eitaa logo
نَمی از باران
333 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
فدک! با من بگو آخر چرا در آسمان نیلی ات زخم و نمک سیلی، کتک هم قافیه هستند با تو ای فدک! ای قلب مجروح تو قاموس تمام دردهای مشترک آه ای فدک،‌آه ای فدک!  یوسف رحیمی @namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 امانتی پیامبر(ص) ◾️شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد. #علیرضا_پناهیان #کلیپ @namiazbaran
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ ...(احزاب/۵٣) مـادر ...! همه می دانند که تو اجازه ندادی ...
همیشه سکوت؛ علامت رضایت نیست! ... شاید مادر جوانی از دنیا رفته باشد و... اهالی خانه، گوشه و کنار خانه سکوت کرده و زانوی غم بغل گرفته باشند! پورمشیر @namiazbaran
#قرآن @namiazbaran
امام صــادق علیه السلام: دعا پيوسته در حجاب است تا آن گاه كه بر محـــمّد (ص) و خاندان محمّد (ص) درود فرستاده شود. 📚ڪافــی جلد ۲ صفحه ۴۹۱ @namiazbaran
❤️✨ ✨ 🔶مهدی جان 💕صدا ڪردنت سخت نیست من سختش ڪردہ ام ⚜اَدْعوُكَ يا سَيدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه ❤️مي‌خوانمت آقاے من اما با زبانے كہ گناه لالش كرده ✨ ❤️✨ 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 @namiazbaran
🍀صبر عجیب یک عالم دینی در مقابل همسرش: مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگ‌ترین فقیهان عالَم تشیع بوده است، در حدی که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کرده‌اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب‌های فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه‌ام دارم، همه را بیرون می‌دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود. اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی می‌کند ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند. اینقدر در مقام جست‌وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهی، این فقیه عالیقدر گاهی که به داخل خانه می‌رود، همسرش حسابی او را کتک می‌زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند و گفتند: آقا ما داستانی شنیده‌ایم از خودتان باید بپرسیم. آیا همسر شما گاهی شما را می‌زند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوی‌البنیه هم هست، گاهی که عصبانی می‌شود، حسابی مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد. گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمی‌دهم. گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمی‌دهم. گفتند: چرا؟ گفت: این زن در این خانه برای من از اعظم نعمت‌های خداست چون وقتی بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمومنین می‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم می‌کنند. گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمی‌دارد. همان وقت می‌آیم در خانه کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود! این چوب الهی است، این باید باشد! @namiazbaran
قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَىٰ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻧﺘﺮﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ [ ﺳﺨنانتان را ]ﻣﻰ ﺷﻨﻮم ﻭ [ ﺍﻋﻤﺎﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ] ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ .(سوره طه٤٦) پس آنــــگاه یزدان بگــــفتا سخن نترســــید ، دارید ، یاری چــو من ببیـــنم هـــر آنچــه که دارد وجود نیوشم هر آنچه که خواهی شنود @namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجای قرآن آمده حجاب؟؟! ♻️پاسخ استاد فرهنگ با استناد به آیات قرآن @namiazbaran
نَمی از باران
داستان زیبای #نسل_سوخته #قسمت_یــازدهـم: ✍یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم و می رفتم توی آشپ
