eitaa logo
نَـــــــــــــمٰازٌِ شَــــــــــــبْ
6.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
50 فایل
☫ ﷽ ☫ ❣️بهترین نماز بعد از نماز واجب خواندن نماز در#دل‌شب است وکسی این توفیق را نخواهدداشت،جز#عاشقان‌خدا❣️ ☺اعضاکانال👈📊6.2K________🏎_6.1K تبلیغات ارزان👇 https://eitaa.com/tabligh6080/78 چله نمازشب👇 https://eitaa.com/joinchat/2779841456C0cb9a78a0f
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 شبی که مرحوم -مجلسی علامه شد! ✍حکایت؛ مرحوم محمدتقی مجلسی، پدر بزرگوار علامه محمدباقر مجلسی نقل می کند: 👈 شبی از شب‌ها، پس از فراغ از شب و تهجد، حالتی برایم ایجاد شد که فهمیدم در این هنگام هر و درخواستی از خداوند نمایم خواهد نمود. 🌹 فکر کردم چه درخواستی از امور دنیا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمایم که ناگاه با صدای در گهواره‌اش مواجه شدم و بی‌درنگ گفتم: eitaa.com/Namazshab 🙏 پروردگارا! به‌حق و آل محمد، این کودک را دینت و ناشر احکام پیامبر بزرگت قرار ده و او را به توفیقاتی بی‌پایان موفق گردان. ✅به برکت دعای نیمه‌شب پدر و تلاش و استمرار، علامه محمدباقر مجلسی، ارزشمندی را به جهان اسلام عرضه نمود. علاوه بر و شاگردان بزرگ و صدور و مسئولیت‌های مهم مرجعیت و مسافرت‌های مکرّر برای جمع آوری آثار اهل بیت(ع) یکی از تألیفات او است که حدود110جلد می باشد.
نَـــــــــــــمٰازٌِ شَــــــــــــبْ
#رمان_محمد_مهدی 4 💠 حاج آقا گفت که شیخ صدوق (ره) علاوه بر آثار فقهی و حدیثی، یکی از شاخص ترین افر
5 🔰حاج اقا از روحانیون خوش نام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتمادی همراه با اعتقاد داشتند. سالها شاگردی ایت الله بهجت (ره) رو کرده بود ، واقعا در حد یک عالم عامل به علم. از بس خودسازی کرده بود ، مردم تاثیر حرفها و مطالبش رو عمیقا درک می کردند . بارها شده بود تو نماز گریه می کرد و مردم رو هم به گریه می انداخت ، تو شبهای قدر و ایام محرم، مردم قبول نمی کردن روضه خوان بیاد و به مداح هم می گفتن فقط مداحی کن و برو ، روضه فقط برای حاج اقاست ! از بس نفس گرمی داشت تا می گفت السلام علیک یا اباعبدالله ، مردم به پهنای صورت اشک می ریختن هر چند وقت یکبار خاطره ای از آیت الله بهجت (ره) برای مردم می گفت تا بیشتر با شخصیت معنوی ایشون آشنا بشن. ✳️ حاج هادی که کارمند بانک بود، بارها و بارها وقتی حاج اقا برای کارهای بانکی بهش سر می زد، تعارف می کرد که کار ایشون رو بدون نوبت انجام بده ، البته با رضایت خود ارباب رجوع ها، اما حاج اقا عسکری اصلا قبول نمی کرد و می گفت منم یکی مثل این دوستان، شاید یکی کارش گیر باشه و باید زودتر تمام بشه،خدا رو خوش نمیاد حق اون رو ضایع کنم. مردم عاشق همین رفتار و سکنات ایشون شده بودن ، مسجد اون محله، جزء شلوغ ترین مساجد تهران بود که ایام محرم و شب های قدر ، جای سوزن انداختن نبود و حتی خیابون های اطراف هم مملو از جمعیت می شد. 