نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_دوازدهم . •°•°•°•. سید محمد:😨👇 یک ماه باخودم فک
📚رمان مذهبی
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#قسمت_دوازدهم
. •°•°•°•.
سید محمد:😨👇
یک ماه باخودم فکر کردم و کلنجار رفتم... قدرت قلبم بیشتر از عقلم بود و این شد که باهزار مکافاتی که بود، ازش خواستگاری کردم... نمیدونم چه جوابی میشنونم اما من بادوست شهیدم قول و قرار گذاشتم... بهش گفتم من این همه برات زحمت کشیدم و هر جمعه اومدم پیشت و تنهات نذاشتم تو هم نیلوفرو به من بده... خدایا... میدونم که میدونی چقدر دوسش دارم... من از تو میخوامش...)
نیلوفر:😬👇
دستی به صورتم کشیدم که پراز اشک شده بود... خدااایا
منم میخوامش... !
الان تازه فهمیدم این تپش قلبها و لرزش دستها و هُرّی ریختن دلها همه اینها ،
عشق بودن... منم عاشق شده بودم و خودم خبر نداشتم...
#قلبم_برای_تو
آهنگ محسن چاووشی تو ذهنم تکرار شد:
.
(تو داری از خودت، فرار میکنی
داری با ریشه هات، چیکار میکنی؟!...) .
جواب منفی داده بودم به کسی که دوستش داشتم... اما حالا فهمیدم که دوست داشتن اون بخاطر چادری شدن من نبود... خدایا این مشکل که حل شد... با خانواده ام چه کنم؟!.. خدایا اونا مخالفت میکنن من مطمئنم... و هق هقم بلند شد... . .
.
چند روزیه که ازش خبر ندارم... تو دانشگاهم ندیدمش... زهرا متوجه حال خرابم شده بود.
_عاشق پاشق شدی رفتتت😐😂😏 +اااا...زهرا اذیتم نکن...
حالم بده این چند روز از بس بغض کردم و اشک ریختم خسته شدم... زهرا؟!
_جانم؟! +راسته که میگن دخترا سخت عاشق میشن و غم عشق زیاد میکشن؟! _اره راسته...
اماتو که مشکلی نداری..
تو که طرفتم عاشقته... +اره..
اما خونواده ام... .
تق تق تق... _اجازه هست بیام تو؟! +جانم مامان.بفرما
_به به نیلوفر خانم... چه بزرگ شدی😐 +چیشده مامان؟ من که همون اندازه ام😂
_پاشو خودتو جمع کن شب خواستگار برات میاد +اااه.مامان گفتم من فعلا قصد ازدواج ندارم!
_خیلی اصرار کردن...
توهم که جواب مثبت ندادی...
نخواستی میگی نه... .
یه تیپ معمولی زدم و چادرم و سرم کردم الانا بود که برسن... اصلا حوصله ندارم .
خدایا من #محمد و میخوام😢😢
.
⬅ ادامه دارد...
✍نویسنده: باران صابری
#رمان
@namiazbaran
مرضی بالاتر از این؟
چرا درمانی برایش جستوجو نمیکنیم؟
روحمان از بین رفته،
سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم.
مردهام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا!
🔸قسمتی از وصیت نامه
#رفتند_تا_بمانیم
#شهید_مدافع_حرم
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرنوشتی که یکی هست جدا بی معناست
ما یکی بوده و هستیم دوتا بی معناست ...
🔺 خادمان و زائران بارگاه امام رضا علیهالسلام آمدهاند تا پیکر پاک برادرِ شهید خود را به آرامگاه ابدیش برسانند.
🔹 مراسم تدفین شهید «نسیم افغانی» در غرفه ۱۷۰ صحن آزادی حرم مطهر رضوی
@namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_دوازدهم . •°•°•°•. سید محمد:😨👇 یک ماه باخودم فکر
📚رمان مذهبی
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#قسمت_سیزدهم
•°•°•°•
صدای در به صدا در اومد
بابا رفت جلوی در پیشوازشون.
من و مامانم کنار راهرو ایستادیم،
مامان یه کت دامن زیتونی باروسری سرش بودو چند تار از موهای طلایی رنگش هم بیرون بود.!
صدای بابا اومد که میگفت بفرمایین داخل.
اول یه خانم چادری مسن و خوش بَرو رو اومد داخل که کلی گرم سلام و احوال پرسی کرد،پشتش یه آقای مسن اومد تو که کت شلوار اتو کشیده تنش بود...