داستان زیبای : ✍از روزه گرفتن منع شده بودم اما به معنای عقب نشینی نبود صبح از جا بلند می شدم بدون خوردن صبحانه فقط یه لیوان آب همین قدر که دیگه روزه نباشم و تا افطار لب به چیزی نمی زدم خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم یک ماه غذام فقط یک وعده غذایی بود برای من اینم تمرین بود تمرین نه گفتن تمرین محکم شدن تمرین کنترل خودم بعد از زنگ ورزش تشنگی به شدت بهم فشار آورد همون جا ولو شدم روی زمین سرد معلم ورزش مون اومد بالای سرم خوب پاشو برو آب بخور دوباره نگام کرد حس تکان دادن لب هام رو نداشتم - چرا روزه گرفتی؟ اگر روزه گرفتن برای سن تو بود خدا از 10 سالگی واجبش می کرد یه حسی بهم می گفت الانه که به خاطر ضعف و وضع من به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان خدشه وارد بشه نمی خواستم سستی و مشکل من در نفی رمضان قدم برداره سریع از روی زمین بلند شدم - آقا اجازه ما قوی تریم یا دخترها؟ خنده اش گرفت - آقا پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ما که قوی تریم خنده اش کور شد من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند این بار خودم لبخند زدم - ما مرد شدیم آقا همچین میگه مرد شدیم آقا که انگار رستم دستانه بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم - نه آقا ما مرد شدیم روحانی مسجدمون میگه اگر مردی به هیکل و یال کوپال و مو و سیبیل بود شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا فقط بهم نگاه کردهمون حس بهم می گفت دیگه ادامه نده - آقا با اجازه تون تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم هر روز که می گذشت فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شدهمه مون بزرگ تر می شدیم حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت و حس و حال من طور دیگه ای می شد یه حسی می گفت تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو می نشستم به نگاه کردن رفتارها و باز هم با همون عقل بچگی دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم فکر من دیگه هم سن خودم نبود و این چیزی بود که اولین بار توی حرف بقیه متوجهش شدم - مهران 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره عقلش رفتارش ... و رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم نمی دونستم خوبه یا بد اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم و بچه های هم سن و سال خودمم هم توی یه گروه سنم فاصله بود توی گروه دیگه حتی نسبت به خواهر و برادرم حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه حس یه سپر که باید سد راه مشکلات اونها می شد دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم اونها هم تجربه کنن حس تنهایی بدون همدم بودن زیر بار اون همه فشار در وجودم شکل گرفته بود و روز به روز بیشتر می شد برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم حس قشنگی داشت شب قدر بعدی منم با مادرم رفتم تنها سمت آقایون یه گوشه پیدا کردم و نشستم همه اش به کنار دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف جوشن کبیر، یه طرف اولین جوشن خوانی زندگی من بود یا رفیق من لا رفیق له یا انیس من لا انیس له یا عماد من لا عماد له بغضم ترکید خدایا من خیلی تنها و بی پناهم رفیق من میشی؟ 👈نویسنده:شهید سید طاها ایمانی ادامــه دارد... @namiazbaran
امام على عليه السلام: هر كه با دانش خلوت كند، از هيچ خلوتى احساس تنهايى نكند مَن خَلا بِالعِلمِ لَم توحِشهُ خَلوَةٌ غررالحكم حدیث8125 #عکسنوشته #حدیث @namiazbaran
💌 دینداری #عکسنوشته #علیرضا_پناهیان @namiazbaran
🌺استاد فاطمی نیا: اعمال وعبادات ما همگی نور دارد، باید اثر و نور این ها را با مراقبه و محافظت نگه داریم وازدست ندهیم. ما متاسفانه غالبا ولخرج هستیم؛ ولخرج نور! اگر از عبادتی نوری کسب کنیم ، آن را حفظ نمیکنیم. فورا بارفتارمان آن را خرج میکنیم وازبین میبریم! نماز شب میخوانیم بعد غیبت میکنیم و نور نمازشب ازبین میرود، یک نورانیت هم اگر شب به ما بدهند، صبح خرجش میکنیم! یک دعا میخوانیم، با جواب تلخی که مثلا به مادرمان میدهیم، از بین میبریم! خلاصه هرعمل خیری نور دارد، اگر نور ها را حفظ کنیم، به تدریج این نورها جمع شده و قوی میشود و دارای آثار عالیه میشود. 🌙 @namiazbaran
أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاء الَّذِي تَشْرَبُونَ. أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ (سوره واقعه69) آیا به آبی که می نوشید اندیشیده اید؟ آیاشما آن را از ابر نازل کرده اید یا ما نازل می کنیم؟! ✨هرگاه رسول خداصلى الله عليه وآله آب مى نوشيد، مى فرمود: خدا را شكر كه به واسطه رحمتش به ما آب گوارا نوشاند و به خاطر گناهانِ ما، آن را شور قرار نداد. 💦توجّه به نقش آب در رفع تشنگى چگونگى پيدايش آب فرودآمدن باران به اذن پروردگار انسان را به شکرگزاری ترغیب میکند. @namiazbaran
نَمی از باران