🔰 حاج هادی و همسرش رفتن سراغ حاج اقا عسکری برای مشورت درباره اسم پسری که قراره چندماه دیگه به دنیا بیاد. حاج آقا تا از موضوع خبر دار شد، مثل همیشه تو این جور مواقع ، خاطره ای از ایت الله بهجت (ره) نقل کردند. خاطره از این قرار بود که: 👈 یک روزی یه بنده خدایی به قصد اینکه برای پسر تازه به دنیا اومدش اسمی انتخاب کنه، بعد نماز میره خدمت آیت الله بهجت (ره) . حاج اقا بهجت همیشه بعد نماز، مدتی به سجده شکر یا ذکر گفتن مشغول بودند و اصلا حواسشون به اطراف نبود. بعد چندین دقیقه که کارشون تمام شد و خواستند بلد بشن، اون بنده خدا حاج اقا بهجت رو صدا میزنه و سلام میکنه ، ایت الله سرش رو بر می گردونه و به طرف میگه سلام، آقا چطوره؟ طرف میگه، کیه حاج اقا؟ ایت الله بهجت میگه پسرت رو میگم، پسری که تازه به دنیا اومده ، حالش خوبه؟ سلامته؟ اینجا بود که اون بنده خدا بهت و تعجب بهش دست میده که چطور ایشون از نیت من خبردار شد ؟ چطور فهمید من برای چه کاری سراغ ایشون اومدم؟ تو همین فکر و خیال ها بود که دید آیت الله بهجت رفتند، تازه به خودش اومد و فهمید اسم بچه رو باید بگذاره. ✅ حاج اقا عسکری به اینجا که رسید به اقا هادی گفت، من هم پیشنهادم این است که اسم بچه خودتون رو محمد مهدی بگذارید، این اسم ترکیبی از اسم خاتم الانبیاء و خاتم الاوصیاء هست. برکت داره انشالله 🔰 اقا هادی به همسرش نگاهی کرد و... ( ادامه دارد ...) eitaa.com/Namazshab ✍️ احسان عبادی
﷽ 📲 فایل صوتے 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 رزق خاص ماه محرم 🔖 ■ ■ 🔋حجم: 4/4 MB ⏰زمان: 7 دقیقه و 23 ثانیه eitaa.com/Namazshab
🔔 ⚠️ ✍ پیشِ خدا زانو بزن و گریه کن.🙇‍♂😭 🔔 اما یادت باشه تو حق نداری بشی....❌ چون خداوند فرمود؛ 👇👇👇 🕋‌ وَ مَنْ‌ يَقْنَطُ مِنْ‌ رَحْمَةِ رَبِّهِ‌ إِلاَّ الضَّالُّونَ‌،(حجر/٥٦ ) ⚡️چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس می‌شود؟ جز گمراهان!!! ❌ نباش❌ eitaa.com/Namazshab
نَـــــــــــــمٰازٌِ شَــــــــــــبْ
#رمان_محمد_مهدی 5 🔰حاج اقا از روحانیون خوش نام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتمادی همراه با اعتقاد
6 🔰 اقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت های حاج اقا کرده بود. فرزندی که دوست داشت اون رو خادم امام زمان (عج) کنه ، و حالا اسمی که قراره انتخاب بشه مزین به نام حضرت ، ترکیبی از نام اصلی حضرت و مشهورترین لقب ایشون. 💠 تو راه برگشت به منزل ، رفتن پارک محل ، روی صندلی نشستن و به بچه های در حال بازی خیره شده بودند ، توی دل خودشون آرزو می کردن که روزی هم بیاد و بچه خودشون رو بیارن پارک تا جلوی چشم اونها بازی کنه و لذت ببرن سالهاست این آرزو رو داشتن، اما هیچوقت ناامید نمی شدن، اصلا ناامیدی در زندگی اونها معنایی نداشت ، همون صندلی ای که روی اون نشسته بودن، برای اونها یاداور خاطره ای شیرین بود 🌀 همین چند سال قبل بود که می خواستند خونه بخرن، اما هرجایی رو می دیدن یا گرون بود یا باب میل اونها نبود، خسته و کوفته از گشتن