eitaa logo
نانوشته ها
14 دنبال‌کننده
24 عکس
4 ویدیو
1 فایل
اصالت با مبارزه است... نانوشته‌ها در بله: ble.im/naneveshteha انتقادی پیشنهادی بود در خدمتم: @ali_abkar
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرا بیش از حد شفاف است. دارند گلو پاره می‌کنند برای سفید کردن داعش. با اسم رمز «کار خودشونه»، مسیر تاختن ارابه تکفیر را آب و جارو می‌کنند. همان‌ها که تا چند صباح قبل همه مخالفان‌شان را به تطهیر طالبان متهم می‌کردند، حالا دارند رسماً و علناً داعش را تطهیر می‌کنند. این یک خودافشاگری بزرگ است. دارند پرده برمی‌دارند از خواهرخواندگی‌شان با تکفیر و حجت تمام می‌کنند با آن‌ها که تا امروز اصرار به انکارِ این پیوندِ شوم داشتند. حالا به عریان‌ترین شکل ممکن می‌توان ردّ جنبش شکم‌سیرانِ شیک را در تار و پود پرچم تکفیر دید. آن دخترانِ شیک و خوش‌خنده‌ای که روسری در آتش می‌سوزاندند، هنگام آتش زدن پلیس هلهله می‌کردند و به نام «زن، زندگی، آزادی» فحش جنسی نثار مخالفان‌شان می‌کردند، آن رویِ سکه‌ی تکفیری‌های عبوس، وحشی و مسلح هستند. گول تفاوت ظاهری‌شان را نخورید.‌ این‌ها خواهران و برادران معنویِ هم هستند. ◾ گرافیست: احمد وجدان‌نژاد 🆔 @naneveshteha
این تصویری از آخرین شماره نشریه اختصاصی داعش است که در آن مفصل گزارش عملیات شاهچراغ را شرح داده. قبلاً هم بیانیه رسمی‌شان در پذیرش مسئولیت عملیات منتشر شد. از CBS تا France24 هم اصالت بیانیه را تایید کردند. حالا این وسط اگر کسی چشم بر سفید بودن ماست ببندد و برای برداشتن بار جنایت از دوش داعش دست و پا بزند، ما حق نداریم اسمش را «تطهیرکننده داعش» بگذاریم؟ ما حق نداریم بگوییم که تو خواهرخوانده تکفیر هستی؟ البته مسأله، مسأله قدرشناسی است. دارند با زبان بی‌زبانی تشکر می‌کنند از آتش توپخانه تکفیر که به کمکِ چریک‌های کف خیابان‌شان آمده. داعش آنقدر منفور است که نمی‌توانند ارادت‌شان را مستقیم نشان بدهند، از این جهت است که دارند با «کار خودشونه»، غیرمستقیم به رفقای تکفیری‌شان ادای دین می‌کنند. 🆔 @naneveshteha
این‌ها که امروز ادای متمدن‌ها را درمی‌آورند و حتی بعد از انتشار بیانیه رسمی داعش، فاز عدم قضاوت درباره عاملان جنایت برداشته‌اند، همان جانورانی هستند که در ساعات اولیه فوت مهسا امینی بدون هیچ مدرکی دروغِ کشته شدن او را هر لحظه فربه‌تر می‌کردند. همین‌ها که امروز با اعتماد به نفس ترور و خشونت را محکوم می‌کنند، چهل روز قبل با دروغ‌هایشان اسلحه‌های تروریست‌ها شاهچراغ را مسلح کردند و‌ برای خشونت فرش قرمز انداختند. گول اداهای به ظاهر متمدنانه این‌ها را نخورید. به وقتش همین گوگولی‌های ضدخشونتِ مودب، کفتارهایی می‌شوند که دنیا شبیه‌شان را ندیده‌. 🆔 @naneveshteha
در خیابان به زور حجاب از سر پیرزن برداشتند، در دانشگاه به هم‌دانشگاهیِ دخترشان دست‌درازی کردند، عکس و مشخصات دخترِ دانشجو را به جرم عدم همراهی با آن‌ها منتشر کردند، پدر را جلوی چشم فرزند کشتند و آتش زدند، در شکنجه کار را به آنجا رساندند که رویِ طراحان «عملیات مهندسی» در سال شصت سفید شد، مغازه‌ها را به جرم ادامه کسب و کار غارت کردند، زن حامله را با بچه توی شکمش به جرم چادری بودن کشتند، با کلکسیونی از فحش‌های جنسی به جان مخالفان‌شان افتادند، وسط دانشگاه چاقوکشی کردند و چادر از سر زنان کشیدند، قرآن آتش زدند، پرچم ایران آتش زدند، به مقبره شهدا در دانشگاه جسارت کردند، در روز عزای شهدای شاهچراغ هلهله و پایکوبی کردند، به جرم ریش داشتن و حجاب داشتن برهنه کردند و حالا بعد از همه این قصه‌ها تکلیف آن کسی که حرف از «آشتی ملی» با این جانوران بزند، دقیقاً چیست؟ فرداروز، وقتی سروصداها خوابید، احتمالا دوباره سر و کله عافیت‌طلبانِ وسط‌باز پیدا خواهد شد. همان‌ها که این روزها در لانه موش خوابیده‌اند تا به قول خودشان در فتنه مثل شتر دوساله رفتار کنند. این جماعت چندصباحی دیگر دوباره آفتابی خواهند شد. دوباره رخ نشان خواهند داد تا با شعار «آشتی ملی» و «وحدت هشتادمیلیونی» سرتان را شیره بمالند. خواهند آمد تا شما را دوباره با جانیانِ این روزها بر سر یک سفره بنشانند. سفره‌ای که مهمانانش تنها یک اشتراک دارند؛ بلد بودن زبان فارسی. آن‌ها که خانه امن‌شان وسط لحاف است، دوباره خواهند آمد تا آشتی‌کنان راه بیندازند که «صلوات بفرست و ختم به خیرش کن». که «دنبال شر نگرد». که «ما همه هموطنیم». که «سوءتفاهمی بود و حل شد». که «شتر دیدی ندیدی». ولی می‌دانی چیست؟ این‌ها که ما دیدیم شتر نبود. سوءتفاهم نبود. استثناهایی اندک در لابلای قاعده نبود. جنگ بود. یک جنگ تمام عیار. این‌ها که در این چهل روز بر کف خیابان ریخته شد، پسماند فاضلاب نبود، خونِ تعدادی از بهترین جوانانِ این مملکت بود. خون را نمی‌شود با آشتی ملی و وحدت ملی و لفاظیِ وسط‌بازها پاک کرد. نفرتی که این روزها دارد در دل‌تان ریشه می‌دواند، نفرت مقدسی است. این نفرت نباید در ما بمیرد. این تصاویر نباید از ذهن‌مان پاک شود. به زودی خیلی‌ها تلاش خواهند کرد این نفرت را با افسانه دروغینِ «آشتی ملی» طاق بزنند. همان‌ها که این روزها یا صدایشان درنمی‌آید و یا محافظه‌کارانه هر دو طرف را به ترک خشونت دعوت می‌کنند. انگار که وسط بمباران غزه، سازمان ملل از هر دو طرف بخواهد خشونت را کنار بگذارند. ساکتانِ امروز، فرداروز دوباره بلبل‌زبان خواهند شد و نفرتِ شما را به نفع مصلحت خودشان سرقت خواهند کرد. دلیلش هم افشای بزرگی است که به واسطه این نفرت اتفاق افتاده است. این نفرتی که در این روزها زندگی‌اش کردیم، باطل‌کننده همه آن مهملاتی است که در این سال‌ها درباره «هم‌سرنوشتی همه مردم ایران» برایمان بافته‌اند. حالا همه آن اباطیل دود شده و به هوا رفته. در این چهل روز به چشم دیدیم که رویایِ اقلیتیِ از ایرانیان، ریختنِ خون اکثریتی است که با آن‌ها مخالفند. به چشم دیدیم که خون می‌ریزند و از ریختن خون لذت می‌برند. به چشم دیدیم جوخه‌های اعدام را هم پیش پیش مهیا کرده‌اند. به چشم دیدیم که از چشم‌آبی‌ها تحریم گدایی می‌کنند. به چشم دیدیم که برای حمله موشکی به کشورشان التماس می‌کنند. به چشم دیدیم که هرکس فارسی حرف زد، با ما هم‌سرنوشت نیست. هرکس در ایران زندگی کرد، با ما هموطن نیست. برایمان مسجل شد که دشمن شاخ و دم ندارد؛ عده‌ای در این مملکت حاضرند برای رسیدن به اهداف‌شان از روی جنازه خیلی‌ها بگذرند. اثبات شد که برای دیدن تکفیر لازم نیست به ادلب و حمص برویم. تکفیر می‌تواند در لباسِ پسران شیک‌پوش و دختران خوش‌خنده در خیابان‌های تهران خودش را نشان دهد. مثل روز روشن شد که جنبشِ شکم‌سیرها می‌تواند در توحش، تنه به تنه دولت ابوبکر البغدادی بزند. می‌تواند در کشتن و شکنجه و هتک حرمت زنان، روی تکفیری‌های ریشو را سفید کند. حالا اگر چند صباحی دیگر، کودنی آمد و از صلح و آشتی با این جانوران حرف زد، حقش نیست که یک سیلیِ آب نکشیده مهمانش کنیم؟ 🆔 @naneveshteha
◾ دوئل شیشه و سنگ! ◽ حاشیه‌هایی پررنگ‌تر از متن درباره سینمایش «۴۱۰» 🔹 «اینجا» را بیشتر به بستنیِ طلاییِ رستورانِ گردانش می‌شناسند. یا به سالن همایش‌هایِ پررزق و برقش که گهگاه در اخبار تصاویرش را می‌بینیم. همان سالنی که هرروز یک عده روی استیجش دارند برای یک عده شبیه خودشان نوشابه باز می‌کنند، به همدیگر جایزه می‌دهند و از همدیگر تعریف می‌کنند. ماجرای ارسطو عامل و نامزدِ چینی‌اش در «پایتخت» هم یکی از سوژه‌هایی است که حافظه جمعی ما ایرانی‌ها را به این موقعیت مکانی گره زده است. ماجرای همان شبی که چوچانگ، نامزد چینی ارسطو، شب چهارشنبه‌سوری را با آرامش در «اینجا» گذراند. در سریال پایتخت، وقتی چوچانگ وارد تهران شد، به «اینجا» آمد. نقی و هما و ارسطو نگران آبرویشان بودند که خدایی نکرده توریستِ نورسیده، واقعیتِ ایران را نبیند. که خدایی نکرده لکه‌ای از واقعیتِ ما جهان سومی‌ها به چینِ دامنِ خانم توریست ننشیند. از واقعیت شرمنده بودند پس خانمِ توریست را به صحنه تئاتری بردند که بتواند شب چهارشنبه‌سوری در آن سالنِ تئاتر، ایرانِ موازی را ببیند. ایرانی که واقعی نبود، صحنه نمایش بود. و این صحنه نمایش بازیگرانی داشت که اکثرشان آخرشب بساط لبخندهای مصنوعی‌شان را از صحنه تئاتر برمی‌داشتند و به ایرانِ واقعی کوچ می‌کردند. آن سالن تئاتر، «اینجا» بود. 🔹 در «اینجا»، از سال‌ها قبل ایرانی موازی ساخته شده بود برای آن‌ها که یا از واقعیت فراری‌اند و یا شرمنده. و من الان «اینجا» هستم. در برج میلادِ تهران. البته در پارکینگِ سومِ برج. رستورانِ گردان و سالن همایش‌ها، مالِ از ما بهتران است. اینجا، در پارکینگ شماره سه برج میلاد به تماشای نمایشی نشسته‌ام که راوی تراژدیِ شهدای غواص است. کاری به بالا و پایینِ فنیِ نمایش ندارم. حرف زدن درباره آن مجالی دیگر می‌طلبد. نمایش اما دارد به زبان خودش ماجرای نسلی را می‌گوید که برای ایمان به یک «معنا»، با موج‌های وحشیِ اروند جنگیدند و در آخر به دست دشمن زنده به گور شدند. حکایت، حکایتِ نسلی است که برای پاسداشتِ «معنا»، از «ماده» گذشت. و برای من جذاب‌ترین قصه امشب، نه روایتِ کاراکترهای نمایش، که همنشینیِ این دو جهانِ متضاد است. 🔹 در پارکینگِ شماره سه برج میلاد، در همسایگیِ جهانی بی‌معنا، در همسایگیِ پایتختِ «ماده»، چندروزی است که «معنا» دارد به میانجیِ یک نمایشِ میدانیِ عمومی عرض اندام می‌کند. درست در همان جایی که شکم‌سیرهای تهرانی برای چشیدنِ طعمِ بستنی‌های ۴۵۰ هزارتومانیِ رستوران گردون ماشین‌هایشان را پارک می‌کردند، حالا دارد روایتِ فدا کردن «ماده» به پای «معنا» نمایش داده می‌شود. اینجا در پارکینگ شماره سه برج میلاد، شیشه دارد در همسایگیِ سنگ اعلام موجودیت می‌کند. سقفِ سالن‌های تئاتر شکسته شده و همان مردمی که کلونی‌نشین‌های هنری آن‌ها را «توده» و فاقد فهم و شعور می‌دانند، حالا روی صندلی‌ها به تماشای نمایش نشسته‌اند. سال‌هاست درهای دنیای هنر با قفل‌هایی از جنسِ انحصارِ طبقاتی بسته شده. امروز هنرِ پروفشنال، هنر پولدارهاست. حالا اما در پایتختِ اسکناس و ارزشِ ریالی، عموم مردم رایگان دارند به تماشای هنر می‌نشینند. آمدنِ یک نمایشِ میدانیِ عمومیِ «رایگان»، به همسایگی یکی از نمادهای زیست طبقاتی در تهران، حکایت همنشینی شیشه و سنگ است. اعلامِ جنگِ شیشه علیه سنگ است. 