ملت قهوه میخورن تا صبح بیدارن من قهوه میخورم خوابم میاد خدایا؟ این عدالت نبود جدی
یه سری خاطرات هست که آدم
خجالت میکشه حتی تو خلوت خودش
مرورشون کنه چون از خودش خجالت
میکشه، از حماقت زیاد، از خریت
بیانتها، از اهمیت دادن به آدمهای
بیلیاقت
اون ماجرا رو برای هیچکس تعریف نکرد اما هرشب از زمانی که چشماشو می بست تا زمانی که خوابش ببرد ساعت ها طول می کشید :)
گاهی آدمیزاد بینِ موندن و رفتن میمونه، بینِ بخشیدن و نبخشیدن، بینِ در آغوش کشیدن و رها کردن، بینِ نفرت و عشق...
این دوراهیها از دوراهیِ مرگ و زندگی هم سختتره، چون انسان نمیدونه مرگ توی رفتنه یا تویِ موندن
من از اون روزى كه ديگه نتونستم صداهاى بلند رو تحمل كنم فهميدم كه سنم داره ميره بالا..
یکی از خصوصیتهای اخلاقیم “اصرار نکردنه”؛ علاقه دارم، براش تلاش میکنم، اما اصرار؟ اصلا، میگذرم
اما جدی اگه اجازه ندی گذشته بمیره، اونم اجازه نمیده تو زندگی کنی!
سریال گات یه دیالوگ داره که میگه: وقتی نقاط ضعفت رو بپذیری دیگه هیچکس نمیتونه از اونها علیهت استفاده کنه. جلو کسی ضعف نشون ندین خیلیا وقتی ضعفتونو بدونن اذیت میکنن..