eitaa logo
نَمی از باران
333 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه صاحب تفسیرالمیزان می‌فرمودند: اگر من در یک روز ۱۰ بار از یک قسمتی از قرآن رو بخونم، هر ۱۰ بار معانی تازه‌ای به ذهنم میرسه... @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_هجدهم •°•°•°• قلبم تند و تند میکوبید به سینه ام.
📚رمان مذهبی •°•°•°• توی دلم ولوله ای به پا بود. روی تخت نشست و روی صندلی نشستم... داشتم میسوختم و این گرما و التهاب باعث شده بود حالت تهوع بگیرم. بلافاصله بعداز نشستنش صداشم اومد: _چه اتاق جالبی داری.. نه نگاهش کردم نه چیزی گفتم. _ایول.کتاب خونم که هستی! با کلافگی سرمو چرخوندم سمت دیگری. _من هیچ وقت از درس و اینا چیزی نفهمیدم! دیپلمم به زور گرفتم! همین که دیپلم گرفتم رفتم تو شرکت بابا و شدم معاونش!پولداریَم خوب چیزیه! همه بهم میگن مهندس! ثانیه ای سکوت کردو ادامه داد: _ببینم؟؛ تو چیزی نداری که بگی؟! با نفرت بهش نگاه کردم: + میشنوم! _خب. من کیوان ،۲۴سال دارم! و بعد زد زیر خنده (نیشتو ببند مسواک گرون میشه! پسره روانی!) صداشو صاف کردو ادامه داد: _ببین نیلوفر... پریدم وسط حرفش: +خانوم جلالی! پوزخندی زد: _نه همون نیلوفر! دیگه منو تو که نداریم! +از روی چه حسابی این حرفو زدید؟ _از اونجایی که میدونم جواب شما مثبته! (آش ماش به همین خیال باش!) پوزخندم و جمع کردم و گفتم: +میشنوم! _من همه چی دارم خونه، ماشین آخرین مدل،‌ کار، پول. خلاصه خودتو بامن خوشبخت بدون! +خوشبختی به مهرو عاطفه اس! پول خوشبختی نمیاره! _اینا که گفتی من نمیدونم یعنی چی زیر دیپلم حرف بزن. خلاصه اینکه دیگه حرفی ندارم. . وارد پذیرایی شدیم و من بدون توجه به بقیه روی صندلی نشستم باباش گفت: _دهنمون و شیرین کنیم؟! همه برگشتن سمت من. حتی مامانم دیگه نگفت یه هفته فکر کنه بعدا. تکونی به گردنم دادم و گفتم: _اگه گرسنه هستید میل کنید، جواب من منفی هست! . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
وَمااوتیتُم مِنَ العِلمِ اِلّا قلیلا وجز اندکی از علم به شما داده نشده است. (سوره اسراء) 🌹حاج اسماعیل دولابی میفرمودند: حالا که علم نداریم،پس هرچه خداکرد،صابر باشیم. چون اومیداند وخودمان نمیدانیم چه چیزی برای ما خوب است... @namiazbaran
💔 شهــید حســـــݩ باقـــــرۍ: اگر از دستِ ڪسی ناراحت شدید رڪعت نماز بخوانید بگوئید: خــ❤️ ــدایا این بنده تو حواسش نبود مݩ از او تو هـــم بگـــذر...🙏 @namiazbaran
هَل تَری مِن فُطور آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!! (سوره ملک۳) ⚡️نمک‌های زعفرانی در جزیره هزار رنگ در هرمز که به رودخانه طلا معروفه! @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_نوزدهم •°•°•°• توی دلم ولوله ای به پا بود. روی تخ
📚رمان مذهبی •°•°•°• بابا با صورتی قرمز نگاهم کرد معلوم بود خیلی عصبیه و مامانم با چِش و ابرو اشاره میکرد که ساکت باش. جمع توی سکوت فرا رفت... مشغول چای خوردن شدن و بعدم رفتن... . بابا انگشت اشاره اشو سمتم گرفت و گفت: _بهت گفته باشم نیلوفر! باید باکیوان ازدواج کنی! این بحثیه که دوهفته تمام مهمون خونه ماست... بازهم مثل همیشه بغض کردم و گفتم: + سرم زیر تیغم بره بااون پسره الدنگ ازدواج نمیکنم! بابا خیز برداشت سمتم که مامان پرید جلوش: _چکار میکنی بهروز؟ برو رو مبل بشین خودم باهاش صحبت میکنم... و دست منو کشید و برد تو اتاق. _ببین نیلوفر کیوان پسره خیلی خوبیه هم پولداره هم مهندسه هم خونواده داره از برخوردشم معلومه که اخلاقش عالیه دلیل نه گفتنت چیه؟ به چشماش نگاه کردم و گفتم: +دلیلیش اینه که من کس دیگه ای رو دوست دارم...من نمیتونم با این پسرهِ ی ... زندگی کنم! مامان تورو خدا منو بدبخت نکنید! مامان عصبی شد: _فکر اینکه منو بابات بذاریم بااون پسره ریش و سیبیل ازدواج کنی و از سرت به کل بیرون کن. تو باید با کیوان ازدواج کنی! باید! وسلام! و در اتاق رو بهم کوبید... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