🔹 چند صباحی دیگر، اینجا دوباره غُرُقِ از ما بهتران خواهد شد تا بساطِ «خودگویی و خودخندی»ِ هنری راه بیندازند و در دورهمی‌های خودشان هنر آوانگارد دود کنند. چند ماه دیگر در همین پارکینگی که ما داریم نمایش می‌بینیم، ماشین‌های لوکس یکی یکی پارک خواهند کرد و سلبریتی‌هایِ ساکن خیابان فرشته، از ماشین‌هایشان پیاده خواهند شد تا به فرش قرمز «فجر» وارد شوند و در سالن‌های سینمایِ «خالی از مردم»، «درباره مردم» حرف بزنند. فعلا اما اینجا در همسایگیِ سنگ، شیشه دارد خودی نشان می‌دهد. بی‌اعتنا به آنکه عاقبتش شکستن و خرد شدن است. این بی‌اعتنایی البته شاید به این خاطر است که شکستن آغاز مسیرِ تکثیر است. شکسته شدن برای شیشه مصیبت نیست، موهبت است. و آینده از آنِ خرده شیشه‌هاست. خرده شیشه‌هایی که ماموریت‌شان آزادسازیِ هنر از تبعیدِ مناسکِ متفرعنانه لژنشین‌های هنری است. شیشه، عمر زیادی ندارد آن هم در قلمروِ سنگ اما انتحارِ شیشه، ضامنِ بقایِ مبارزه با سنگ است. پس زنده باد خرده شیشه‌ها. 🆔 @naneveshteha
اکباتان اولین بار برایم بعد از ماجرای بابک خرمدین جدی شد. همان ماجرا که پدر و مادری، فرزند را کشته بودند و بدنش را قطعه قطعه کرده بودند. بعد از آن بیشتر روی این منطقه متمرکز شدم و خب باید بگویم هر چه جلوتر رفتم بیشتر به این رسیدم که «عجب جای عجیبی». عجیب بودنی که رنگ و بوی ترس و ابهام دارد. اینجا در اکباتان اتفاقاتی می‌تواند بیفتد که در خیلی از جاهای دیگر، تابوهای اجتماعی و دینی مانع بروزشان می‌شوند. یکی از عامل‌های مهم عجیب بودن اکباتان، بافت اجتماعی خاص آن است. شهرکی که عمده شهروندانش مهاجر هستند اما مهاجرانی که به شکل غیرمولد پولدار شده‌اند. جمعیتی که هویتِ بومی خاصی ندارند و با چسبِ «شهرک» به زور کنار هم نگه داشته شده‌اند. وقتی اجتماعِ منسجمی نیست، تابوی اجتماعی هم معنا ندارد. اما تفاوت اکباتان با مناطق مهاجرنشین دیگر، پولدار بودن نسبی جمعیت شهرک است و مهمتر از آن منشا ثروت‌شان است که عمدتا از مسیری جز تولید کسب شده است. این جایگاه طبقاتی و پشتوانه اقتصادی، به این کلونیِ بی‌هویت این اعتماد به نفس را داده که در عین نداشتن هویت اجتماعی، خودش را دارای یک هویت توهمی خاص بداند. اکباتان خودش را دارای شأنی می‌داند که منشأ آن فقط پول است و آن هم پول دلالی. در واقع ما با یک شبه‌هویت جمعی طرفیم که با میانجی پولِ دلالی ایجاد شده و خودش را دارای شأنیت برای کنش اجتماعی می‌داند اما در زیرلایه‌ی این شبه‌هویت چیست؟ هیچ. بی‌هویتی. از هم گسیختگیِ هویتی. بی‌مرز بودن. حد نداشتن. و حد نداشتن در کنش اجتماعی همان نقطه‌ای است که صدای آژیرها را بلند می‌کند چون در چنین وضعیتی می‌تواند هر اتفاقی بیفتد. ترکیب ترسناکی است؛ اعتماد به نفس داشتن، طلبکار بودن، توهم هویت اجتماعی داشتن و بی‌مرز بودنِ ناشی از بی‌هویتی. ترکیب این وضعیت، چیزی شبیه به لمپن‌بورژوازی را در اکباتان به عینیت رسانده. از این دریچه است که می‌توان جنایت‌های جسورانه و طلبکارانه، کنش‌های رادیکال اجتماعی و افسردگیِ آماده اشتعال در اکباتان را تحلیل کرد. 🆔 @naneveshteha
این روزها «گفتگو» و «آشتی ملی»، اسم رمزِ تغییرِ جای بدهکار و طلبکار شده. بزدلان سیاسی و قلم‌ به مزدهای وسط‌باز نرم نرمک دارند گوشه پتو را کنار می‌زنند و بیرون می‌آیند تا کل ماجرا را ماسمال کنند و از خودشان یک چهره اهل مدارا نشان بدهند. حالا اگر جای شهید و جلاد هم عوض شد، به درک. آن‌ها که در این مدت یا موزیانه به خشونت دامن زدند و یا با سکوت‌شان مشوق تکفیری‌های سکولار بودند، حالا نطق‌شان به «توقف خشونت از سوی دو طرف» باز شده و حرف از گفتگوی ملی می‌زنند. حکومت را به رواداری و مماشات با اعتراضات توصیه می‌کنند در حالی که مدت‌هاست در خیابان خبری از اعتراض نیست، جنگ شهری است. تروریسم است. فقط تروریست‌هایش به جای ریش و پشم، موی بلوند و ماتیک کالباسی و صورت شش تیغ دارند. هنوز هیچی نشده پروژه تحریف غائله این دو ماه را کلید زده‌اند. قتل و غارت و خشونت و فحاشیِ تروریست‌ها را با اداهای جامعه‌شناسانه، به «تخلیه هیجانات» تقلیل می‌دهند و وحشی‌گری را توجیه می‌کنند. حرف از دوقطبی نکردن فضا می‌زنند. می‌گویند روی آتش نفت نریزید، گفتگو کنید. گفتگو با چه کسانی؟ با یک مشت شعبان بی‌مخِ مدرن که رسماً داعش را تطهیر کردند، در اکباتان روی دار و دسته رجوی را سفید کردند، زن حامله را کشتند، با چاقو به جان ملت افتادند، با شاتگان در تهران آدم کشتند و حالا در کرج به سبک مرادشان عبدالمالک ریگی، راه بر بی‌گناهان بستند و خون ریختند. با شعبان بی‌مخ و پری بلنده چه گفتگویی می‌شود کرد؟ جوری می‌گویند دوقطبی نکنید انگار در یک سیاره دیگر سیر می‌کنند. نمی‌بینند تروریسم را کف خیابان‌های تهران؟ نمی‌بینند مثل آب خوردن با ماشین آدم زیر می‌گیرند؟ نمی‌بینند به سبک داعش از جنایات‌شان فیلم می‌گیرند؟ دوقطبی نکردن با این حرامی‌ها معنایی جز تایید تروریسم دارد؟ هرروز دارد خون ریخته می‌شود و به موازاتش این جامعه‌شناسان و روشنفکرانِ پامنقلی با قلم خون‌شویی می‌کنند. انگار که یک تقسیم کارِ اتفاق افتاده. فشار از پایین را تروریست در خیابان با فحاشی و خونریزی و خشونت فاشیستی وارد می‌کند و آن وقت هنگامه باج‌گیری سیاسیون و نایس‌نماییِ منورالفکرهای کافه‌ای فرار می‌رسد و این جماعت، نان خودشان را از این جوی خون برمی‌دارند. از این به بعد اگر کسی خواست با این حرف‌های گوگولی برای خودش کره سیاسی بگیرد و ادایِ نایس بودن دربیاورد، قبل از تمام شدن حرفش توی دهنش بزنید، اگر خواست حرفش را ادامه بدهد باز هم بزنید. آنقدر بزنید که بفهمد باید خفه‌خون بگیرد. باید دهنش را ببندد. آنقدر بزنید که بفهمد خونِ بی‌گناه، بازیچه‌ی ویارِ گفتگوی این صلح‌کل‌های حقیر نیست. جدی جدی ویارِ گفتگو دارند؟ ویارِ آشتی ملی دارند؟ دوقطبی دوست ندارند؟ اوکی. بسم الله. داوطلبانه به عنوان سپر انسانی روانه خیابان‌شان کنید تا ما هم بالاخره به چشم ببینیم افسانه مذاکره با داعش را! 🆔 @naneveshteha
آن جامعه‌شناسانی که در این دو ماه، از یک شورشِ تروریستی کور، «انقلاب» و «جنبش رهایی‌بخش» و «خیزش ملی» ساختند و صدها هزار کلمه در مدح و توجیهِ این خشونتِ فاشیستی نوشتند، احیاناً نظری درباره جمعیتی که امسال برای سالگرد تسخیر سفارت آمریکا به خیابان آمد، ندارند؟ مگر نمی‌گویند «مردم ایران» از ایدئولوژی ضدآمریکاییِ جمهوری اسلامی خسته شدند؟ مگر نمی‌گویند مردم، صلح با جهان و کدخدای جهان را می‌خواهند؟ پس این‌ها وسط خیابان چه می‌کنند؟ از تهران و بیرجند و کاشمر و نهاوند تا بوشهر و بندرعباس و خرم‌آباد و یاسوج، چرا دارند یقه آمریکا را می‌گیرند؟ کره شمالی هم نیست که بگوییم ارتباط‌شان سال‌هاست با دنیا قطع شده و اسیرِ روایت رسمی حکومتند. هم قصه فسادهای اقتصادی را می‌دانند هم بخوربخور آقازاده‌ها را. بی‌پولی و زندگی در نزدیکی خط فقر را هم با پوست و گوشت حس می‌کنند. مراسم مذهبی هم نیست که بگوییم از عقایدشان سوءاستفاده شده. پس این‌ها چرا وسط خیابان هستند؟ حرف حساب‌شان چیست؟ این‌ها در روز ملی استکبارستیزی، در سالروز تسخیر سفارت آمریکا، وسط خیابان چه می‌خواهند؟ و چرا کسی پای حرف‌شان نمی‌نشیند؟ چرا به جای شنیده شدن، سانسور و انکار می‌شوند؟ چرا کسی شعارهایشان را تحلیل نمی‌کند؟‌ چرا کسی ترکیب پرچم‌ها را گراف و نمودار نمی‌کند؟ چرا هیچ جامعه‌شناسی درباره این «جامعه» حرف نمی‌زند؟ این‌ها مردم نیستند که ارزش مطالعه داشته باشند؟ حضور این‌ها در کف خیابان ارزش هزار کلمه تحلیل ندارد؟ آن وقت اگر دو تا بچه‌پولدارِ دماغو از سر شکم‌سیری شیشه ماشین همسایه را شکستند و روی کاپوتش عربی رقصیدند، اسمش می‌شود بزرگترین انقلاب فمنیستی تاریخ؟ اگر چهارتا بچه مزلّفِ بی‌خاصیت روسری پارتنرهایشان را توی آتش بسوزانند، می‌شود بزرگترین جنبش اجتماعی بعد از مشروطه؟ اگر از طبقه ۹ برج ایران‌زمین یک دختر بیست ساله شعار «مرگ بر دیکتاتور» بدهد، می‌شود بزرگترین خیزش عمومی علیه استبداد؟ اگر چهارتا اکیپ دختر-پسری وسط دوردورهایشان در اندرزگو چهارتا بوق ممتد بزنند، می‌شود مردمی‌ترین جنبش آزادیخواهانه در ایران پس از انقلاب؟ این جامعه‌شناسانی که این دو ماه، با ذره‌بین دنبال سوژه بودند و درباره هر کاهِ اجتماعی، کوهیِ از ادبیاتِ نظری اغراق‌آمیز می‌ساختند، حالا در مواجهه با یک واقعیت اجتماعیِ انکارنشدنی در خیابان‌های ایران، فقط صدای سکوت‌شان به گوش می‌رسد. ساکت‌اند و احتمالا در بالکن خانه‌هایشان نشسته‌اند، موسیقیِ کلاسیکی پلی کرده‌اند و دقیقا در شبِ همان روزی که خیابان‌های ایران شعار «مرگ بر آمریکا» می‌داد، دارند یادداشت بعدی‌شان را درباره ابعاد نظریِ «بزرگترین انقلاب فمنیستی تاریخ» تنظیم می‌کنند. همینقدر متعهد به واقعیت‌اند این مشاهده‌گرانِ به قول خودشان بی‌طرف! 🆔 @naneveshteha
گاهی فاشیسم از رگ گردن به ما نزدیک‌تر می‌شود. احساس می‌کنیم که داریم یک ایده مصلحانه مطرح می‌کنیم در حالی که داریم به فاشیسم ضریب می‌دهیم. به تبعیض رسمیت می‌دهیم. جماعتی «لزوم حضور مسئولین در دانشگاه‌ها و پاسخگویی مستمر» را مطالبه کرده‌اند. باید از آن‌ها که این مطالبه را مطرح کردند پرسید چرا دانشگاه‌ها؟ اگر قرار به پاسخگویی است، چرا پاسخگویی در کارخانه‌ها و کارگاه‌های تولیدی نه؟ چرا در روستا نه؟ چرا در مساجد محله‌ها نه؟ چرا وسط بازار نه؟ چرا کف خیابان نه؟ چه کسی به دانشگاه شأنیتِ نمایندگی عموم جامعه را داده؟ دانشگاه و دانشجوها دقیقا چه امتیازی نسبت به عموم مردم دارند که باید به آن‌ها مستمراً پاسخگو بود؟ دانشگاه کجای زندگی روزمره مردم است؟ دانشگاهی که حتی درهای خود را به روی عموم مردم بسته، چه نسبتی با واقعیت دارد؟ نانِ مملکت را کارگر و کشاورز می‌دهند، بعد موقع پاسخگویی که می‌شود یکهو دانشگاه می‌شود راس امور؟ آن هم دانشگاهی که سال‌هاست به فقر و فساد و تبعیض بی‌اعتناست و جز آزادی‌های جنسی سنگری برای جنگیدن و مطالبه ندارد. چه کسی گفته دانشجوها نماینده مردم‌اند؟ فقرا دارند زیر فشار اقتصادی خرد می‌شوند بعد ما مسئولان را موظف به پاسخگویی به دانشجوها می‌دانیم؟ و این وسط با صافیِ نخبگی، کل مردم را به جز دانشجوها نادیده می‌گیریم؟ مطالبه از این طبقاتی‌تر هم مگر می‌شود؟ 🆔 @naneveshteha