دنبال خونه ، روی همین صندلی های پارک نشسته بودند ، هر کدوم داشتن به توسلات و ختم هایی که برای خونه گرفتن انجام داده بودن و به جایی نرسیده بود، فکر می کردن ، حاج هادی یاد این افتاد که امروز صبح چقدر با چشمان گریان تو نماز ابوبغل ، از امام زمان (عج) خواسته بود تا کمک کنه برای پیدا کردن خونه ، اما نشد. نرگس خانم هم داشت به ختم قرآنی که به نیت هدیه به حضرت زهرا (س) خونده بود فکر می کرد، هر دو با چشم خودشون می دیدن که اعمالشون به نتیجه نرسید، اما هیچوقت ناامید نمی شدن ✳️ تو این فکرها بودن که یه اقای میان سال و مودب و با وقار که مهربانی خاصی در چشم هاش بود ، از کنار اونها رد شد ، مست بوی عطر لباسش شدن، سرشون رو به طرف اون مرد برگردوندن، اون مرد هم برگشت و نگاهی به اونها کرد، رفت پیششون با عطوفت و گرمی خاصی سلام کرد، گفت چرا ناراحتین؟ حیف شما دو نفر نیست که به این جوانی ، اینقدر ناراحت و غمگین؟ حاج هادی گفت سلام حاج اقا، از بس دنبال خونه گشتیم تا بخریم و جایی پیدا نکردیم ،خسته شدیم اون بنده خدا که اسمش آقای رحمتی بود رو به هادی کرد و گفت چرا اصرار داری حتما خونه بخری؟ با این پولی که شما دارین میشه خونه خوب اجاره یا رهن کرد. نرگس خانم گفت اولا واقعا نمیشه تو این زمونه به هر صاحب خونه ای اعتماد کرد ، ثانیا هرسال موقع تمدید اجاره ، تن و بدن آدم می لرزه که نکنه صاحب خونه منو جواب کنه و باید بلند بشم و دوباره استرس اسباب کشی و ... خلاصه آدم خونه بخره بهتره، درسته پول ما برای خرید خونه خیلی زیاد نیست، اما میشه یه چهاردیواری نقلی خرید و توش زندگی کرد ❇️ حرف که به اینجا رسید، آقای رحمتی نگاهی به آقا هادی کرد و توی چشمهاش خیره شد و گفت اگه صاحب خونه خوبی داشته باشین ، تا اون حد خوب که به شما بگه تا هر وقت دلتون خواست اینجا بشینین و هر چقدر دلتون خواست پول پیش و اجاره یا رهن بدین، چی؟ اونوقت هم حاضر به اجاره نشینی نیستین؟ 🌀 هادی و همسرش با هم گفتن حاج اقا چی از این بهتر؟ ولی بعید هست تو این دور و زمونه چنین آدمی پیدا بشه ، ❇️ یه دفعه آقای رحمتی کلید منزلش رو از جیبش در میاره ، میده به اقا هادی و میگه بلند بشین برین خونه من به فلان آدرس، خانمم عصرانه درست کرده و من هم اومدم برای خرید نان گرم ، برین خونه و به حاج خانم بگین ما مهمان خدا هستیم و آقای رحمتی ما رو فرستاده، خودش میدونه قضیه چیه برین تا من هم نان بگیرم و بیام. 🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و ... ( ادامه دارد ...) eitaa.com/Namazshab ✍️ احسان عبادی
🔰شیعه واقعی امام صادق علیه السلام فرمود : «شیعیان ما پرهیزگار، پرتلاش، با وفا، امانت دار و دوری کننده از دنیا هستند. پنجاه و یک رکعت نماز در روز و شب به جای می‌آورند. شب‌ها را بیدار هستند و عبادت می‌کنند و روزها را روزه می‌گیرند، زکات مال خود را می‌دهند و حجّ را به جا می‌آورند و از هر حرامی دوری می‌کنند». eitaa.com/Namazshab
