eitaa logo
خواربارفروشی نامیا
90 دنبال‌کننده
31 عکس
9 ویدیو
0 فایل
فروغ فرخزاد:«چه می‌شود کرد؟مگر می‌شود دنیا را پاره کرد و از تویش خوشبختی درآورد؟همین است که هست.»
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/joinchat/2235433886Cf438353773 تقدیمی هارو میفرستم اینجا.
روز سی ام: آهنگ عکس گرفتن زیست دینی طراحی کردن کتاب خوندن شیر کاکائو عزیزم سریال دیدن بیرون رفتن صحبت با بچه های کمپ
اینجا یه جوریه پارت n ام.
عه ۹۰ شدیم.
سپیده دم،با روزنه های خورشید از لا به لای پرده های سفید چشمانش را گشود. پرده ها را کاملا کنار زد و پنجره را باز کرد؛به سمت آشپزخانه رفت و بوی چای مخصوص مادر بزرگ مشامش را پر کرد،چای را در فنجان گل قرمز مورد علاقه مادربزرگش ریخت،تکه ای پای سیب که از شب قبل مانده بود در بشقاب گذاشت و به سمت میز رفت_جایی که دفترچه و قلمش بود_دفتر را باز کرد و قلم به دست گرفت. شعری کوتاه که شب قبل به ذهنش آمده بود نوشت و آن صفحه را از دفترچه جدا کرد.به نظرش واقعا بد بود،به نظرش تمام نوشته ها و سروده هایش بد بودند،اما می‌دانست مادربزرگ دوست دارد شعر ها و نوشته هایش را بخواند و خودش هم به نوشتن علاقه داشت،صدای قلم بر روی کاغذ،کنار هم قرار دادن کلمات و خلق آثار به او حس زندگی می‌داد! ورقه را روی میز کنار فنجان چای گذاشت و به باغ رفت،باغ مثل همیشه آکنده از گل بود،عطرشان بی نظیر بود و صدای سینه سرخ ها باغ را پر کرده بود! اندکی بعد مادربزرگ آمد و ورقه را روی میز دید،لبخندی زد و به سمتش حرکت کرد و آن را خواند. او عاشق خواندن نوشته های نوه اش بود،به نظرش قلم او،قلم تحسین بر انگیزی بود،چرا که زمان نوشتن در کلمات غرق میشد و با کلمات جادو می کرد! و جادوی کلماتی که نوه اش در کنار هم قرار میداد او را مسحور میکرد و چه چیزی فراتر و زیبا تر از این حس؟ -Namiya-