مگه نمیگفتی «کار خودشونه»؟ خب حالا میخوان خودشون خودشونو اعدام کنن، تورو سَننه؟ :))
فکرش را بکن. داری در خیابان راه میروی یکهو یک وحشیِ قمه به دست با کمک رفقایش خیابان را میبندد، عربدهکشی میکند و این و آن را با تیزیِ قمهاش تهدید میکند. دست آخر هم مستقیما به سمت چند پلیس حمله میکند. باید با چنین جانوری چکار کرد؟ پلیس در دنیا با او چه میکند؟ همان وسط خیابان یک گلوله خرجش میکند و خلاص. خشونت مسلحانه شهری و چاقوکشیِ خیابانی، خط قرمز همه حکومتهاست. اگر معترض اصیلی وجود داشته باشد، باید منتقد ردیف اول این کنشهای وحشیانه باشد. باید فوراً با توحش و چاقوکشی اعلام زاویه کند چرا که توحش و تروریسم، اعتراض را بدنام میکند و به حاشیه میبرد. معترضِ صادق، دشمنِ شعبان بیمخهاست نه دلسوزشان. قمهکشی را محکوم میکند نه توجیه. بنابراین هرکس به هر نحو از کنش خشونتآمیزِ مسلحانه و چاقوکشی در خیابان دفاع کرد، دیگر اسمش معترض نیست. دغدغه اعتراض ندارد. حامی تروریسم است. حامیِ تروریسم هم تروریستِ بالقوه است. حالا میخواهد استاد دانشگاه تهران باشد یا کارگردان سینما.
🆔 @naneveshteha
بعضی از مخالفان اعدام محسن شکاری میگویند اعدامِ او بازدارنده نیست. بیراه نمیگویند. برای چنین جانوری با چنین جرمی، مرگ پشت درهای بسته، به سخره گرفتنِ عدالت است. بازدارندگی با این رفتارهای نرم اتفاق نمیافتد. بازدارندگی میخواهید؟ در شهر بچرخانیدشان، تحقیرشان کنید، در ملأعام اعدامشان کنید. نگذارید راحت بمیرند. بعد از مرگشان، اموال خودشان و خانوادهشان را مصادره کنید. بگذارید بفهمند لاتبازی با سلاح سرد چه عاقبتی دارد. بگذارید خوب شیرفهم شوند تروریسم و سلب امنیت عمومی تهش چیست. جمهوری اسلامی دارد با اینها خاله بازی میکند و با خالهبازی بازدارندگی ایجاد نمیشود. اعدامِ خشک و خالی پشت درهای بسته، مجازات نیست، لطف به این وحشیهاست.
🆔 @naneveshteha
بله، البته که در سال ۵۷ کسی به خاطر راهبندان اعدام نمیشد. اصلاً دادگاهی برگزار نمیشد که کار به صدور حکم و اجرای حکم برسد. در همان کف خیابان، تفنگدارانِ پهلوی با شلیک گلوله، هم حکم را صادر میکردند، هم حکم را اجرا میکردند، هم موقع تحویل جنازه به خانواده، پول فشنگهایی که خرج فرزندشان شده بود را از آنها میگرفتند. اگر قرار بود جمهوری اسلامی مثل پهلوی رفتار کند، در عرض ۸۰ روز خونِ ۱۲۲ نفر از بهترین جوانانش کف خیابان ریخته نمیشد. نیروهایش را با باتوم و پینتبال به مصاف قمهکشها و مسلحین نمیفرستاد. به جای شهید دادن و مماشات، کشتار میدان ژاله راه میانداخت. به جای پینتبال، تانک کف خیابان به خط میکرد. مرام پهلوی اگر امروز حاکم بود، سعید شریعتی به عنوان تطهیرکننده داعش و حافظ منافع آمریکا در ایران، به جای حمایت آزادانه توئیتری از شعبان بیمُخهای قمهکش، داشت توی زندان برای روز اجرای حکمش آماده میشد.