✍امام حسین (علیه السلام) پيامبر خدا فرمود: پروردگارم هفت چيز را به من سفارش كرد: براى او در نهان و آشكار، اخلاص ورزم؛ از كسى كه به من ستم مى‏ كند، بگذرم؛ به كسى كه مرا محروم مى‏ دارد، عطا كنم؛ با كسى كه با من قطعِ رابطه مى‏ كند، بپيوندم؛ سكوتم، فكر كردن باشد؛ و نگاهم عبرت‏ آموزى باشد 📚تحف العقول: ص ۳۶ ▪️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ▪️ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ ▪️ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ▪️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 💠:eitaa.com/namazshab🌷
نَـــــــــــــمٰازٌِ شَــــــــــــبْ
#رمان_محمد_مهدی 6 🔰 اقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت
7 🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و هر دو با نگاهی خوشحال کننده به آقای رحمتی گفتند چه قضیه ای رو خانم شما میدونه؟ گفت : شما برین ، کاریتون نباشه 🌀 حاج هادی و همسرش رفتن به آدرسی که آقای رحمتی داده بود، آخر یک کوچه بن بست ، سر کوچه یک مسجد قشنگ و زیبا داشت که بچه ها داشتن داخل حیاطش تنیس روی میز و فوتبال دستی بازی می کردن، هادی گفت اگه واقعا اینجا بتونیم خونه بگیریم عالی میشه، هم کنار مسجد هست، هم مسجدی که پر رونق هست و بچه ها هم داخلش فعالیت دارن هیچ کدوم از خانه هایی که دیدیم تا الان، کنار مسجد نبودن به آخر کوچه که رسیدن، مواجه شدن با یک خانه شیک و تمیز که طبقه دوم اون تازه ساخت بود ، زنگ طبقه بالا رو زدن، اما کسی در رو باز نکرد، یه مرتبه نرگس خانم گفت هادی جان، فکر کنم طبقه بالا کسی ساکن نیست، چون پنجره ها اصلا پرده کشیده نیست ، زنگ طبقه پایین رو بزن، هادی با تعجب گفت ، یعنی صاحب خونه خودش طبقه اول هست و طبقه بالا که نو و تمیز هست خالیه؟ مگه میشه؟ زنگ طبقه اول رو زد و یه خانمی با صدای گرم جواب داد کیه؟ آقا هادی گفت ما رو حاج اقای رحمتی فرستاده ، گفتن به شما بگیم که مهمان خدا هستیم. تا این رو گفت، خانم رحمتی گفت خوش آمدین، منتظر شما بودیم، آقای رحمتی کلید بهتون داده؟ چون آیفون ما خراب هست و درب رو باز نمی کنه ، اگه نداده من بیام پایین باز کنم حاج هادی گفت ، بله حاج خانم دادن، شما زحمت نکشید ، درب رو باز کردن وارد حیاط شدن، خانه ای تمیز که چندتا برگ پاییزی داخل حیاطش ریخته بود، یا یک حوض کم عمق که چند تا ماهی قرمز داخلش بازی می کردن و پله ای که از پایین تا بالای اون گل های رنگارنگ جلوه می کرد خانم رحمتی که اومده بود روی پله ها ، سلام و احوالپرسی گرمی کرد و رفت دست نرگس خانم رو گرفت و این زوج مومن رو برد داخل خانه. 