✅ حجاب کرونایی 🔴 این روز ها خانم های زیادی رو می بینیم که ماسک زدن،نه کسی از گرما گله می کنه ،نه میگه برام محدودیت میاره و نه گله می کنن که زشتمون کرده،اگه کسی هم ماسک نزنه نمیگن آزاده و باید به انتخابش احترام گذاشت بلکه میگن داره سلامت بقیه رو به خطر میندازه و دست آخر هم مجبور میشن برای اینجور افراد که به سلامت خودشون و بقیه افراد جامعه از روی نا آگاهی و یا لاابالی گری اهمیت نمیدن قانون وضع کنن،این شما رو یاد چیزی نمیندازه؟؟؟ 🌺 قانون حجاب هم مگه برای سلامت روحی فرد و جامعه از طرف خداوند وضع نشده؟ پس چرا تا این اندازه به قانون الهی حجاب حمله میشه؟ 👈شاید اگه برای حرفهای خداوند به اندازه دکتر ها ارزش قایل بودیم وبه علم خدا ایمان داشتیم و می دونستیم واجبات خداوند اهمیت زیادی برای سلامت روح و جسممون دارن ،جور دیگه ای رفتار می کردیم😔 ... @namiazbaran
💠 چادر بهترین نوع حجاب است، نشانه ملی ماست (مقام معظم رهبری) @namiazbaran
✨رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: اهل همانطور که در دنیا مورد تکریم و احترام مردم هستند، در بهشت نیز گرامی و محبوبند🎁 @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_بیستم •°•°•°• بابا با صورتی قرمز نگاهم کرد معلوم
📚رمان مذهبی •°•°•°• اشکامو پاک کردم. آرایشگر اومد سمتم و با غرلند گفت: _اااا تو که بازم گریه کردی! بابا چشمات پف میکنه زشت میشی عجب عروس سِمجی! پوزخندی زدم و تو دلم گفتم: +به جهنم!😒 عین یه مرده متحرک زیر دست آرایشگر بودم! اونم موهامو انقدر کشیده بود تا بهشون مدل بده که پوست سرم، گِز گِز میکرد. اما من یه آی هم نگفتم... . _حالا میتونی چشماتو باز کنی عروس خانوم!👰 بی روح چشمام و باز کردم یه نگاه به خودم تو آینه کردم خیلی تغییر کرده بودم اما برای من فرقی نداشت ... کیوان و فیلم بردار وارد شدن همون شب بله برون یه صیغه موقت خوندیم که راحت باشیم. البته به اصرار من بود چون میدونستم کیوان چیزی حالیش نیست و براش مهم نیست. فیلم بردار: _آقا دوماد شما یه بار دیگه از در وارد شید و برید سمت عروس خانوم و شنلشو بالا بزنید. عروس خانوم شما هم مهربانانه برخورد کنید. کیوان رفت و اومد داخل دلم نمیخواست حتی نگاهش کنم. خیلی سرد وایستادم. اومد سمتم و شنل و زد بالا از رنگ نگاهم جا خورد... سرد و خشک... اما به روی خودش نیاورد صورتشو آورد جلو تا پیشونیمو ببوسه که جلوشو گرفتم! هرگز اجازه نمیدم! اشک تو چشمام جمع شد... خدایا؟ جواب قلب شکسته ام و چی بدم؟... دستمو گرفت و از پله های آرایشگاه پایین رفتیم... در ماشین و برام باز کردو گفت: _بفرمایید عروس خانوم. تا خود آتلیه هیچ صحبتی بینمون رد و بدل نشد. توی همه عکس هامون یه لبخند الکی زدم... اما عمق نگاهم چیز دیگه ای میگفت و اینو عکاس هم فهمیده بود... . چشمامو باز کردم... سفره عقد با چه تجملاتی جلوی پام پهن شده بود... همه منتظر عاقد بودیم که اومد... نه...😳 بابای ؟ مامان و بابا از دیدنش جا خوردن... آقای صبوری هم خشکش زده بود... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ  🔆كلمه «اللّه» از «وَلِهَ» به معناى تحيّر است، يعنى آفريده ها از درك حقيقت او عاجز و در شناخت ذات او واله و متحيّرند. 🌀ميان كلمه «واحد» و «اَحد» تفاوت است. «واحد» در جايى به كار مى رود كه ثانى و ثالث براى آن فرض شود، بر خلاف «احد» كه در مورد يكتا و يگانه استعمال مى شود. چنانكه اگر گفتى: يك نفر حريف او نيست، يعنى چند نفر حريف او مى شوند، اما اگر گفتى: اَحدى حريف او نيست، يعنى هيچ حريفى ندارد. 💯توحيد، مرز ميان ايمان و كفر است و ورود به قلعه ايمان بدون اقرار به توحيد ممكن نيست. اولين سخن پيامبر كلمه توحيد بود: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_بیست_و_یکم •°•°•°• اشکامو پاک کردم. آرایشگر اومد س