پشت سر اون اقا یه پسر کت شلواری اومد داخل که سبد گل بزرگ بودو صورتش و پوشونده بود...
بدون این که نگاهش کنم سلام کردم و سبد گل و گرفتم و رفتم تو آشپزخونه...
هوا خیلی خفه بود.
پنجره آشپزخونه رو باز کردم تا یکم هوای آزاد بهم بخوره...
بغضم گرفت...
خدایا؟!
چی میشد بجای اینا الان #آقاسید اینا بودن؟
اصلا قیافه پسره رو ندیدم ببینم چه شکلیه...
همون بهتر!
استکانای چایی رو آماده گذاشتم که مامان اومد آشپزخونه
_نیلو چای بریز بیار.
+مامان من نمیارم...خوشم نمیاد!
_زشته دختر، بریز بیار!
.
باسینیچایی وارد حال شدم ...
یکی یکی چایی رو گرفتم جلوشون
رسیدم به شازده!
هه...ازش بدم میاد... بازهم نگاهش نکردم...
شاید هرکسه دیگه ای جای من بود حداقل نیم نگاهی مینداخت بهش
اما من همینکه میدونستم #آقاسید نیست
کافی بود تا نگاهش نکنم...
.
_خب آقای جلالی اگه اجازه بدین دوتا جونا برن صحبت کنن.
+خواهش میکنم اجازه مام دست شماست. نیلوفر جان راهنماییشون کن...
من بااجازه ای گفتم پاشدم و شازده هم پاشدو دنبال من اومد...
در اتاقم و باز کردم :
+بفرمایید تو.
روی تخت نشست ومنم نشستم روی صندلی میز کامپیوتر...
_سلام نیلوفر خانم.
سرمو بالا آوردم که جواب سلامش رو بدم
که....
نه...
این امکان نداشت...
.
.
⬅ ادامه دارد...
✍نویسنده: باران صابری
#رمان
@namiazbaran
در این روزای سخت کرونایی از آیات قرآن مدد میگیریم
وبرای همه بیماران ازخداوند طلب عافیت داریم🙏
#آیه_گرافی
#شفا
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کمیک_موشن | دعای امام رضا(ع) در حق برادرش احمد بن موسی(ع)
🔹️پس از شهادت امام موسی کاظم(ع) اهل مدینه گمان کردند که احمدبن موسی جانشین پدر است و با او بیعت کردند، اما ایشان مخلصانه امانتدار ولایت برادر شد و به همراه بیعتکنندگان به سوی امام رضا(ع) شتافت.
#ولادت_عشق
@namiazbaran
🌸🌼🌺
از زمانی كه قرآن را حفظ كردهام يك نيرو و قوت قلب را هميشه همراه خودم تصور میكنم
هميشه اين مورد كه قرآن همراه من است برای من يك #قوت قلب بوده است كه باعث میشود در سختترين شرايط ممكن نيز با استفاده از قرآن، حضوری قوی داشته باشم.
من قدرت تسكينبخشی قرآن را درك و لمس كردهام، هر زمانی كه با مشكلی مواجه میشويم اگر قرآن را با درك بالايی قرائت كنيم به #تسكين و #آرامش مد نظر خواهيم رسيد و من اين كار را بارها تجربه كردهام.
با خواندن قرآن مشكلات برای انسان چندان بزرگ جلوه نمیكند و همه مشكلات حل شدنی خواهند بود، اگر انسان از آيات و معانی آن برای برطرف كردن مشكلات استفاده كند و قرآن را راهنمای خود قرار دهد ديگر شاهد اين همه فشار عصبی و روانی موجود در جوامع نخواهيم بود.
قرآن هميشه در زندگی راهنمای من بوده است و در شرايط سخت زندگی، آن راهی را كه برای من مفيد بوده است جلوی پايم قرار داده است و از اين بابت خودم را بسيار سعادتمند میدانم كه نعمت #حافظ كلام وحی بودن نصيب من شده است.
⚜فهیمه نمازی دارنده رتبه اول حفظ كل هفدهمين جشنواره قرآنی دانشجويان علوم پزشكی
#حفظ
#کلام_وحی
@namiazbaran
🔷 در آستانه میلاد حضرت رضا(ع) شهرمان را آذین می بندیم
مشهد او روز میلادش تماشایی بود
اهل عالم بهر تبریکش فراوان آمده
کفتران قوقوی شادی در حرم سر می دهند
نوکر نقاره زن شادان و خندان آمده
ای خوشا مشهد شود کنعان و ما بینیم که
یوسف گم گشته زهرا به کنعان آمده
#ولادت_عشق
@namiazbaran
دل اگر دور تو گردید، ندارد حیرت
گندم از دست تو خورده است و کبوتر شده است!
السَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء
#سلام_آقا
#ولادت_عشق
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ مشرق عشق
💐 کاری از گروه همخوانی معراج در حرم رضوی
#دهه_کرامت
#میلاد_امام_رئوف_مبارک
@namiazbaran
والله رَئوفُُ بِالعِباد
«رئوف» یکی از اوصاف الهی است
💐از پیشوایان الهی که به این صفت ستوده شده ؛ امام رضا علیه السلام است.
❤️رأفت نوعی لطف و مهربانی است که در آن به هیچ وجه کام فرد تلخ نمی شود؛ هر چند که آن تلخ کامی به مصلحت او باشد و این یعنی عنایتی که صد در صد گواراست.
السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوف
سلام بر امامی که بر مبتلایان و بیچارگان عنایت و لطف ویژه دارد و در این مهربانیش کوچکترین ناملایمتی دامن گیر آنها نمی شود.
#یک_آیه_یک_نکته
#رأفت
@namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_سیزدهم •°•°•°• صدای در به صدا در اومد بابا رفت جلو
📚رمان مذهبی
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#قسمت_چهاردهم
•°•°•°•
ماتم برده بود...
نه...
#سید؟
#آقاسید ؟
_چیشده نیلوفرخانم؟
آب دهنم و قورت دادم،
پلک زدم و گفتم:
+شما اینجا چکار میکنین آقاصبوری؟
_خب اومدم خواستگاری دیگه.
مگه شما نمیدونستید؟
مستقیما بهچشمام نگاه نمیکرد،
اما من مستقیم به چشماش نگاه میکردم!
آخه مگه میشه؟!
+نه نمیدونستم.حتی نگاه نکردم که ببینم کی هستین!
_خب... اشکال نداره...
باحجب و حیا ادامه داد:
اون دفتر و خوندین؟!
سرمو پایین انداختم و گفتم:
+بله خوندم...
_خب...
نظرتون؟!..
#بامن_ازدواج_می_کنید؟!
+نظرم؟!...
خب راستش...
الان تنها مشکل ففط خونواده من هستند...
_اونم که مشکلی نیست...با چند بار اومدن و رفتن و اصرار، حل میشه...
پس قبوله؟
باخجالت:
+بله☺
زیر لبی گفت:
_خدایا شکرت...
_خب در مورد خودمم بگم که
من ۲۵ سالمه
توی خونواده ای مذهبی بزرگشدم.
توی مسائل معنوی و اخلاقی
خب خداروشکر از بچگی توی هیئت های عزاداری و کانون های فرهنگی بودم و آدم صبوری هستم درست مثل فامیلیم.
مسائل مادی هم
علاوه بر تحصیل، توی اداره بیمه هم کار میکنم.که الحمدالله حقوق خوبی میدن...
ماشین هم یه پراید دارم...خونه هم انشاالله میگیرم...
اگه سوال دیگه بود در خدمتم...
+سوالی ندارم...اگه شماهم سوالی دارین بپرسین...
لبخندی زد و گفت:
_عرضی نیست 😊
.
وارد پذیرایی شدیم
که مادر #سید گفت:
_دهنمون رو شیرین کنیم یانه؟!
که مامان سریع جواب داد:
+حالا بذاریم یه هفته فکر کنه نیلوفر جان...
.
مهمونا رفتن. و داشتم میزو تمیز میکردم که مامان گفت:
_جوابت منفیه دیگه؟!
یه نگاهی به مامان کردم
درست حدس زده بودم
اونا مخالفن...
باباگفت:
_باشناختی که من از نیلو دارم حتما منفیه...
+من دیگه اون نیلوفر سابق نیستم...
باید فکرامو بکنم...
ممنون میشم به نظرم احترام بذارید...
و رفتم تو اتاقم...
هوووف
جنگ اعصاب شروع شد...
.
⬅ ادامه دارد...
✍نویسنده: باران صابری
#رمان
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊مولودی خوانی بسیارزیبای حاج محمود کریمی بمناسب میلاد آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
#جشن
#پیشنهاد_دانلود
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #فیلم | وحید شمسایی ستاره فوتسال ایران و جهان:
🔺ما این عشق را ساده به دست نیاوردیم،
امام رضا(ع) در جای جای زندگی من حضور دارد.