🌀 هرچی خانم رحمتی گرم می گرفت و با اونها صحبت می کرد، هادی و خانمش تو بهت و تعجب بودن که قضیه چیه و این زن و شوهر برای چی دعوتشون کردن داخل منزل و از اونها پذیرایی می کنن انگار خانم رحمتی فهمیده بود، بهشون گفت تعجب نکنین ، صبر کنین حاج اقا رحمتی بیاد خودش توضیح میده شما فعلا پذیرایی کنین از خودتون 🔰 حاج هادی همین طور که داشت چایی و میوه می خورد نگاهی به دور و بر منزل هم انداخت و یه مرتبه توجهش به یک عکس جلب شد، یه پسر جوان و با چهره مذهبی ، روی حاشیه قاب عکسش هم یه نواز سیاه بود که نشون می داد فوت کرده. اما کمی خجالت می کشید بپرسه این پسر کی هست ، منتظر موند تا خود صاحبخانه اگه صلاح هست بگه ❇️ سرگرم غذا خوردن و کمی حرف زدن با حاج خانم بودن که زنگ خانه به صدا در اومد ، هادی فهمید آقای رحمتی هست و کلید هم نداره، بلند شد و رفت در رو باز کرد ، دید اقای رحمتی با یک جعبه شیرینی و چند تا نان به دست برگشته تعجب هادی بیشتر شد! شیرینی دیگه برای چی؟ ( ادامه دارد ...) eitaa.com/Namazshab ✍️ احسان عبادی
⚜ به خود مغرور نشویم! ▪️ آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم. خیلی به خود مغرور نشویم. این‌طور نیست که آن‌ها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه می‌بریم! ▪️ برای ما امتحان پیش نیامده تا معلوم شود که با حسین علیه‌السلام هستیم، یا با یزید! 📚 آیت‌الله بهجت (ره)، رحمت واسعه، ص۱۹۴ و ١٧۶ @namazshab
🧔🏻 ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم 3️⃣1️⃣ بازگشت به لیست اعزام 🟡 همان وقتی که رفقایش سوریه بودند اعزام نفرات جدید مطرح بود. وقتی این همه شوق حمید برای رفتن را دیدم با خودم خیلی کلنجار رفتم که چطور خبر خط خوردن اسمش را بگویم ❌ حمید که دید خیلی در فکر هستم علت را جویا شد بعد از کلی مکث و مقدمه‌چینی گفتم: ➖ بابا پشت تلفن ☎️ خبر داد که اسمتو از لیست اعزام خط زده، از من خواست بهت اطلاع بدم. ماجرا را که شنید خیلی ناراحت شد 😔 یکی دو ساعت هیچ صحبتی نکرد. حتی بر خلاف روزهای قبل استراحت هم نکرد. 🟡 آن شب خواب به چشم های حمید نیامد می‌دانستم حمید این سری بماند دق میکند. صبح بعد از راه انداختن حمید به خانه پدرم رفتم کلی با پدر و مادرم صحبت کردم از پدرم خواستم اسم حمید را به لیست اعزام برگرداند گفتم: ➖ اشکالی نداره من راضیم حمید بره سوریه هرچی که خیره همون اتفاق می‌افتد. پدرم گفت: ➖ دخترم این خط این نشون ✖️ حمید بره شهید میشه مطمئن باش. مادرم هم که نگران تنهایی های من بود گفت: ➖ فرزانه من حوصله گریه های 😭 تو رو ندارم خدایی ناکرده اتفاقی بیفته تو طاقت نمیاری ❗️ در جوابشان گفتم: ➖ حرف هاتون رو متوجه میشم من به دلم برات شده حمید اگه بره شهید میشه ولی دوست ندارم مانع سعادتش بشم شما هم خواهشاً رضایت بدید حمید دوست داره بره مدافع حرم بشه از خیلی وقت پیش راه خودش را انتخاب کرده ✅ 🔸 پدرم اصرار من را که دید کوتاه آمد قرار شد صحبت کند تا اسم‌حمید را به لیست اعزامی های دوره جدید 📋اضافه کنند. 📚 کتاب "یادت باشد..." ❣️ صفحه ۲۵۱ 🌞صبح ها با: بشاش و سرحال با ما همراه باشید😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙏 👈حضرت آيت اللّه العظمي نجفي رحمه الله عليه به فرزندش وصيت كرد: سجّاده اي كه 70 سال بر روي آن به جا آورده ام ، و تسبيحي از تربت امام حسين عليه السلام كه با آن در سحرها به عدد دانه هايش استغفار كرده ام با من دفن شود.
