تعجب مات مونده بودن مادرم گریه میکرد وخداروشکر میکرد میگفت ممنونم خداکه دعاهای منو مستجاب کردی و.....
افتادم به پای پدر و
مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید
من اشتباه کردم
بابام گريه میکرد مادرم گريه میکرد خواهر و برادرام....
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم سمت حسینیه محلمون.
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه یه جوری نگام میکردن
سرپرست هيئت آدم مسنیه
آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي منم خجالت میکشیدم آخه یه عمرباعث اذیت وآزارمردم اون محله بودم...رفتم تودسته و هي زنجير ميزدم وبه ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد
گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان من یه عمر زیر بار گناه مرده بودم توزنده ام کردی؟
اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره نذاردوباره راهموگم کنم.....
سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره داره، مکه مدینه میبره. یه روزتو مسجد منو دید صدام زد رضاجان میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!
خلاصه دیگه شغل پیداکردمو اهل کاروزحمت شده بودم رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم هرچی نظرشماست مادر، من رو حرف شماحرف نمیزنم
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله (ع) شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین (ع) آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین (ع) جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شد، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب حضرت زهرا (س) سفارشتو کرده....
به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
ای آبرودار آبرویم را بخر٬ جان زهرا از گناهم درگذر... یازهرا...
💛💔💛💔💛💔
*نشرهمراه باذکر صلوات*
ازبچـههـاییکـهسلـامفـرمـاندهرومیخـوندن
وگـریـهمیکـردن،دلیـلاشـکریختشـونرو
پـرسیـدنگفتـنحـسکـردن
امـامزمـان'روحنـافـداء'کنـارموایسـادن!
وقتـیمیگـنروحِپچـههابـزرگُپـاکـهیعنـیایـن . . !
#روحیـۀجهادیبروبچانقلابـی
شبتون مهدوی💓🌾
عشقتون حسینی♥️🌿
دلتون فاطمی 💦💕
دست علی یارتون💜🍃
آرزوتون فرج آقا😍♥️
درپناه حق✨♥️
وضو فراموش نشه☺️💕
........♡
حلال کنید کم و کاستی داشتیم و خستتون کردیم🥺
#جالبهبخونــــــــی
گفت: راستی جبهه چطور بود؟!
گفتم: تا منظورت چه باشد!🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟!🤔
گفتم: آری 😉
گفت: در چی؟!😳
گفتم: در خواندن نماز شب 😊
گفت: حسادت هم بود؟!😳
گفتم: آری ☺️
گفت: در چی؟!😮
گفتم: در توفیق شهادت 😇
گفت: جِر زنی هم بود؟!😳
گفتم: آری 🙂
گفت: برا چی؟!😳
گفتم: برای شرکت در عملیات 😭
گفت: بخور بخور بود؟!😏
گفتم: آری ☺️
گفت: چی میخوردید؟!😳
گفتم: تیر و ترکش 💥💥
گفت: پنهان کاری بود؟!😳
گفتم: آری 😊
گفت: در چی؟!!!!😳
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها👞👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟!
گفتم: آری 😊
گفت: چه پستی؟!🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین 💂
گفت: آوازم میخوندید؟!🎙
گفتم:آری 🙂
گفت: چه آوازی؟!😳
گفتم: شبهای جمعه دعای کمیل😊
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟!
گفتم: آری 😒
گفت: صنعتی یا سنتی؟!😳
گفتم: صنعتی، خردل، تاول زا، اعصاب ⚠️
گفت: استخر هم میرفتید؟!💦💦
گفتم: آری 🙂
گفت: کجا؟!😯
گفتم: اروند، کانال ماهی، مجنون 🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید؟! 😳
گفتم: آری 😕
گفت: کجا؟!😦
گفتم: تابستون سنگرهای کمین، شلمچه، فکه، طلائیه...
گفت: ببخشید زیر ابرو هم برمیداشتید؟!🙄
گفتم: آری ☺️
گفت: کی براتون برمیداشت؟!😳
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه😪
گفت: پس بفرمائید رژ لبم میزدید؟!😜
گفتم: آری ☺️
خندید و گفت: با چی؟!😁
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭
سکوت کرد و چیزی نگفت....💔🍂