eitaa logo
نَمی از باران
332 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹دختر نور،شفاعت کننده ی شیعیان تولدت مبارک بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 🌴یکی از شاگردان آیت اللّه مرعشی نقل می کند، ایشان دلیل هجرت به قم و اقامت در این شهر را چنین بیان می کرد: پدرم آقا سید محمود مرعشی که از زاهدان و عابدان روزگار بود ختم مجربی را انتخاب و چهل شب بر خواندن آن مداومت نمود تا شاید خداوند به طریقی قبر شریف حضرت زهرا(س) را به وی نشان دهد، در عالم رؤیا به محضر مقدّس امام صادق(ع) و یا امام باقر(ع) مشرف می شود از او می پرسند: چه می خواهی؟ عرض می کند می خواهم بدانم قبر فاطمه زهرا(س) در کجاست تا آن را زیارت کنم. حضرت می فرمایند: نمی توان بر خلاف وصیّت قبرش را مشخص کنم، علیک بکریمة اهل البیت: به دامن کریمه اهلبیت چنگ بزن، زیرا خدا جلال وجبروت حضرت فاطمه(س) را به حضرت معصومه عنایت فرموده است. هر کس بخواهد ثواب زیارت حضرت زهرا را درک کند به زیارت فاطمه معصومه(س) برود. آیة اللّه مرعشی گفتند: پدرم مرا سفارش می کرد، من قادر به زیارت ایشان نیستم امّا تو این کار را انجام بده. لذا من به همین خاطر به زیارت امام هشتم و فاطمه معصومه از نجف آمدم و به اصرار مؤسس حوزه علمیه قم آیت اللّه حائری یزدی در آنجا ماندگار شدم 📚فروغ کوثر، ص 58، کریمه اهلبیت، ص 44 ┈┈••✾•🍃🌹🕊🌹🍃•✾••┈┈ @namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خاڪ قم گشته مقدس 🌺از جلال فاطمه 🌸نورباران گشته این شهر 🌺ازجمال فاطمه 🌸گرچه شهرقم شده 🌺گنجینه علم وادب 🌸قطره‌ای باشد ز دریای 🌺ڪمـال فاطمه 🌸ولادت کریمه اهل بیت 🌺حضرت معصومه 🌸سلام الله علیها مبارک @namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_نهم •°•°•°• _خب... نظرتون چیه خانوم جلالی؟... این
📚رمان مذهبی . •°•°•°• یک هفته دیگه هم گذشت... توی این یه هفته خبری نگرفته بود. . +مامان _بله؟ +من دارم میرم بیرون یکم دوربزنم _باشه برو...اون چادرچیه سرت کردی؟! +وای مامان توروخدا باز شروع نکنا... من بزرگ شدم وخودم میتونم تواین زمینه براخودم تصمیم بگیرم... خداحافظ و درو بستم... دلم خیلی عجیب گرفته... غروب جمعه هم که بود!! نمیدونستم میخوام کجا برم. سوار تاکسی شدم. _کجا برم خانوم؟ +یه جایی که آرومم کنه...! باخودم فکر میکردم اگه الان این جمله رو بگم راننده با اُردنگی پرتم میکنه بیرون ومیگه برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه!😂😂 اما در کمال تعجب دیدم راه افتاد... منم چیزی نگفتم، سرمو تکیه دادم به شیشه و چشمامو بستم. صدای قطره های بارون که میخورد به شیشه رو حس میکردم. مگه بهتر از اینم میشه؟ جمعه باشه، غروب باشه، دلت گرفته باشه، بارونم بیاد! ناخودآگاه صورت توی ذهنم مجسم شد! یه لبخند اومد روی صورتم...:) خطاب به خودم: +نیشمو ببند:|| 😂😐😒😏😓 _خانوم.