📚رمان مذهبی •°•°•°• چادر عروس رو که با اصرار های خودم سرم کرده بودم رو جلو تر کشیدم. تمام ذهنم رو فریاد میزد. من بدون اون می‌میرم... هنوز بهش نگفتم... یعنی الان کجاست؟ یعنی باباش بهش میگه؟ صدای اطرافیان منو از افکار آشفته ام بیرون کشید. آقای صبوری از بابا و جمع اجازه گرفت و بعد رو کرد به کیوان. _آقا داماد برای اینکه صیغه موقت بین‌تون باطل بشه و من بتونم عقد دائم رو بخونم، باید به عروس خانوم بگید که مدت باقی مونده رو بخشیدم. و بعد روشو برگردوند سمت منو کمی مکث کرد‌. _دخترم شماهم باید بگید بخشیدم... چرا نگفت عروس خانوم؟ شاید هنوز باورش نشده شاید اونم میدونست من عروس نیستم! کیوان سری تکان دادو برگشت سمت من. _مدت باقی مونده رو بخشیدم بدون این که نیم نگاهی بهش بیندازم گفتم: +بخشیدم... و بهش نامحرم شدم خداروشکر! کاش تا ابد همینطور بمونه! . صدای عاقد توی گوشم زنگ میزد. _برای باردوم عرض میکنم. عروس خانوم،نیلوفر جلالی، آیا وکیلم که شمارا با مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک جام آینه و شعمدان و شاخه نبات و هزارو پانصد سکه تمام بهاری آزادی و.... به عقد دائم جناب آقای کیوان نجاتی در بیاورم؟! کی به بار دوم رسیده بود که من متوجه نشده بودم؟! صدای دختری از پشت سر اومد: _عروس رفته گلاب بیاره... عروس بمیره الهی دلِ خوشی ازتون دارم که حالا برم براتون گلابم بیارم؟ _برای بار سوم عرض میکنم آیا وکیلم که شمارا با مهریه معلوم و... به عقد دائم آقای کیوان نجاتی در بیاورم؟ تصمیم خودم رو گرفته بودم. مصمم تر از قبل بودم. به صورت کیوان از توی آینه نگاه کردم که لبخند ژکوندی روی لبش بود! پوزخندی تحویلش دادم که صدای عاقد بازم اومد: _وکیلم؟؟ لرزش صدامو کنترل کردم و: + با اجازه پدرو مادر و بزرگترای جمع نـــَ ... ناگهان صدای جیغ بلندی از پشت سرم اومد و نگذاشت صدام به گوش کسی برسه و دادو فریاد و جیغ بیشتر از پیش شد که... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
✍️ﺧﻴﻠﯽ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﺣﻖ ﺁﺩﻣﻮ ﻧﺎﺣﻖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﺍﺫﻳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﺍﻟﮑﯽ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻦ، ﺑﺮﺍﺕ ﭘﺎﭘﻮﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﻣﺪﺭﮎ ﺳﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺣﻘﺖ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﯽ😢، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ﺣﻘﺖ ﺿﺎﻳﻊ ﺷﺪﻩ... ⚡️ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﻳﻪ ﺁﻳﻪ ﻣﻴﺎﺩ ﺳﺮﺍﻏﺖ، ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻪ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻮﻧﻴﺶ، ﻧﺠﺎﺗﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻩ، ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺳﻮﺯ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ✨ ﻟﺎ ﺗَﺤْﺰَﻥْ ﺇِﻥ ﺍﻟﻠﻪَ ﻣَﻌَﻨﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ، ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ( ﺁﻳﻪ ۴۰ سوره ﺗﻮﺑﻪ) @namiazbaran
📝گوته دانشمند شاعر و نویسنده بزرگ آلمانی   در زمینة اسلام و قرآن کریم و مضامین آن مطالعاتی داشته است, می گوید: ما اول، از قرآن رویگردان بودیم، ولی طولی نکشید که این کتاب توجه ما را به خود جلب نمود و به حیرت درآورد و بالاخره مجبور شدیم اصول و قواعد آن را بزرگ بشماریم و در مطابقت الفاظ با معانی بکوشیم. مرام و مقصد این کتاب بی اندازه قوی و محکم و مبانی آن بلند است و از این نظر ما را بیشتر به اهمیت و علو مقام خود جذب می نماید. با این وصف به زودی بزرگترین تأثیر خود را در تمام جهان نموده، نتیجة مهمی از خود به جا خواهد گذاشت. و باز می گوید:به زودی این کتاب توصیف ناپذیر عالَم را به خود جلب نموده و تأثیر عمیقی در دانش جهان نهد و در نتیجه جهان مدار گردد. @namiazbaran
هَل تَری مِن فُطور آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!! (سوره ملک۳) 🕊ساخت این لانه بسیار زیبا هنر یک پرنده آفریقایی ست! 🍃این پرندگان در فصل جفت گیری چنین لانه های زیبایی را برای جلب توجه پرندگان ماده میسازند! @namiazbaran
✨شب ۲۳ ذیقعده شب آقا امام رضا علیه السلام @namiazbaran