🙏 ♻️خداوند یک پاک کننده روی دنیا نصب کرده که هرچند یک بار بندگانش رو با اونها پاک می کنه تا سبکبار و طیب وارد عالم آخرت بشن..! ✅اگر نیمه‌های شب از خواب شیرین بیدارت کرد...، اگر رنج و مشقت نگهداری از پدر و مادر پیر و ناتوانت به گردنت افتاد...! یا سرماخوردگی و مریض شدی، سیستم خدا برات فعال شده و داری از گناهانت پاک میشی..! @namazshab
﷽ 📲 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 اشک بر امام حسین (علیه السلام) 🔖 ◾️ ◾️ 🔋حجم: 3 MB ⏰زمان: 5 دقیقه و 8 ثانیه eitaa.com/Namazshab
نَـــــــــــــمٰازٌِ شَــــــــــــبْ
#رمان_محمد_مهدی 7 🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و هر دو با نگاهی خوشحال کننده به آقای رحمتی گفتند
8 ✳️ با هم وارد منزل شدن و نشستن ، آقای رحمتی گفت : خب ، بچه های من، طبقه بالا رو دیدین؟ پسندیدین؟ ما رو به صاحبخونگی می پذیرین؟ اگه اره ، بفرمایین شیرینی تا از دهن نیفتاده ! 🌀 هادی دیگه صبرش تمام شد و گفت حاج اقا میشه به ما هم بگین قضیه چیه؟ بخدا دیگه داریم از کنجکاوی دق مرگ میشیم! 🔰 حاج خانم رحمتی با حالت شوخی گفت : ای بابا ، مثل اینکه ما رو قبول ندارن این زوج خوشبخت ، حالا ما کجا غیر شما مستاجر خوب پیدا کنیم؟ همه زدن زیر خنده ، هادی و خانمش هم کم کم به قضیه داشتن پی می بردن ❇️ حاج اقای رحمتی گفت : عزیز من ، شما حتی اسم خودتم بما نگفتی ، حالا از من انتظار داری تمام ماجرا رو بهت بگم؟ نمیشه که ! هادی گفت: من مخلص شمام هستم حاج اقا، قصد بی ادبی نداشتم ، اما شما هم خودت رو بذار جای ما، قطعا تعجب می کردین ، شایدم کمی می ترس... حاج اقا رحمتی : ای بابا، حالا ما ترسناک هم شدیم جوان؟ با صدای بلند شروع به خندیدن کرد 🔰 هادی : نه نه، منظورم این نبود، اصلا ببخشید ، من حرف نزم بهتره، من کوچیک شما هادی هستم، حالا شما بفرمایین آقای رحمتی گفت : آها ، حالا شد، حالا خب گوش کن تا بهت بگم، قضیه از این قرار است که من و این حاج خانم که می بینید، سالهای سال بچه دار نمی شدیم، تا اینکه خدا به ما یه پسری داد ، نمی دونی چقدر خوشحال بودیم ، قابل وصف نیست هادی جان، این پسر روز به روز بزرگ و بزرگتر می شد ، رفت دانشگاه و بعدش هم سربازی ، چند ماه بیشتر خدمت نکرد و بعدش بخاطر ورود من به سن 60 سالگی، و چون تک پسر بود ، از سربازی معاف شد. براش تو یه شرکت حمل و نقل کار خوب و آبرومندی پیدا کردم و چندسالی مشغول بود ، من و مادرش هم به هم گفتیم که الحمدالله حالا که شغل خوبی هم داره، بهتره دیگه براش زن بگیریم 💠 رفتیم سراغ یکی از افراد مومن فامیل تا از دخترش خواستگاری کنیم، دختر خوبی بود ، این عکس هم که می بینین ، آقا رضا ، پسر ما هست ، برای شب خواستگاریش هست این عکس، هادی گفت: ببخشید که فضولی می کنم، اما این نوار سیاه کنار قاب عکس که نشون میده ایشون ... آقای رحمتی شروع به گریه کرد ، دیگه گریه امانش نمی داد، حاج خانم انگار صبور تر بود، گفت آره پسرم ، این عکس رضاجان ما هست که چند ماه بعد عقد و نامزدی ، تو یک سفر کاری بر اثر تصادف خودش و خانمش با هم به رحمت خدا رفتند. ( ادامه دارد ...) eitaa.com/Namazshab ✍️ احسان عبادی
