🏷 #خاطره
مصطفی نخستین هدیه را در راه سفرمان به صور به من داد. هنوز ازدواج نکرده بودیم و بیصبرانه میخواستم ببینم که هدیه چیست. کاغذ کادو را پیش چشمانش باز کردم: یک روسری قرمز با گلهای درشت! شگفتزده به چهره متبسم او زل زدم. گفت: «بچهها (ی مدرسه) دوست دارند شما را با روسری ببیند». بعد از آن، کسی مرا بیحجاب ندید. من میدانستم بقیه افراد به مصطفی حمله میکنند که شما چرا خانمی بیحجاب به مؤسسه میآوری... نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوام آنچنانی دارد. اینها روی من تأثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد....
📔نگاهی به زندگی شهید چمران، ص۵۰
اموررسانه قرارگاه نمازجمعه جوشقان قالی
https://eitaa.com/namazjomejosheghan
یه جوونِ ساده امام جماعت رو هدایت کرد! 😳🤔👇
یکی از مساجد محل، امام جماعتی داشت که بسیار مؤمن بود و در عین حال مخالف انقلاب بود! پیرمرد کاری به کار انقلاب نداشت. فقط دنبال نماز بود. برای همین مسجد ایشان، پاتوق نیروهای مخالف انقلاب در سطح محل شد!
ابراهیم، مدتی به آن مسجد میرفت! مخصوصا برای نماز صبح. با امام جماعت آنجا گرم گرفته بود و مرتب با هم صحبت میکردند.
بعد از مدتی خبر رسید از سوی امام جماعت همان مسجد، تقاضای تشکیل بسیج شده! بعد از چند روز به منزل چند خانواده شهید سر زد و رفته رفته به یکی از انقلابیترین روحانیون محل تبدیل شد.
بسیج همان مسجد در طول جنگ، بیش از سی شهید تقدیم کرد.
🌹 شهید ابراهیم هادی
🏷 #خاطره
📗 سلام بر ابراهیم، ج2، ص112
اموررسانه قرارگاه نمازجمعه جوشقان قالی
https://eitaa.com/namazjomejosheghan
🏷 #خاطره
یه جوونِ ساده... .😳🤔👇
یکی از مساجد محل، امام جماعتی داشت که بسیار مؤمن بود و در عین حال مخالف انقلاب بود! پیرمرد کاری به کار انقلاب نداشت. فقط دنبال نماز بود. برای همین مسجد ایشان، پاتوق نیروهای مخالف انقلاب در سطح محل شد!
ابراهیم، مدتی به آن مسجد میرفت! مخصوصا برای نماز صبح. با امام جماعت آنجا گرم گرفته بود و مرتب با هم صحبت میکردند.
بعد از مدتی خبر رسید از سوی امام جماعت همان مسجد، تقاضای تشکیل بسیج شده! بعد از چند روز به منزل چند خانواده شهید سر زد و رفته رفته به یکی از انقلابیترین روحانیون محل تبدیل شد.
بسیج همان مسجد در طول جنگ، بیش از سی شهید تقدیم کرد.
🌹 شهید ابراهیم هادی
🏷 #هفتهبسیج
📗 سلام بر ابراهیم، ج۲، ص۱۱۲
اموررسانه قرارگاه نمازجمعه جوشقان قالی
https://eitaa.com/namazjomejosheghan
🏷 #خاطره
شهید ابراهیم هادی دشمن رو بغل کرد! 😳👇
«در یکی از عملیاتها نیمه شب به سمت دشمن رفتم. از لا به لای بوتهها حسابی به دشمن نزدیک شدم. یک سرباز عراقی روبرویم بود. کس دیگری نبود. دستم را مشت کردم و با خودم گفتم: با یک مشت او را میکشم.
اما تا در مقابلش قرار گرفتم، دلم برایش سوخت. اسلحه روی دوشش بود و فکر نمیکرد اینقدر به او نزدیک شده باشم. چهرهی مظلوم سربازی را میدیدم که به زور به جنگ آورده بودند. به جای زدن، او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید میلرزید. دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم.
او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات جلو رفتم...»
🌹 شهید ابراهیم هادی
📗 سلام بر ابراهیم، ج۲، ص۲۳۰