🆔 @naneveshteha
جایی که قرار است مبنا «عدالت» باشد، «لطف کردن» به یک نفر، بیعدالتی در حق باقی افراد است. وقتی با «رأفت اسلامی»، به یک جانی مصونیتِ پس از جنایت میدهید، در واقع همزمان دارید قمه و چاقوی جنایتکارانِ بالقوه را تیز میکنید. دارید خشاب آنها را پر میکنید. دارید برایشان کوکتل مولوتف میسازید. بخشش و تخفیف در مجازات اگر به جانیانِ بالقوه انگیزه تکرارِ جنایت بدهد، «رأفت» نیست، «جنایت» است. اینجا بیشتر از آنکه ادراکِ ما از مفهوم «بخشش» مهم باشد، دستگاه تحلیلیِ طرف مقابل اهمیت دارد. ادراکِ جانیانِ بالقوه است که میزانِ «بازدارندگی» احکامِ قضایی را تعیین میکند. در وضعیت موجود، جانیانِ بالقوه بخشش را نه لطفِ حکومت که «کم آوردن و عقبنشینی حکومت» تفسیر میکنند و انگیزه میگیرند برای تکرار و استمرارِ جنایت. شاید شما احساس کنید این بخشش فقط یک تخفیفِ قضاییِ ساده و رئوفانه بوده اما تحلیلِ طرف مقابل اینچنین است: «کارشان تمام شده. دیگر زورشان به ما نمیرسد. پس معطل نکنید، ضربه بعدی را بزنید. این شهر کلانتر ندارد». همان زمان که شما خوشحال از رهاندن جانِ یک نفر از اعدام هستید، دهها نفر با این «رأفتِ اسلامی» انگیزه مضاعف برای ارتکاب جنایت میگیرند و احتمالا چندتایشان اقدام به جنایت میکنند. هم امنیتِ بیگناهان را سلب میکنند، هم دست آخر سَرِ خودشان را به باد میدهند. و همه اینها از کجا شروع شد؟ دور زدنِ عدالت برای نجات جانِ یک نفر. نشاندنِ «رأفتِ اسلامی» بر آن صندلی که «عدالتِ اسلامی» باید روی آن بنشیند.
🆔 @naneveshteha
هدایت شده از حافظه تاریخی ایرانی
25.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برخلاف قسمتهای قبلی، دیدن این قسمت را به همه پیشنهاد نمیکنیم.
آشنایی با شخصیت درنده و ستمگری مثل پرویز ثابتی و جنایاتی که در زیر مجموعه او در ساواک انجام شده، اعصاب و روان میخواهد. پس اگر زیر ۱۴ سال هستید یا شرایط روحی مناسبی ندارید قسمت ۵۲ برنامه حافظه تاریخی ایرانی را نبینید!
+معرفی دو کتاب
🔻عضو کانال شوید و تمام قسمت های قبلی را هم ببینید👇
https://eitaa.com/joinchat/2551251115C119f214b32
«امسال سال خونه، سید علی سرنگونه». بله. قرار بود پارسال سال خون باشد و سید علی سرنگون. نوستراداموسهای جنبش بَنگیها ۵-۶ ماه قبل با اعتماد به نفس با «خون» و «سرنگون» قافیهپردازی میکردند و برای بهارِ پساسیدعلی آماده میشدند. این عکسِ آقای خامنهای در اولین روزِ سال ۱۴۰۲ اینجا به یادگار بماند که یادمان نرود ما بیچارهها، هپروتیترین شبهجنبشِ سیاسیِ تاریخ ایران را در ۱۴۰۱ پشت سر گذاشتیم. ما پارسال را با این متوهمهای الکلی گذراندیم که جدی جدی بدون اینکه خندهشان بگیرد عربده میزدند «امسال سال خونه، سید علی سرنگونه». سال تمام شد. بنگیها وشیرهایها به لانهشان خزیدهاند و آن سیدعلی که قرار بود سرنگون شود، حالا جلوی مخاطبان میلیونیِ خودش، بیباکتر از همیشه دارد سخنرانی میکند. فاصلهی پخمگی و نخبگی، فاصلهی فانتزی و واقعیت، فاصلهی آن شعار و این عکس است.
🆔 @naneveshteha
اگر شاخِ آن لُردِ عمامهبهسر ۳ تیر شکست، شاخ این لُردِ کتشلواری هم ۸ تیر خواهد شکست. شکستنِ شاخِ لُردها و فرعونهای نشسته بر برج عاج، کار خردادهای معمولِ انتخاباتی نیست. تیر میخواهد. تیر، ماهِ لُردکُشی است. ماهِ غرق کردنِ فرعونهاست.
🆔 @naneveshteha
هرچه بیشتر دلایل مخالفانِ سعید جلیلی در نفی او را میخوانم، بیشتر یقین میکنم که انگار واقعا نقطه سیاهی در کارنامه این بشر نیست. وگرنه چرا باید بروند سروقتِ سربرگِ نامهها و مدل لباس پوشیدن و کرکرهی اتاق جلیلی؟ واقعا چرا باید همه چیز را ول کنند و به کرکره اتاق گیر بدهند؟ این بشر - با این حجم از مخالفانی که برایش از رو شمشیر بستهاند - اگر نقطه سیاهی داشت تا الان هزار بار بیآبرو شده بود.