🔻دوستانِ قرآنی🔻 ✍ خواندنِ روزانه، و مانوس بودنِ با ، برکاتِ فراوانی داره.✨ ☝️ یکی‌ از برکاتِ فراوانِ خواندن اینه که و آدم عوض میشه: 🕋 وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا (اسراء/۴۵) 💢 و هنگامی که قرآن می‌خوانی، میان تو و آنها که به آخرت ایمان نمی‌آورند، حجابِ ناپیدایی قرار می‌دهیم. ✔ طبق این آیه، وقتی انسان میخونه، خدا یک پرده‌ی نامرئی (حِجَابًا مَّسْتُورًا) بینِ این شخص و غیرمومنین ایجاد میکنه، که حتّی خودِ شخص هم متوجّه این پرده‌ی نامرئی نمیشه.🙄 🍃 یعنی کسی که با مانوس بشه، بدونِ اینکه خودش متوجّه بشه: 👈 با عدّه‌ای پیوند میخوره و از عدّه‌ای دور میشه. 👈 پاش توی یکسری از جمع‌ها باز میشه، و پاش از یکسری از جمع‌ها بریده میشه. 👈 با یکسری از و آشنا میشه، و با یکسری از غیر مومنین و قطع رابطه میکنه. انگار این شخص داخل سانتریفیوژی قرار می‌گیره که جدا میشه. از جمع‌های بَد جدا میشه، و به جمع‌های خوب وارد میشه.😍 🤔 گاهی خودش فکر میکنه، بصورت و با فلان آدمِ خوب رفیق شده، ولی خودش هم نمیدونه که این شانس نیست، این است.✅️ 👌 ، دوستان و رفقای آدم رو عوض میکنه. ✔ اینکه به ما سفارش کردند، از بچّگی به فرزندان‌مون یاد بدیم، و اونها رو با مانوس کنیم، یکی از دلایلش همینه: 👈 تا دوستانِ خوب نصیبشون بشه. برعکسِ این موضوع هم هست:↶ ✔ یعنی کسی که از فاصله بگیره، و با مانوس نباشه، به همون میزانی که از فاصله می‌گیره، با رفقا و هم ارتباط می‌گیره.😔 ⚡️ از همین امروز تجربه کنیم. برنامه‌ی قرائتِ روزانه‌ی برای خودمون بذاریم، و نتیجه‌اش رو بعد از یک مدّت ببینیم.😇 پی‌نوشت: ✅️ از اونجایی که ، قرآن ناطق و شریک القرآن هستند، مانوس بودنِ با هم یک چنین تاثیری در زندگی داره. eitaa.com/Namazshab
🔔 ⚠️ 😔حسین (ع) هنوز مظلوم است چون وقتی محرم می‌آید… یه عده تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه می‌کند و تا آخر سال هم مشتری‌هایش را! eitaa.com/Namazshab
💌 🌹 شهـــید مرتضی آوینی: زمانه عجیبی است! برخی مردمان، امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را... میدانی چرا؟؟؟ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند!!! اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند... eitaa.com/Namazshab
🔔 ⚠️ 💠 صلےالله عليه وآله روز قيامت هرچشمى گريان است؛ مگرچشمى كه درمصيبت وعزاى حسين گريسته باشد،كه آن چشم در قيامت خندان است وبه نعمتهاى بهشتى مژده داده مےشود 📙 بحار، ج۴۴، ص۲۹۳ eitaa.com/Namazshab
﷽ 📲 فایل صوتے 🎙واعظ: استاد پور 🔖 شمر زمان 🔖 ◾️ ◾️ 🔋حجم: 3/1 MB ⏰زمان: 7 دقیقه و 43 ثانیه eitaa.com/Namazshab