رسیدیم. چشمام و باز کردم. مزار شهدای گمنام... بغض گلومو گرفت... من این آرامشی که باچادرم دارم و مدیون شهدای گمنامم... کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم. یه شیشه گلاب و یه دسته گل رز خریدم. گل رز چقد گرون شده😓😂 بی اختیار سمت یه قبر که‌گوشه بود کشیده شدم... کنار سنگ قبر نشستم و دستم و گذاشتم روی سنگ تا فاتحه ای بخونم که همزمان بامن یه دست دیگه هم گذاشته شد روی سنگ و سریع برداشته شد... سرمو بلند کردم تا صاحب دستو ببینم. بود! مگه عجیب تر از اینم میشه؟! از جام بلند شدم و متوجه من شد. +سلام آقاصبوری. _ااا سلام خانوم جلالی شمایین؟ شما اینجا چکار میکنین؟ نیمچه لبخندی زدمو گفتم +بقیه اینجا چکار میکنن منم همون کارو میکنم. +شما اینجا چکارمیکنین؟ بفرمایین بشینین. در حالی که می نشستیم گفت: _این شهید گمنام،دوست منه... هر جمعه میام پیشش😊:) . گلاب و برداشتم و آروم آروم ریختم روی سنگ قبر و دست کشیدم روش... _خانوم جلالی... ببخشید...جواب من رو ندادید هنوز... دستم برای لحظه ای روی سنگ خشک شد... دوباره کارمو ادامه دادم و گفتم: +بله.فرصت نشده بود.مادرتون خوب شدن؟ _الحمدالله خوبن...خب...من منتظرم... یه شاخه گل برداشتم وشروع کردم به پر پر کردنش... +راستش... راستش آقای صبوری، (سرمو آوردم بالا و توچشماش نگاه کردم) +جواب من به دو دلیل، منفی هست... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
📣 انسان با نیت خویش در آخرت جاودانه خواهد شد. 💠⇦امام جعفر صادق (علیه السلام ) : ❌ اهل دوزخ از اینرو در دوزخ جاودان باشند که نیت داشتند اگر در دنیا جاودان باشند همیشه نافرمانی خدا کنند ✅ و اهل بهشت از اینرو در بهشت جاودان باشند که نیت داشتند اگر در دنیا باقی بمانند همیشه اطاعت خدا کنند 👌 پس این دسته و آن دسته به سبب نیت خویش جاودانی شدند، 💐 سپس قول خدای تعالی را تلاوت نمود: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ  (سوره اسراء 84) بگو: هر كس بر ساختار و خُلق و خوى خويش عمل مى كند فرمود: یعنی طبق نیت خویش. 📙 اصول کافی ، ج 3 ، ص 135 @namiazbaran
آرامش در زندگی آنست که بدانی در هر گام که بر میداری دست تو در دست خداست ❤️ شب تون پر از آرامش 🌙✨ @namiazbaran
🌸🍃 نیمه شبی 🌓 چند دوست👥 به قایق‌سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده 🌔 که زد، گفتند: «چقدر رفته‌ایم❓❓ تمام شب را پارو زده‌ایم!» هوا که روشن تر شد، دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند!🔁 آنان تمام شب را پارو زده، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!❌ Ⓜ️بیندیشیم قایق‌ِ (لحظه های) عُمرِمان را در این دریای متلاطم به کدامین ساحل بسته‌ایم⁉️ ساحل افکار منفی، [نعوذبأللّه] تکبّر، ریا، غیبت، تهمت، حسادت و نا امیدی و .....🚫 Ⓜ️تنها مسیر لذت بندگی سوار شدن در قایق و مبارزه با هوای و ترک گناهان است.💯 که اگر چنین باشد، طنابی در بین نخواهد بود که ما را در بند ساحلِ {دنـــیـــا} کند.❎ در این صورت هست که، تو عـــبــــد خواهی شد، در دریای بیکران رحمت معبود ...❤️ @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید. #قسمت_دهم •°•°•°• یک