@namiazbsran
وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً
پيامبر (ص)(در روز قيامت از روى شكايت) مى گويد: پروردگارا! قوم من اين قرآن را رها كردند.
(سوره فرقان۳۰)
💥 در قيامت يكى از شاكيان، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است.
🥀 انتقاد از كسانى است كه آگاهانه قرآن را كنار مى گذارند.
⚡️ مهجوريّت قرآن و گلايه ى پيامبر و مسئوليّت ما قطعى است.
🔻بنابراين بايد تلاشى همه جانبه داشته باشيم تا قرآن را از مهجوريّت در آوريم و آن را در همه ى ابعاد زندگى، محور علمى و عملى خود قرار دهيم تا رضايت پيامبر عزيز اسلام را جلب كنيم.
#تفسیر_کوتاه
#مهجوریت_قرآن
@namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_چهاردهم •°•°•°• ماتم برده بود... نه... #سید؟ #آقا
📚رمان مذهبی
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#قسمت_پانزدهم
•°•°•°•
یک هفته گذشت از روز خواستگاری...
داشتم درس میخوندم که
مامان اومد تو اتاقم:
_نیلو چه کار میکنی؟
+دارم درس میخونم دیگه:)
_مگه تو درسم میخونی؟!
+مامان خیلی لوسی:)
حالا هی قدر منو ندون پس فردا که شووَر کردم رفتم اون وقت میفهمی😐
_پاشو خودتو جمع کن...واسه من شووَر شووَر میکنه-_-
راستی نیلو
مامانِ این یارو سیبل قشنگه زنگ زد امروز😒
+سیبل قشنگه کیه؟!😳😮
_همون جناب #آسِدممدخانِ_صبوری!😐😏
حتی اسمشم که میاد دلم میلرزه...
+وا مامان آدم با دومادش اینطور صحبت میکنه فداتشم؟!
_فداتشم شما فکر اینکه بذارم با اون سیبیل قشنگ ازدواج کنی و از سرت به کل بیرون کن فداتشم😉:)
قلبم به شماره افتاد و دستام یخ کرد.
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
+مامااان...
_مامان، بی مامان...نه من نه بابات راضی به این ازدواج نیستیم
باید دامادمون هم سطح و هم تیپ خودمون باشه...
چشمان پرِ اشک شد
دنیا دور سرم میچرخید...
اگه مامان به اینا بگه و نه و اونام دیگه نیان چی؟
اگه #آقاسید دیگه پا پیش نذاره چی؟
وای نه خدا
من می میرم😭😭
#سید_بدون_تو_می_میرم
تمام اصرار های من برای نگفتن جواب منفی بی فایده بود
بابا هم گفت که کله اش باد داره
پس فردا میفهمه که به دردش نمیخوره و اونوقت پشیمون میشه...
خدایا؟!
چرا نمیفهمن که من عاشقم؟!
چرا نمیذارن به کسی که دوسش دارم برسم؟!
خدایا من بدون اون می میرم....
نمیدونستم چطوری خودمو آروم کنم...
لباسامو پوشیدم و بدون توجه به کجا میری های مامان از خونه زدم بیرون...
دستمو جلوی ماشین زرد رنگی تکون دادمو گفتم:
+دربست...
.
⬅ ادامه دارد...
✍نویسنده: باران صابری
#رمان
@namiazbaran
دست و پا گم کردهی شوق تماشای توام
ای امام مهربان اذن وصالم را بده...
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أنِیسَ النُّفُوس
#سلام_آقا
@namiazbaran
و الصبح إذا تنفّس
وسوگند به صبحدم هنگامی که تنفس کند.
(سوره تکویر۱۸)
✨سوگند خداوند، حاکى از عظمت چیزى است که به آن یاد مى شود. عظمت صبحدم در رابطه با انسان ها،نشاط آوربودن آن وحرکت بسمت تلاش و کوشش است.
#نمی_از_باران
#صبحدم
#یک_آیه_یک_نکته
@namiazbaran
هر انسانی عطر خاصی دارد!💞
گاهی برخی عجیب بوی #خدا می دهند
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند،
حرفهای عاشقانه نمیزنند،
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی🍃
آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند...
اما عاشقشان میشوی!❤️
ناخواسته دلت برایشان میرود...
این آدمها فقط راست میگویند
راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است...☺️
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست
در لبخندشان #خدا را میبینی....
اینها ساده اند
حرف زدنشان...
راه رفتنشان...
نگاهشان....
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان...
#نمی_از_باران
@namiazbaran