از جیب کارگر و کشاورز و نانوا و بقال و رفتگر می‌دزدند و توی شکمِ کاردخورده‌ی این بی‌خاصیت‌ها می‌ریزند.‌ بعد که حسابی خوردند و سیر شدند و لای پرِ قوی «نخبگی» پروار شدند، هار می‌شوند و جفتک می‌اندازند. کوچه را خلوت می‌بینند و هوس لات‌بازی به سرشان می‌زند، چاقو می‌کشند. علت العلل ماجرا هم در این فقره چیز پیچیده‌ای نیست، مفتخوری است. در سرقتی سیستماتیک از جیب فقرا پل زده‌اند به شکم این‌ها و خب می‌دانی چیست؟ پول دزدی هار می‌کند. آنقدر از جیب مردم عادی دزدیده‌اند ‌و کوفت کرده‌اند و آنقدر از بالا تا پایین مملکت «نخبه، نخبه» به نافشان بسته‌اند فکر کردند واقعا کسی هستند. خیال کردند با چهارتا مشتق انتگرال حل کردن، جدی جدی عددی شده‌اند. توهمِ نخبگی و مفتخوری وقتی کنار هم بنشیند، حاصلش می‌شود چنین انگل‌هایی که همه وجودشان رانتی است، همه هویت‌شان حاصل تبعیض است اما خیال می‌کنند پیشوایِ مردمند. فیلم فحش‌های جنسی و زیرشکمیِ این پخمه‌ها را به کارگران و کشاورزان و روستایی‌ها و حاشیه‌نشین‌ها نشان بدهید و بگویید حکومت دارد از شکم شما می‌زند که خدایی نکرده به این بی‌بُته‌ها بد نگذرد. عکس چاقوهای ضامن‌دارِ کشف شده در دانشگاه شریف را به کارگران نشان بدهید و بگویید حکومت از چندرغاز حقوق شما مالیات کسر می‌کند تا به این پخمه‌های مدعیِ وحشی غذای یارانه‌ای و خدمات رفاهی بدهد که خوب بخورند و پروار شوند. فیلم رفتار وحشیانه‌ی این «نخبه»ها با دخترانِ هم‌دانشگاهی‌شان را به آن‌ها که نان بازویشان را می‌خورند نشان بدهید و بگویید ورزای مملکت برای شنیدنِ مطالبات شما وقت ندارند اما هرروز برای عرض ارادت به این انگل‌های مدعی، در دانشگاه حاضر می‌شوند. همان مسئولانی که جلوی شما شیر می‌شوند، جلوی این پخمه‌ها موش‌اند. ◾تصویر، چاقوی ضامن‌داری است که در کیف یک «نخبه» شریفی در محیط «علمی» دانشگاه پیدا شده. 🆔 @naneveshteha
پس فردا اگر یک عده دیوانه توی صورت بی‌حجاب‌ها اسید پاشیدند و یا توی خیابان با قیچی به جان موی دختران مردم افتادند، به جای داد و فریاد این روزها را یادتان بیاید. همین روزها که یک عده دارند به رادیکال‌ترین شکل ممکن روحانیون، چادری‌ها و قشر مذهبی جامعه را وسط خیابان تهدید و هتک می‌کنند و شما این فاشیسمِ عریان را به پای «جنبش اعتراضی» می‌نویسید، برایش توجیهات جامعه‌شناسانه می‌بافید و در برابرش سکوت می‌کنید. خالقِ آن دیوانه‎‌های اسیدپاش، خود شما هستید. قیچیِ آن دیوانه‌ها دستِ شماست. تک تک شما که امروز به فاشیسمِ جاری علیه مذهبی‌ها می‌خندید و از آن می‌گذرید، معمارانِ فاشیسمِ فردا هستید. همین شماها فرداروز می‌نشینید و از خشونتِ علیه سکولارها می‌نالید و آن روز بدبختانه چیزی به شما نمی‌شود گفت جز اینکه «خودکرده را تدبیر نیست». تحقیر و توهینِ فاشیستی، نفرت می‌زاید و نفرت برادر خشونت است، پس سکوت جلوی فاشیست‌ها عین خشونت‌طلبی است و وقتی خشونت را تایید کردی نباید انتظارِ گل و بلبل داشته باشی. خون آن‌ها که در یازده سپتامبر کشته شدند، فقط گردن بن لادن و رفقایش نیست. آن‌ها که سال‌ها اعرابِ مسلمان را در غرب تحقیر کردند و در قلب‌شان نفرت و انگیزه انتقام کاشتند، همانقدر شریک جرمِ جنایت هستند. تشویقِ فاشیسم، خودکشی تدریجی است. این قاتلی که برایش دست می‌زنید سراغ خودتان هم خواهد آمد. 🆔 @naneveshteha
خواهرِ الکلی‌اش در خوردنِ آن کوفتی حد نگه نداشته، زیادی خورده و گور به گور شده. حالا برادرش جوری برای ما با آزادی قافیه پردازی می‌کند و از قفس می‌گوید که اگر کسی نداند فکر می‌کند این نسرین خانم گاندیِ ایران بوده. مثل آب خوردن دارد از یک الکلی، قهرمانِ آزادی می‌سازد. البته او دارد برادری را در حق خواهرش تمام می‌کند.‌ دارد تلاش می‌کند بلکه بتواند ننگ مرگ با الکل را از خواهر و خانواده‌اش دور کند. احتمالا با خودش می‌گوید این همه جنازه به حساب جمهوری اسلامی فاکتور شد و آب از آب تکان نخورد، این هم روی باقی جنازه‌ها. برادر نسرین در این دو ماه خوب فهمیده که تا چه حد می‌تواند روی حماقت مخاطب حساب باز کند. وقتی از قربانیان خودکشی و تصادف و سقوط از ارتفاع، شهید ساختند، چرا خواهر الکلی او نتواند به قافله شهدای انقلاب بپیوندد؟ 🆔 @naneveshteha
◾ به جنگل خوش آمدید! ◽ همان اوایلِ این سیرکی که اسمش را جنبش گذاشتند، نوشتم که روسری‌سوزان، ترجمانِ آوردن تخت‌خواب به خیابان است. کاری به باقی شعارهای شیک این‌ها نداشته باشید، این‌ها جامعه سکس‌بنیاد می‌خواهند. این‌ها به اتاق خواب قانع نیستند، می‌خواهند مناسبات جنسی را در موقعیت‌های غیرجنسی هم حاکم کنند. با جماعتی طرفیم که هیچ مزیتی در زندگی‌شان ندارند، هیچ تولیدی ندارند، هیچ نیازِ اساسی از جامعه رفع نمی‌کنند، هیچ ارزشی خلق نمی‌کنند، مصرف‌کننده‌ی صِرف هستند، بود و نبودشان فرقی به حال جامعه ندارد و تنها مزیت‌شان در زندگی، سکسی بودن است. خب این‌ها برای آنکه بتوانند «آدم موفقی» به حساب بیایند باید چکار کنند؟ ساده است. باید جهانی بسازند که در آن سکسی بودن، بزرگترین ارزش است. باید دنیایی  بسازند که در آن سکس، نه امری صرفا مربوط به اتاق خواب، که امری اجتماعی است. باید جهان را یک جهان سکس‌بنیاد کنند تا بتوانند در این جهان، بزرگی کنند و طعم ارزشمند بودن را بچشند. تنها جهانی که این‌ها می‌توانند نخبگانش باشند، جهانی است که در آن اصالت با سکس است. ◽ انتقال تخت‌خواب به خیابان جدای از ریشه‌های روانشناسانه‌ای که به عقده‌ی «ارزشمند بودن» در یک طبقه خاص برمی‌گردد، اقتصادسیاسی ویژه‌ای هم دارد. وقتی تخت‌خواب به خیابان بیاید، عملا یک کالا به اسم «زن» به ویترین بازار اضافه می‌شود و‌ خب این یعنی یک سود بالقوه‌ی جدی برای سرمایه‌داران. باز شدن مسیر کنش جنسی زن در جامعه، حوزه تبلیغات و روابط عمومی را هم رونق می‌دهد و دست تبلیغات‌چی‌ها در فریب مصرف‌کننده، بازتر می‌شود. در نتیجه فروش و سود هم بیشتر می‌شود. در واقع «زن» هم خودش به عنوان یک «کالا» مصرف می‌شود و هم فروش کالاهای دیگر را به میانجی صنعت تبلیغات بالا می‌برد. جدای از این، جامعه سکس‌بنیاد به شدت ضدخانواده است و واحد‌های اجتماعیِ یک نفره دارد. زن‌ها در چنین شرایطی برای گذران زندگی هیچ راهی جز ایستادن در صف استخدام ندارند. چه فرصتی بهتر از این برای سرمایه‌دار که دستمزد پرداختی به کارکنانش را کاهش بدهد؟ ◽ برجسته شدن نازنین بنیادی در این روزها، این اجازه را داد که شمه‌ای از تخت‌خوابی شدن موقعیت‌های غیرجنسی را به عینه ببینیم. یک سوژه کاملاً جنسی، با کارنامه‌ای کاملاً سکس‌محور، کسی که تمام موفقیت‌های زندگی‌اش تا به امروز به خاطر ویژگی‌های جنسی‌اش بوده، حالا شده نماینده‌ی به قول خودشان «بزرگترین انقلاب فمنیستی تاریخ» در مجامع جهانی. عکس او را کنار عکس دیپلمات‌های جمهوری اسلامی می‌گذارند و حسرت می‌خورند که چرا به جای این ریشوها، این خانم زیبا و جذاب نماینده ما نباشد؟ دقت کردید چه شد؟ سکس نه تنها خودش را از اتاق خواب به خیابان رساند، بلکه صندلی‌های دنیای سیاست را هم تصاحب کرد. جهانِ سکس‌بنیاد، جهانِ مرگ تخصص است. جهانِ قربانی شدنِ هر ارزشی به پایِ غریزه جنسی است. در این جهان نه تعهد مهم است نه تخصص، مهم این است که در چرخه غریزه چقدر نقش داشته باشی. در این جهان، سکس حیاتش را از شب به روز پیوند می‌زند. سکس، رییس‌جمهور انتخاب می‌کند. سکس، لایحه تصویب می‌کند. سکس، جنگ و صلح راه می‌اندازد. سکس، روابط کشورها را روشن یا تیره و تار می‌کند. سکس، همه‌کاره روابط انسانی ما می‌شود. دیگر مهم نیست شما چه در سر داری یا چه ارزشی خلق می‌کنی، مهم این است که جذاب به نظر برسی یا مثل ترامپ لجستیکِ حکومتِ غرایز را فراهم کنی. ◽ در این دنیا حتی اگر به عنوان یک زن رییس‌جمهور هم باشی، مثل کیتارویچِ کروات با عکس‌های کنار ساحلت شناخته می‌شوی. در این جهان بین رُزا لوکزامبورگ و آنجلینا جولی، دومی ارزش بیشتری دارد چون عمل‌های زیبایی بیشتری انجام داده، قسمت‌های بیشتری از بدنش را به ما نشان داده، و در یک کلمه سکسی‌تر است. در چنین دنیایی احتمالاً هانا آرنت بیش از آنکه بابت ذهن درخشانش تشویق شود، به خاطر ظاهر مردانه‌اش تمسخر خواهد شد. در این جهان، مهم نیست «سووشون» را چه کسی نوشته، کاراکتر هرکول پوآرو را چه کسی خلق کرده، «غرور و تعصب‌» شاهکارِ کیست و یا پروین اعتصامی چه شعرهایی گفته، اهمیتِ انحنای کمرِ کیتی پِری یا عکس‌های دوران حاملگیِ جنیفر لوپز اهمیش از هر رمان و شعری بالاتر است. این تهِ قصه روسری‌سوزان است؛ انتقال قوه تصمیم‌گیری از بالاتنه به پایین‌تنه. آغاز دورانِ صدارتِ خوشگل‌ها. سکسی‌ها. آغاز کشورگشاییِ سکس از اتاق خواب به خیابان. به سیاست. به همه جا. 🔻 ادامه در پست بعدی 🔻 🆔 @naneveshteha
🔻 ادامه پست قبل 🔻 ◽ اینکه چنین جامعه‌ای چقدر «ضدزن» است بحث دیگری است اما چیزی که واضح است این است که چنین جامعه‌ای ربطی به «جامعه آزاد» ندارد. همه در تمام ساعات شبانه‌روز در اسارت سکس هستند. هیچ خانواده‌ای تضمین بقا و امنیت ندارد. آرامشی در کار نیست. آن‌ها که خانواده تشکیل ندادند هم مجبورند در مسابقه سکس بی‌وقفه تلاش کنند چون موجودیتِ اجتماعی‌شان به سکس گره خورده. اینجا زن محکوم‌ است به جوان ماندن و سکسی بودن. پیری، مترادف با مرگ است. ◽ «سکسی شدن جامعه» وقتی با «بازاری شدنِ سکس» همراه شود، حاصلش می‌شود ظهور طبقه‌ای که در تمام روز با سکس مواجهه مستقیم دارد اما به خاطر فرودست بودن و نداشتن مزیت در این بازارِ جدید، عملاً نمی‌تواند نیازش را در این بازار بزرگ برطرف کند. در بهترین حالت چنین طبقه‌ای زندگی روزمره‌اش مختل می‌شود و امنیت روانی‌اش را از دست می‌دهد. دیوانه می‌شود. تصور کنید جهانی که از اداره تا خیابان، سکس‌بنیاد است و مناسبات اقتصادی جامعه ارضای این نیاز را هم طبقاتی کرده. نتیجه این خواهد شد که طبقاتِ فرودست، فروپاشی درونی خواهند داشت. حالت بدتر چیست؟ حالت بدتر این است که این طبقه، این فروپاشی را با کل جامعه شریک شود. اینجا ما با یک بازتوزیعِ خودجوش طرف خواهیم بود که مسلماً مسالمت‌آمیز نخواهد بود. وقتی نیازسازی انجام شود ولی مسیر رفع نیاز بسته شود، طغیان اتفاق خواهد افتاد. در این حالت دیگر عملاً زندگی آرامِ اکثریت جامعه مختل خواهد شد. می‌ماند یک اقلیتِ کوچکِ فرادست که در کلونی‌هایشان به توهمِ آزادیِ این اکثریت خواهند خندید و با تماشایِ تنازعِ بقای سکس‌بنیاد در این جامعه، تفریح خواهند کرد. به جنگلِ «زن، زندگی، آزادی» خوش آمدید! 🆔 @naneveshteha
