آموزشگاه نامی | مکالمه عربی
اون هم اینه که شاید بعضی ها که دائم کانال رو دنبال می کنن اما بازخورد نمی دن... . نکنه دنبال یک محت
👌نظراتتون رو خوندم
الان راحت تر می تونم تولید
محتوا داشته باشم.
.
چون اولا خیلی حال خوب
و انرژی بهم دادین.
مثل این ها👇
ثانیا؛ با دیدگاه و سلیقه
خیلیهاتون آشنا شدم
.
اکثرا از محتواهای پادکستی
و فیلم استقبال کردید.😊
.
پس از این به بعد غیر از
محتواهای دیگه ، از این
دو نوع آموزش 🌱 بیشتر
استفاده می کنم❤️
😇 امروز با یه حوار صبحتونو
عربی کنید.
☕️ چاییش با خودتون 😊
.
👇
حدیث مع بائع الورود 2
نتابع بقية الحوار:
فروشنده: امروز خِيلى باران مى بارد.
البائع: اليوم ينزل المطر غزيراً.
على: بله. از صبح تا الان باران مى بارد. هوا سرد است.
علي: نعم. منذ الصباح حتي الآن ينزل المطر. الجو باردٌ.
فروشنده: گل مريم هم مى خواهى؟
البائع: تريد زهرة مريم أيضاً؟
على: بله. لطفاً دو شاخه گل مريم هم به من بدهيد.
علي: نعم. رجاءاً إعطني زهرتي مريم أيضاً.
فروشنده: حتماً. برايت دو شاخه گل مريم هم مى گذارم.
البائع: حتماً. أضع لك زهرتي مريم أيضاً.
#نامی
#حوار
#اذاعة_طهران
@nami_zaban
146.1K
🔵استمعوا الی الحوار
🔹️حوار بین علي و بائع🔹️
#حوار
#نامی
@nami_zaban
https://eitaa.com/joinchat/392560975Cfd96b41e4b
🌧 أُمطِرَت السماء فی مدینتی الیومَ
🌦 چند جمله تخصصی درباره آب و هوابخونید👇
المناخ¹ المداري² المُمطِر³ المعروف أيضا بالمناخ الاستوائي هو مناخ مداري يتواجد غالبا (لكن ليس كليا⁴) على طول خط الإستواء. الغابات⁵ الإستوائية شائعة⁶ في هذه المناطق.
________
۱. آب و هوا
۲. استوایی
۳. بارانی
۴. نه به صورت کلی
۵. جنگل ها
۶. رایج
@NAMI_ZABAN
یا هـــــــ🌷ــــــــــــلا ومـــــــــــــ🌹ــــــــرحبا
جــــــــــ🍀ـــــــــمعة مــــــــــــ🌿ـــــــــبارکة
👆دیروز صبح این رو نوشتم
امروز ارسال شد😂
داستان داریم با این ایتا🌱
هفته ی پیش خدا رو شکر
امتحان این ترم رو برگزار
کردیم.🌱
.
کسانی که در جشنواره قبلی
ثبت نام کردن، الان یک ترم
رو پشت سر گذاشتن و از این
هفته وارد ترم دو میشن😊
.
خوش به سعادتشون
حالا بزار بیشتر از رفقای
ثبت نامی جشنواره دیماه
بگم👇
اتفاقای خوب دیگه ای هم
قراره براشون بیفته که فعلا
بهشون اطلاع ندادم🌱
✍ با هم تا قله های عربی خواهیم رفت😊
@nami_zaban
می خوام از یه زاویه جدید
به مکالمه نگاه کنی.
از زاویه «محدودیت»!⛓
.
به داستان زیر دقت کنید
این داستان تخیلی هست
اما درباره خیلی هامون
واقعیِ واقعیه👇
✍عنوان: "بیزبانی"
مرتضی یک مرد جوان بود که هرجا میرفت، با مشکلات زبانی مواجه
میشد. او زبان عربی را نمیفهمید
.
سفر زیارتی اربعین توفیقی بود
که امسال نصیبش شد، خیلی
اوقات می خواست از موکب داران
تشکر کند
اما نمی توانست🥀
.
شب مهمان یک عراقی بسیار
مهمان نواز شد. خواست از او
برای آمدن به ایران دعوت کند
اما نمی توانست🥀
.
بعد از برگشتن به ایران گوشیش
زنگ خورد، همان عراقی ها بودند
هرچه پشت گوشی خواست بپرسد
کجایید تا دنبالتان بیایم، نشد یعنی
نتوانست🥀
.
سال بعد به همان موکب مراجعه
کرد دنبال ابو محمد می گشت.
همان صاحبخانه سال گذشته. او
می خواست بگوید ابومحمد را کجا
پیدا کنم.
اما نتوانست🥀
.
او یک دانشجو بود. برای پایاننامه
لازم بود یک مقاله از پژوهشگری
مصری بخواند.
اما نتوانست🥀
.
از طرف «جهاد البناء» برای کار
جهادی در سوریه نام نویسی
می کردن، اما اولویت با زباندان
ها بود.
لذا بازهم نتوانست🥀
.
برای معلمی ثبت نام کرد، فقط به
چند معلم عربی نیاز داشتند، او که
عربی بلد نبود موفق به ثبت نام نشد
و نتوانست🥀
.
این نتوانستن ها ادامه پیدا کرد
تا اینکه ...
(ادامه دارد)