🆔 @naneveshteha
نانوشته ها
معمول است که نویسندگان، زندگیهای بیربط به هم را در نقطهای با هم تلاقی میدهند. پسری از جنوب شهر، دختری را در شمال شهر میبیند، عاشق میشود و داستان متولد میشود. «ارتباط»، پیشفرضی است که داستان را متولد میکند. مصطفی مستور اما در این کتاب خلاف روال معمول عمل کرده. او اساس داستانش را بر انقطاع استوار کرده. او هفت داستان با آدمهای متفاوت را به موازات هم روایت کرده که تنها یک نقطه اشتراک دارند. نقطه اشتراکشان این است که در یک مجتمعِ آپارتمانی جمع شدهاند. مخاطب در ابتدا حدس میزند که با درهمتنیدگیِ این هفت زندگی مواجه خواهد شد اما داستان هر چه جلوتر میرود میان این هفت زندگی جز «انقطاع» چیزی نمییابد.
آنها در ظاهر در یک موقعیت جغرافیاییِ واحد هستند اما هرکدام داستانی دارند دور افتاده از داستانِ دیگری. بیهیچ ارتباطی. فاصلهی دنیاهایشان، فاصله غرب تا شرق است. و مهمتر از همه آنکه هیچ از همدیگر نمیدانند جز کالبدهای بیروحی که احتمالا هرروز چند ثانیه یکدیگر را خیلی اتفاقی میبینند. کسی اگر از دور این ساختمان را ببیند، مجتمعی از آدمها را متمرکز در یک نقطه میبیند اما وقتی از نزدیکتر نگاه میکنیم، چیزی جز فردیت شبکهای نمیبینیم. فردیتی در میان جمع. یک زندگی جمعی که در آن انگار آدمهای دور و بر، صد پشت غریبهاند. این داستان، روایت هفت آشنای غریبه است. آنها همدیگر را در آسانسور میبینند، از کنار هم رد میشوند اما هیچ ربطی بهم پیدا نمیکنند. نگران هم نمیشوند، حتی در مورد همدیگر برایشان سوال پیش نمیآید، بهم فکر نمیکنند، دستی از هم نمیگیرند و حتی با هم دشمنی هم نمیکنند. اصلا از وجود هم خبر ندارند. هیچ. مطلقا هیچ مواجههای در کار نیست که بخواهیم سر نوعش بحث کنیم. و به نظرم نشان دادن این بیارتباطی و انقطاعِ معنادار، اتفاق مهمی است که در این کتاب افتاده.
ویژگی دیگر این هفت زندگیِ موازی، آن است که هر هفت تای آنها در نقطه بحرانِ معنا هستند و از این رو کاراکترها حیرانی را تجربه میکنند. تعلیق میان بیمعنایی و رخ نمایاندنِ نشانهای برای تغییر وضعیت و حرکت به سوی معنا. حال این حیرت برای بعضی مثل «دانیال» خودآگاهتر است و برای باقی به میانجیِ یک «اتفاق» خودش را نشان میدهد. آنها اکثرا زندگیهای نرمالی دارند اما فقط تا زمانی که غرق روتین زندگیاند. با «اتفاق» است که همه نظمها از هم میپاشد و حیرت متولد میشود. «اتفاق» برای یکی عشق است و برای دیگری تردید در عشق. برای یکی باز شدن پنجره معنویت و ماوراست و برای دیگری باز شدنِ چشمانش به روی زندگیِ به سرقت رفتهای است که «کار» جای آن را اشغال کرده. حتی در غرقترین و سیاهترین داستانِ این آپارتمان هم یک «اتفاق» رقم میخورد. تلنگری در میان پَستترین نقطه زندگی یک نفر. رادیویی که دنیا را «استخوان خوک در دستهای جذامی» میخواند. آن هم درست در قابیلیترین موقعیتِ یک زندگی.
کتاب، راوی یک غرق دستجمعی است. آدمهایی که غرق در فردیت شدهاند، به «دنیای» خود مشغولند و از معنا به دور افتادهاند. در روزمره آدمهایی معمولی هستند اما وقتی از بالا به زندگیشان نگاه میکنی، لولیدنی بیمعنا و ترسناک را میبینی که میتواند در یک بیخوابیِ شبانه، به آنی در باتلاقِ پوچی غرقشان کند. اما همه این آدمها یک «اتفاق» پیشِ خدا دارند. این سهمیهشان پیش خداست. حیرتی که به آنها هدیه داده میشود. بعضی متوجهش میشوند و «تامل» میکنند. و بعضی نه، از کنارش میگذرند. و خب اعتنا به اتفاق، درد دارد. اما از پَسِ درد است که شیرینی متولد میشود، معنا متولد میشود، دلیل برای زندگی کردن متولد میشود. از پسِ درد است که میشود سالهای زندگی را شمرد. انگار که همه سالهای پیش از آن، بخشی از «زندگی» نبوده.
🆔 @naneveshteha