📚رمان مذهبی •°•°•°• کمی مکث کردو گفت: _آخه چرا؟ +گفتم که‌‌... به دو دلیل _میتونم بپرسم اون دوتا دلیل چین؟ +بله _خب...اون دوتا دلیل چین؟! یه رز دیگه برداشتم و همینطور که گلبرگ به گلبرگ پر پر شون میکردم ادامه دادم: +دلیل اول خانواده من هستن که میدونم به هیچ وجه راضی نمیشن و دلیل دوم ... _دلیل دوم چی؟ +و دلیل دوم اینکه شما بخاطر چادرم منو میخواید! _ببخشید متوجه نمیشم‌‌... لرزش صدامو کنترل کردم و ادامه دادم: +شما منو قبل از اینکه چادری بشم دیده بودین ومیشناختین... سرمو بالا آوردم و تو چشماش نگاه کردم: اما چرا بعد از اینکه چادری شدم،برای خواستگاری پا پیش گذاشتین؟! کلافه بود... دستی به موهاش کشیدو گفت: +کاش میتونستم بهتون ثابت کنم که بخاطر چادرتون پا پیش نذاشتم...کاش... اما اینو بخونید...شاید نظرتون عوض شد... و بعد یه دفترسبز رنگ وگذاشت روی سنگ قبر وبعد رفت... اشکام یکی پشت دیگری پایین میریختن‌.. خدایا این چه حسیه؟ چرا هروقت میبینمش قلبم تند تند میزنه دست و پام میلرزه؟ دلم هُرّی میریزه؟ دفترو برداشتم و باز کردم و آروم شروع کردم به خوندنش... (بسم الله الرحمن الرحیم... توی اردوی شلمچه باما همراه بود... عجیب بود...خیلی... جالب اینه که نمازخوندم بلد نبود اما داشت میومد شلمچه..‌.! وقتی بهم گفت نماز بلد نیست یه لحظه ازش بدم اومد که با این سنش نماز خوندن بلد نیست. اما سریع تو ذهنم اومد که سید از جدت خجالت بکش! شاید تو خونواده ای بزرگ شده که مقید نیستن... . وقتی بهش گفتم که نماز بخون و بدون هیچ چون و چرایی قبول کرد، فهمیدم که پایبند اعتقادات خونواده اش نیست.‌‌ اون نماز بهترین نماز عمرم بود... اما به خودم تشر زدم که اون دختر، هیچ سنمی باتو نداره و باید خودتو کنترل کنی که به چشم خواهر ببینیش... اما این دختر دل و ایمان مارو باخودش برد... اما باز هم به خودم میگفتم‌که پایبند عشق یک طرفه نشو! وقتی که از شلمچه برگشت دیدم که چادری شده... حدس میزدم... خیلی از دوستاشو از دست داد اما براش مهم نبود... از وقتی که چادری شد،،، فهمیدم که نصحیت های عقلم به دلم، همه بی فایده بودن... ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
۶ تیر ۱۳۶۰ 🌹سالروز ترور ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر تهران به دست منافقین کوردل @namiazbaran
🔺 آیت الله (رحمه الله علیه) در پاسخ به این سوال که در ها چه باید کرد؟ فرمودند: مخصوصا دعای شریف "عظم البلاء و برح الخفاء" را بخوانید و از خدا بخواهیم برساند را! با او باشیم، حالا اگر رساند که رساند و اگر نرساند، دور نرویم از کنار او. از رضای او دور نرویم او می بیند، او می داند حرف هایی که ما به همدیگر می زنیم! ✿ೋ❀❥❥❀ೋ✿ @namiazbaran
‏با تو می گویم: از تو انتظار کارهای بزرگ ندارد بلکه از تو می خواهد که کارهای کوچک را با بزرگ انجام دهی... ‎ @namiazbaran
🌾🌷نسبت به انسان های اطرافت، احساس مسئولیت کن آنها را از کارهای بد بازدار و به کارهای خوب تشویق کن . این لازمه استحکام یک پیکر است وبدان بنی آدم اعضای یکدیگرند. 🌺 أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ امر به معروف و نهى از منكر كن و بر آنچه از سختى ها به تو مى رسد مقاومت كن (سوره لقمان/17) . @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_یازدهم •°•°•°• کمی مکث کردو گفت: _آخه چرا؟ +گفتم
