💢 داستان یک شیشه وُدکا و فحش به مادر هویدا
شاید تا به امروز نام #شاهین_آقایان را نشنیده باشید. وکیل دادگستری و نماینده مجلس در دوره پهلوی، در این قسمت سه #خاطره مهم او را مورد بررسی و بازنگری قرار میدهم به این دلیل که ارزش تاریخی دارند. اما علت رجوع به او رفاقت صمیمی و طولانی با #امیرعباس_هویداست
اگر بخواهیم پنج #شخصیت نزدیک به هویدا را چه در ایام تحصیل در #بلژیک و یا در ایام نخست وزریری نام ببریم قطعا #شاهین_آقایان یکی از آنهاست. آقایان میگوید: "حتی در دوره نخست وزیری هر هفته دو نوبت با هویدا منظما ملاقات داشتم و همیشه با او #صریح صحبت میکردم.
دو سه سال آخر نخست وزیری که اوضاع اقتصادی بهم خورده بود از هویدا خواستم #استعفا دهد. هویدا گفت: در مملکت ما استعفا مقابل شاه #معنا ندارد مگر اینکه #شاه مرا اخراج کند! هرچند شاه دوست دارد خودش #نخست_وزیر باشد. منظور هویدا این بود که شاه شخصا میخواهد همه امورات کشور را پیش ببرد و ما کاره ای نیستیم.
اما دو بخش خاطرات #شاهین_آقایان اهمیت خاصی دارند. در سال ۵۷ پیش از انقلاب وقتی قرار شد #هویدا و سایر وزرا دستگیر شوند تا به این بهانه خشم مردم فروکش کند #اردشیر_زاهدی را در هواپیما دیدم. به او گفتم #اردشیر_خان اوضاع چطور خواهد شد؟
اردشیر زاهدی فحشی به مادر #هویدا داد و گفت دیشب تا نیمه شب پیش شاه بودم و بالاخره او را راضی کردم تا هویدا و سایر وزرا و افرادی که در این سالها در ناراضیتی مردم نقش داشتند را بازداشت کنند، شاه هم بعد از اصرار زیاد قبول کرد چون شاه معتقد بود #بازداشت هویدا یعنی بازداشت خودش!
شاهین آقایان میگوید: اما #شاه گفته بود او را به حبس خانگی ببرید و حتما روزی یک #شیشه_ودکای روزانه امیرعباس را بدهند.
بررسی خاطرات سیاسی ما را با شخصیت و عملکرد افراد آشنا میسازد. هویدا مخالفان زیادی در لایه های سیاسی داشت و اصرار به #زندانی کردن و اعدام او پیش از انقلاب داشتند.
در خاطرات #شاهین_آقایان مفصلا به این روابط پرداخته شده است.
📚مصاحبه با #حبیب_لاجوردی پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد آمریکا.
#جهاد_تبیین
#مُبلغ_مَجٰازی
https://eitaa.com/namazi_ir
🍃 #خاطره | حق ندارم به خانم امر کنم
🔸زهرا مصطفوی روایت میکند: من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند، ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اتاق میآیند همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم». حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند.
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۱، صفحه ۷۸
#به_سبک_امام
#مُبلغ_مَجٰازی
🆔 eitaa.com/namazi_ir