داستان زیبای #نسل_سوخته #قسمت_دوازدهــم: ✍از روزه گرفتن منع شده بودم اما به معنای عقب نشینی نبود
داستان زیبای : ✍توی راه برگشت توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد - خسته شدی؟ ... سرم رو آوردم بالا ... - نه ... چطور؟ ... - آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه - مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه اما ما نه چند لحظه ایستاد ... - چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه این رو گفت و دوباره راه افتاد اما من جواب سوالم رو گرفته بودم از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد - خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم برگشت سمتم - چی شد ایستادی؟ و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم و برای اولین بار ... توی اون سن کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم هر روز می گذشت ... و من هر روز منتظر جواب خدا بودم ... گاهی عمق شک به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود ... به حدی که گاهی حس می کردم ... الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم ... حمله ای که داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم ... آخرین روز رمضان هم تمام شد و صبر اندک من به آخر رسیده بود شب، همون طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد ... از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده ای نداشت گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد ... و امشب، از اون شب ها بود اذان صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم ... 10 دقیقه بعد 20 دقیقه بعد ... و من همچنان غرق فکر ... شک و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم ... - مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ ... مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ ... پیغمبر خدا ... دائم العبادت بود ... با اون شان و مرتبه بزرگ ... بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان ... حبیب الله شد با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم ... رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود ... خیلی از خودم خجالت می کشیدم ... من با این کوچیکی ... نیاز حقارت ... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم ... رفتم سجده با کلمات خود قرآن ... - خدایا ... این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش ... این بنده ناسپاست رو پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل ... حاضر نبود از جاش تکان بخوره ... عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ ... توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم ... شیرینی به دست ... بین مزار شهدا می چرخیدم و شیرینی تعارف می کردم که چشمم گره خورد به عکسش نگاهش خیلی زنده بود کنار عکس نوشته بودن - من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی و من عرفنی ... هر کس که مرا طلب کند می یابد هر کس که مرا یافت می شناسد هر کس که مرا شناخت دوستم می دارد هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم ... و هر کس که عاشقش شوم ... او را می کشم ... و هر کس که او را بکشم ... خون بهایش بر من واجب است ... و من ... خود ... خون بهای او هستم ... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ادامــه دارد... @namiazbaran
امام كاظم عليه السلام: در دنيا، مانند كسى باش كه در خانه اى ساكن است كه مالک آن نيست و منتظر رفتن است #عکسنوشته #حدیث @namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 در نماز سوره حمد بخوانید! #علیرضا_پناهیان #کلیپ #نماز @namiazbaran
🌟 اى انسان! تو [نورى كه در تو پنهان است و از آن به لفظ «تو» تعبير مى‌شود] نسخه‌ى نقش الهى و مظهر همه‌ى كمالات حضرت حق مى‌باشى؛ 👈 پس هرچه مى‌خواهى، از خود بخواه؛ چرا كه همه چيز در تو موجود است! كه: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ.» 📚 راز دل؛ (شرح منظومه‌ی گلشن راز شیخ محمود شبستری) @namiazbaran
*💌 مهم‌ترین نیاز* #عکسنوشته #استاد_پناهیان @namiazbaran
امام علی علیه السلام: هرکه در طلب دنیا زیاده روی کند، فقیر از دنیا می رود مَن أسرَفَ في طَلَبِ الدُّنيا ماتَ فَقيرا عیون الحکم والمواعظ، ص۴۶۰ #عکسنوشته #حدیث @namiazbaran