📚رمان مذهبی . •°•°•°•. سید محمد:😨👇 یک ماه باخودم فکر کردم و کلنجار رفتم... قدرت قلبم بیشتر از عقلم بود و این شد که باهزار مکافاتی که بود، ازش خواستگاری کردم... نمیدونم چه جوابی میشنونم اما من بادوست شهیدم قول و قرار گذاشتم... بهش گفتم من این همه برات زحمت کشیدم و هر جمعه اومدم پیشت و تنهات نذاشتم تو هم نیلوفرو به من بده... خدایا... میدونم که میدونی چقدر دوسش دارم... من از تو میخوامش...) نیلوفر:😬👇 دستی به صورتم کشیدم که پراز اشک شده بود... خدااایا منم میخوامش... ! الان تازه فهمیدم این تپش قلبها و لرزش دستها و هُرّی ریختن دلها همه اینها ، عشق بودن... منم عاشق شده بودم و خودم خبر نداشتم... آهنگ محسن چاووشی تو ذهنم تکرار شد: . (تو داری از خودت، فرار میکنی داری با ریشه هات، چیکار میکنی؟!...) . جواب منفی داده بودم به کسی که دوستش داشتم... اما حالا فهمیدم که دوست داشتن اون بخاطر چادری شدن من نبود... خدایا این مشکل که حل شد... با خانواده ام چه کنم؟!.. خدایا اونا مخالفت میکنن من مطمئنم... و هق هقم بلند شد‌... . . . چند روزیه که ازش خبر ندارم... تو دانشگاهم ندیدمش... زهرا متوجه حال خرابم شده بود. _عاشق پاشق شدی رفتتت😐😂😏 +اااا...زهرا اذیتم نکن... حالم بده این چند روز از بس بغض کردم و اشک ریختم خسته شدم... زهرا؟! _جانم؟! +راسته که میگن دخترا سخت عاشق میشن و غم عشق زیاد میکشن؟! _اره راسته... اماتو که مشکلی نداری.. ‌تو که طرفتم عاشقته... +اره.. اما خونواده ام... . تق تق تق... _اجازه هست بیام تو؟! +جانم مامان.بفرما _به به نیلوفر خانم... چه بزرگ شدی😐 +چیشده مامان؟ من که همون اندازه ام😂 _پاشو خودتو جمع کن شب خواستگار برات میاد +اااه.مامان گفتم من فعلا قصد ازدواج ندارم! _خیلی اصرار کردن... توهم که جواب مثبت ندادی... نخواستی میگی نه... . یه تیپ معمولی زدم و چادرم و سرم کردم الانا بود که برسن... اصلا حوصله ندارم . خدایا من و میخوام😢😢 . ⬅ ادامه دارد‌... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
🔻ایمان و امنیّت🔻 ✍ تمامِ قرآن بهانه‌ است برای ما.. 👈 از ریشه‌‌ی «اَمن» است، و معناش امنیّت و دلارامی (در مقابل دلشوره) است... اَمن، اَمان، امنیّت.. ❌ کسی که آرام نیست، و در باورهاش احساس امنیّت نمی‌کنه نیست، و گرهی در کارش وجود داره. قرآن کریم، به صراحت از مسلمانانِ مدّعی میخواد که ادّعای نکنند:👇 🕋 قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا، وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ. (سوره حجرات/۱۴) 💢 بگو: «شما نیاورده‌اید، ولی بگویید آورده‌ایم. زیرا هنوز واردِ قلبهای شما نشده است.» ✅️ ما باید طوری باشه که دلآرام باشیم، نه آشفته و درگیر:👇 ☜ هم خودمون احساسِ امنیّت کنیم، هم دیگران از ما احساسِ امنیّت کنند. ☜ هم با خودمون درگیر نباشیم، هم با دیگران وارد درگیری نشیم. ☜ هم خودمون پریشان نباشیم، هم جهان‌ِ پیرامونمون رو پریشان نکنیم.. ⭕️ همون چیزی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود که دیگران از دست و زبانِ ما در امان باشند: 👈 سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِه. (بحار الانوار، ج ۱، ص ۱۱۳). @namiazbaran