eitaa logo
حرف دل ننه صنوبر :)
291 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
446 ویدیو
2 فایل
☘️ کاری نکنید که بمانید! کاری کنید که بماند! •امام‌خمینی‌ره •اگه خواستی با ننه حرف بزنی☺️  @Nanesenobar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️ غوغای در شبکه‌های اجتماعی 🔹 در آستانه سالگرد شهادت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی،دو کلیدواژه و همزمان با ساعت به شهادت رسیدن حاج قاسم سلیمانی ترند یک و دو جهان شد 😍 🔹کاربران ذیل این دو کلیدواژه که مجموعاً بیش از ۶۳۰ هزار توییت و ریتوییت داشته است، به تأثیرات ادامه‌دار شهید سلیمانی در تقویت جبهه مقاومت و همچنین زوایای مختلف مکتب آن شهید می‌پردازند 🔹نکته جالب‌توجه اینکه اینستاگرام هرگونه کنشگری با موضوع حاج قاسم را با هر کلیدواژه‌ای مسدود کرده است تا بار دیگر دروغ بودن آزادی بیان توسط غرب را اثبات کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌سلام ننه جان! امروز روزِ نعمت خاص و کثیر خداست؛ امروز فقط از حضرت زهرا س طلب کنید... ولادت حضرت فاطمه‌س مبارکتون. 🌱⃢♥️ • 「 @nanesenobaram
41.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای جان ننه! ببین چه کلیپی آماده کرده نوه ام 😍 الهی عاقبت بخیر بشی ننه جان. • 「 @nanesenobaram
از مراسم سالگرد سردار دل ها هم می ترسند / دو کیف حامل بمب در گلزار شهدای کرمان منفجر شد ورودی گلزار شهدای کرمان، دو‌ کیف بمب گذاری شده وجود داشته است که عامل یا عاملین این حادثه ظاهرا با ریموت بمب‌ها را منفجر کرده‌اند. 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظرم حاج قاسم میخواست بفهمونه این‌گوشه ای از اتفاقات غزه هست... اونا رو فراموش نکنید • 「 @nanesenobaram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_8714735568.mp3
9.31M
۱۳ دی خونین ‎کرمان بزرگترین عملیات تروریستی تاریخ انقلاب اسلامی با بیش از ۱۰۰ شهید رقم خورد. تعداد شهدا بیش از شهدای ۷تیر ۱۳۶۰ حزب جمهوری (۷۳ شهید) و ۹مهر ۱۳۶۱ میدان امام  یا توپخانه (۸۰ شهید) • 「 @nanesenobaram
بعضی‌فکر‌میکنند‌ گرفتن‌ یعنی‌وقتی‌به‌تو‌سیلی‌زدند‌توهم درجا‌پس‌بزنی...! نه‌عزیز‌من! انتقام‌‌به‌معنی‌بمب‌اتم‌نیست‌که همین‌الان‌بندازیم‌رو‌اسرائیل‌بگیم تموم‌شد...! انتقام‌یعنی‌کاری‌کنی‌اسرائیل‌نتونه حتی‌حماس‌که‌یه‌گروه‌نظامیه‌کوچیک هست‌رو‌شکست‌بده انتقام‌یعنی‌آمریکا‌رو‌از‌منطقه‌خاور‌میانه مفتضحانه‌بیرون‌کردن انتقام‌یعنی‌شکست‌هیمنه‌آمریکا‌و‌اسرائیل در‌سطح‌جهانی انتقام‌یعنی‌ذلتی‌که‌جرئت‌رودررو‌شدن‌با‌ایران رو‌نداری‌بجاش‌یه‌عملیات‌تروریستی‌میزنی‌و‌ بچه‌میکشی...! انتقام‌یعنی‌اگه‌آقا‌بگه‌اسرائیل‌همین‌الان‌باید‌ نابود‌بشه‌از‌طرف‌شمال(حزب‌الله)جنوب(یمن) شرق(سوریه‌و‌عراق)‌بهش‌حمله‌بشه...! تحلیل‌داشته‌باشیم.... یکم‌از‌بالا‌ببینیم... زشته‌برای‌ما‌که‌اینقدر‌سطحی‌نگر‌باشیم:) جانم :) • 「 @nanesenobaram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آره ننه! بهمون طعنه میزنن که « کو انتقام!؟» من کار به کسی ندارم، اما خدا که از وعده خودش تخلف نمیکنه، که باطل نابود شدنیه! و حاج قاسم و یارانش (شهید یا زنده) سربازان تحقق این وعده هستن حالا کِی؟! والله اعلم آیه ۴۷ سوره حج رو بخونیم. سلام ننه! عاقبت بخیر باشید. • 「 @nanesenobaram