دهنوی، نماینده مجلس، در دانشگاه تهران گفته برای پیگیری مسأله دانشجویان بازداشتی، در مجلس «کمیته ویژه» تشکیل خواهد داد. سوال من از آقای دهنوی این است که برای کارمندانِ بازداشتی، دانش‌آموزان بازداشتی، مغازه‌دارهای بازداشتی و خلاصه بازداشتی‌هایی که رانتِ کارت دانشجویی ندارند، احیاناً کمیته ویژه‌‌ای تشکیل نمی‌دهند؟ دانشجوها خون‌شان از باقی اقشار رنگین‌تر است که حالا وقتی کارشان به اغتشاش هم می‌رسد، مصونیت دارند و «کمیته ویژه» نصیب‌شان می‌شود؟ اگر کسی جرمی کرده، چه کارمند و مغازه‌دار چه دانشجو و دانش‌آموز، باید جورش را بکشد. اگر جرمی هم نکرده، نباید در مهیا بودنِ فرصتِ دادخواهی بین اقشار جامعه تفاوت باشد. فرق یک مغازه‌دار با یک دانشجو چیست که بعد از دستگیری، یکی باید روند طبیعی قضایی را طی کند و دیگری کمیته ویژه نصیبش می‌شود؟ این «کمیته ویژه»، امتداد همان «خط ویژه» در خیابان‌هاست. همان «جایگاه ویژه» در ورزشگاه‌ها و مراسمات و جشنواره‌هاست. همان «امضاهای ویژه» در وزارتخانه‌ها و بانک‌هاست. «کمیته ویژه» هم مثل باقی «ویژه»‌ها، فرزندِ خانواده‌ی ویژه‌خواری است. تبعیضی بی‌مبناست به نفع یک قشر خاص. قشری که هیچ دلیلی برای برتری دادنش نسبت به باقی مردم وجود ندارد. 🆔 @naneveshteha
دیگر با چه زبانی بگویند که دغدغه اصلی‌شان آوردن سکس از اتاق خواب به خیابان است؟ چطور از این واضح‌تر بگویند که مناسبات جنسی را می‌خواهند به ساحت‌های غیرجنسی جامعه بیاورند؟ چطور شفاف‌تر از این اعلام کنند که مسأله‌شان روسری نیست؟ به چه زبانی بگویند جامعه‌ای می‌خواهند که سکسی بودن و هرزگی در آن «ارزش اجتماعی» باشد؟ همه چیز بیش از حد شفاف است. بیچاره آن‌ها که هنوز خوش ندارند با واقعیت مواجه شوند، دست‌شان را روی چشمان‌شان گرفته‌اند، سر در برف فرو برده‌اند و دلخوش به افسانه‌ی «بزرگترین انقلاب زنانه تاریخ» و «احقاق حقوق زن»، دو ماهِ تمام تسبیح به دست مشغول ذکر «زن، زندگی، آزادی» شده‌اند. بیچاره‌ها نمی‌دانند که در آرمانشهرِ این انقلابی‌های آزادی‌خواه، جای زنی که سکسی نباشد قبرستان است. در بهشتِ زمینیِ این‌ها، شأن اجتماعی زن با میزان جنسی بودن کنش‌هایش در جامعه رابطه مستقیم دارد. در جهانِ ایده‌آل این‌ها، حیا داشتن و نگه داشتنِ روابط تخت‌خوابی در اتاق خواب، ضدارزش است. یعنی چه؟ رُک بگویم؛ در آرمان‌شهرِ این مبارزانِ راه آزادی، چهره‌های ماندگار و نخبگان، هرزه‌ها هستند. 🆔 @naneveshteha
از کافه نرفتن، رستوران نرفتن، بنزین نزدن، بانک نرفتن، لباس نخریدن، اسنپ نگرفتن و خلاصه همه خرج نکردن‌هایش نوشته اما یک کلمه ننوشته «کار نمی کنم». هیچ حرفی از تعطیلی کسب و کارش نزده. هیچ چیزی درباره سرِ کار نرفتن نگفته. چرا؟ واضح است. در زندگی او اساساً «کار» و «تولید ارزش» جایی ندارد. او و رفقایش اصلاً کار نمی‌کنند که بخواهند اعتصاب کنند یا نکنند. تهش می‌توانند از بخوربخورشان کم و زیاد کنند. همین. این بخوربخورها هم یا به خرج جیبِ ددی است و یا حاصل مشغولیت به شبه‌شغل‌های بی‌معنایی که بود و نبودشان فرقی به حال مردم معمولی جامعه ندارد. روتینِ زندگی‌اش را نگاه کنید. همه زندگی‌اش مصرف است. همه زندگی‌اش بخور بخواب است. همه زندگی‌اش خرج کردن است. و خب این اعتصابِ سه روزه، احتمالا نزدیک‌ترین تجربه او و رفقایش به زیست آدم‌های معمولی خواهد بود. مجبور خواهند بود چندروز هم مثل مردم معمولی زندگی کنند. همان‌ها که پول کافه و رستوران رفتن ندارند و هرروز و هرشب در حال تحریم اجباری کافه‌ها و رستوران‌ها هستند. آن‌ها که اسنپ نگرفتن برایشان یک اتفاق نادر و ویژه نیست، روزمره‌شان با مترو و بی‌آر‌تی می‌گذرد. آن‌ها که خرید لباس برایشان یک روتین هفتگی نیست، سالی یکبار شب عید لباس می‌خرند. آن‌ها که بیش از آنکه بخرند و بخورند، تولید می‌کنند و ارزش می‌آفرینند. آن‌ها که بزرگترین اعتصاب‌شان، نخوردن و نخریدن نیست، کار نکردن است. حالا طنز تلخ ماجرا اینجاست که شکم‌سیرهای بی‌خاصیتی که با «کار» بیگانه‌اند و شکم‌شان از پول دلالی پدران‌شان پر شده، حالا دادخواه اعتراضات فرودستان در آبان ۹۸ شده‌اند. تنها برندگانِ ایده‌های وحشیانه نئولیبرالی، حالا برای بازندگان آن ایده‌های ترسناک دارند عزاداری می‌کنند. موقعیت مضحک و عجیبی است. قاتل بر مزار قربانی‌اش به گریه نشسته. 🆔 @naneveshteha
در روز اعتصاب سراسری‌شان، مثل زامبی‌ها به بازار حمله کردند تا مغازه‌ها را ببندند، توی اینستاگرام و توئیتر کسبه را تهدید کردند که اگر تعطیل نکنید فلان و بهمان می‌کنیم، به سمت مغازه‌ها سنگ زدند تا کسبه از ترس کرکره‌ها را پایین بکشند. حالا سوال این است که چرا این جماعت در فقره اعتصاب کارشان به خشونت و تهدید کشیده؟ چرا کسبه را تهدید می‌کنند؟ چرا بدون اعمال زور نمی‌توانند اعتراضات شب را به اعتصابات روز پیوند بزنند؟ چرا انقلابی‌های جنبش شکم‌سیرها برای اختلال در زندگی روزمره راهی جز خشونت ندارند؟ قبلاً در یادداشت «انقلاب در شیفت شب» پاسخ این سوالات را توضیح داده‌‌ام. فرصت داشتید بخوانید. 🆔 @naneveshteha
کار انقلاب زنانه‌شان به کودک‌کشی هم رسید...