جلو در بیمارستان باهنر کرمان بلندگو بیمارستان اعلام میکنه نامعلوم ۵ ساله… نامعلوم ۷ ساله… نامعلوم ۲۲ ساله… و این خانم ۴۲ ساله 💔 هویت نامعلوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز صبح مسیر گلزار شهدای کرمان یعنی حدود ١٨ساعت پس از دو انفجار دیروز بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شود • 「 @nanesenobaram
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی
می‌گفت:«با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.» علیرضا که به اینجای حرف‌هاش رسید، مادر گریه‌اش گرفت و رفت بیرون. طاقت نیاورد... پسرک چشم‌ش راه گرفته به جایی نامعلوم و دارد توی ذهن‌ش بازسازی می‌کند. -‌ «مسابقه گذاشتیم با بابام، دویدیم که برویم موکب برای مامان شربت بیاریم...» مکث می‌کند. چشم‌ش دارد همین چند ساعت پیش را می‌بیند! - «... صدای انفجار اومد، موج زد، چشم‌هام بد جور سوخت، افتادم زمین...» پاچه‌ی شلوارش را آرام زد کنار. سوختگی و خراشیدگی خودش را نشان داد. همراه مادرش آمده بود بیمارستان. از پدرش اما حرفی نزد. رفتم بیرون تا حالی از پدر علیرضا بپرسم؛ اشک روی صورت زن می‌ریخت پایین: -‌ «بابای علیرضا رو گم کردیم... علیرضا خبر نداره، بهش گفتم بابا جایی دیگه بستری هست!» از پیش آن‌ها می‌روم. بیرون از بیمارستان مسئول بخش را می‌بینم. علیرضا را به‌ش می‌شناسانم تا از پدرش خبری بگیرم؛ -‌ بهشون گفتیم گم شده! چون الان موقعیتِ دادن خبر شهادت باباش نبود...!»😭
23.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخ که چقدرررر دلمون قدم زدن تو این جاده منتهی بهشت رو میخواد... • 「 @nanesenobaram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میاین بریم زیارت...؟! السلام علی الحسین ع و علی علی بن الحسین ع و علی اولاد الحسین ع و علی انصارالحسین ع • 「 @nanesenobaram
چقدر قشنگه که نوه هام تولدشون رو با شهدا میگیرنا😍 آی قربونت بشم من رفیق با معرفت...🥺 • 「 @nanesenobaram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این روزا تو ماجرای غزه و کرمان، همه فکر و ذکرمون حاجی بود که؛ اگه بودی...، از وقتی رفتی...، یه کاری بکن....، الحمدلله که حب شهدا که یار خاص امام زمانن داریم، امام زمان اگه صداتون نزدیم، فراموشتون نکردیما، فقط خواستیم براتون زحمت نشیم :) سلام ننه! • 「 @nanesenobaram
عصر جمعه تون بخیر ننه جان! به نظرتون ننه میخواد کجا بِره؟! ببینم کی درست حدس میزنه 😁 • 「 @nanesenobaram
جالب بود برام... اکثریت ننه رو شناختین که با کیک و گل نرگس کجا میره :)