ورود به فاز خشونتِ مسلحانه و عملیات‌های تروریستی کور یک معنای مشخص دارد؛ اتاق عملیاتِ شورشِ نوکیسه‌ها - برخلافِ توهماتِ پیاده‌نظام‌هایش - دنبال انقلاب نیست، ناامنی می‌خواهد. از براندازیِ ساختار سیاسیِ موجود ناامید شده، دنبال تضعیف آن است. تضعیف از طریقِ حاکم ساختنِ حکومت ترس در خیابان. نشانه این شیفت از انقلاب به تضعیف چیست؟ واضح است. الگوی انقلابِ موفق یک بار در ایران تجربه شده و اعضای اتاق‌ عملیاتِ غائله نوکیسه‌ها هم حتماً آن الگو را مطالعه کرده‌اند. کافی است انقلاب ۵۷ را مهندسی معکوس کنند تا بدانند برای پیروز شدنِ انقلاب چه راهبردی جواب می‌دهد و چه راهبردی نه. یکی از کلیدهای مهم پیروزی نهضت خمینی در انقلاب ۵۷، فاصله گرفتن از مشی مسلحانه گروه‌های چپ و اتخاذ راهبردِ «اعتراض میدانی مسالمت‌آمیز» بود. مرزگذاری با مسلحین و سرمایه‌گذاری روی توده‌های مردم. این ایده در انقلاب ۵۷ جواب داد. بعد از پیروزی انقلاب هم تا سال ۶۰ گروه‌های رادیکال زیادی را داریم که با کنش مسلحانه اگرچه مشغولیتی امنیتی برای تضعیف نظام ساختند اما همزمان گور خود را هم کندند. امروز هم اتاق عملیات عملاً از گزینه «انقلاب» عبور کرده که دارد به نزاع مسلحانه روی می‌آورد چون تجربه تاریخی در ایران نشان می‌دهد کنش مسلحانه تسهیل‌گر انقلاب نیست، دست‌اندازِ انقلاب است. انقلاب برای اعضای اتاق عملیات منتفی شده و حالا همه تلاش‌ها فقط برای این است که بتوانند بیشترین ضربه را بزنند، زمین سوخته بسازند و با بر هم زدنِ تعادل امنیتی، حکومت را ضعیف کنند. به امید چه؟ به امید آنکه بعد از تضعیف، شاید امتیازی بگیرند و یا پایِ میز مذاکره و چانه‌زنی کارت‌های بیشتری برای بازی داشته باشند. این وسط بدبخت‌تر از همه آن‌هایی هستند که هنوز در توهمِ «فردای براندازی» سیر می‌کنند و خیال می‌کنند پیشگامانِ یک انقلابِ جدید هستند بی‌خبر از آنکه کارفرماهای اصلی و اسپانسرهایشان مسیرِ دیگری را دنبال می‌کنند. این به اصطلاح انقلابی‌های امروز، هیزم‌های آتشی هستند که اتاق عملیات خیال برافروختنش را دارد. از نظر اتاق عملیات، مفید بودنِ این بدبخت‌ها در سوخته شدن‌شان است. 🆔 @naneveshteha
می‌دانید چرا مادرِ کیان توی چشم صدها نفر نگاه می‌کند و با اعتماد به نفس دروغ می‌گوید؟ می‌دانید چرا ده‌ها نشانه‌ی روشن - از ویدئوها و توئیت‌ها و استوری‌های رسانه‌های محلیِ برانداز تا مشاهدات و فکت‌های میدانی - را مثل آب خوردن زیر سوال می‌برد؟ می‌دانید چرا هنگام دروغ گفتن تردید به دل راه نمی‌دهد؟ چون فهمیده که در این مملکت دروغ گفتن هزینه ندارد. پدر مهسا امینی دو ماه قبل با یک دروغ، کشوری را به آشوب کشاند و خون خیلی‌ها را ریخت و الان می‌دانید پدر مهسا کجاست؟ ناهارش را خورده، آروغش را زده، کنج خانه‌اش روی مبل لم داده و دارد چرت بعد از غذایش را می‌زند. نه دادگاهی، نه عدلیه‌ای، نه حساب و کتابی. هیچی. دروغِ بزرگش اندازه یک سر سوزن هم هزینه برایش نداشته. علی دایی، بدون چهار خط فکتِ مشخص، تهمت کشتن دانش‌آموزان را به جمهوری اسلامی زد و هیچوقت هم از ادعایش عقب ننشست. الان می‌دانید علی دایی کجاست؟ احتمالاً دارد حساب و کتاب بیزنس‌هایش را بررسی می‌کند و همزمان به ریش جمهوری اسلامی می‌خندد. حق هم دارد بخندد. هرجای دنیا بود، تا امروز باید پیش ده‌ها نفر اسناد ادعایش را ارائه می‌کرد اما اینجا، در ایران، تا امروز هیچ دادگاهی برای بررسی ادعاهایش برگزار نشده. در این وضعیت که حرف مفت و دروغِ بزرگ، هزینه‌ای برای کسی ندارد، چرا مادر کیان - که اتفاقا نسبت به آشوبگران سمپاتی هم داشته - هوسِ ترند شدن با دروغ بزرگ به سرش نزند؟ وقتی صبح تا شب، تریبون‌دارانِ سیاسی و سلبریتی‌ها مثل آب خوردن دروغ‌پراکنی می‌کنند و هیچکس برای صحت‌سنجی یقه‌شان را نمی‌گیرد، مادر کیان چرا باید از دروغ گفتن ترس داشته باشد؟ تا زمانی که به دروغگو‌ مصونیت بدهیم قصه همین خواهد بود. توی چشم‌مان نگاه خواهند کرد و طلبکارانه سفیدی ماست را منکر خواهند شد. 🆔 @naneveshteha
روسیه را که از جام جهانی بیرون انداختند، اعتماد به نفس پیدا کردند، خیال کردند این بلا را می‌توانند سر ایران هم بیاورند. حسابی هم دست و پا زدند. عرق ریختند. لابی کردند. خرج کردند. و حالا چند روز مانده به جام جهانی حال و روزشان تماشایی است. کارمندانِ ایرانیِ بن سلمان را که چندروز قبل خود قطر ممنوع الورود کرد، این بیچاره‌ها هم آنقدر بزدل‌اند که خودشان داوطلبانه از آمدن به قطر انصراف دادند. همین یک هفته قبل هنوز امید داشتند تیم ملی قطر را نبیند، حالا اما خودشان از پروازِ دوحه جاماندند. می‌بینید بازیِ دنیا را؟ :) 🆔 @naneveshteha