دختران زینبے
- یل ِلیلاست در آغوش ِیل ِاُم ِبنین، - خانهی حضرت ِارباب، قمر در قمر است . #میلاد_حضرت_علی_اکبر #د
اي که ذکر هر لبی یا علی اکبر
وقف دین و مکتبی یا علی اکبر
اشبهُ النّاس نبی یا علی اکبر
یا علی جان🤍
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
سبط نبوی شبیه طاها آمد
پور علوی عزیز زهرا آمد
جان حسن و عشق ابوالفضل حسین
شهزاده "علی اکبر" لیلا آمد
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
❬هرڪہرفتازدیدھ،
مےگوینداَزدلمےرَوَد
دِلبرمااَزنظردوراست
واَزدلدورنـیست...¡シ♥️❭
#امام_زمان
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
27.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزممهدی 🥲
حسینخیرالدین
محمدعلوم
محمداسداللهی
پیشنهادویژه
#امام_زمان
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
آقايوآقازاده💚#میلاد_حضرت_علی_اکبر #دختران_زینبی «🥺✨» @nargsiip
این شعــر،سـرود عالـم بالا شـد
تبریڪ! حُسیـن بن علـے بابا شـد...❤️
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
عزیزممهدی 🥲 حسینخیرالدین محمدعلوم محمداسداللهی پیشنهادویژه #امام_زمان #دختران_زینبی «🥺✨» @nargsii
مگه آقا ما چند تا مهدی داریم؟. . . 🥺
#امام_زمان
دختران زینبے
سبط نبوی شبیه طاها آمد پور علوی عزیز زهرا آمد جان حسن و عشق ابوالفضل حسین شهزاده "علی اکبر" لیلا آمد
پسرانت همه همنام علی بنهادی ؛
جان ِعالم به فداي دل بابایی تو 💚
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
تو کتاب"سهدقیقهدرقیامت"
یه قسمتش هست که میگه:
«هر نگاه به نامحرم
شش ماه شھادتو عقب می ندازه..!»
#تلنگرانه
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی خَلَقَ عَلی اَکبَر مِنَ نُورِ
گویا خدا برای ِمحشرش مؤذن آفریده : ) ) ) .
مؤذنِکربلاء 💚 .
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم از نرگس بیمار تو
بیمارتر است
چاره کن درد کسی
که از همه ناچارتر است...💛
#چهارشنبہهاےامامرضایے
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سجده بیاورید به شکرانه عاشقان
خدا دوباره علی آفریده است...🌙✨
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
برای کنج قلب حسین ... #میلاد_حضرت_علی_اکبر #دختران_زینبی «🥺✨» @nargsiip
خواهی که ببینی رخ پیغمبـــر را..
بنگــــــــر رخ زیبــــــــای علــــی اکبـــــر را..
در منطق و خُلق و خوی او می بیني..
با دیده ي جــــان مُحَمّـــدی دیگــــر را..
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
❬هرڪہرفتازدیدھ، مےگوینداَزدلمےرَوَد دِلبرمااَزنظردوراست واَزدلدورنـیست...¡シ♥️❭ #امام_زمان #دخت
امامزمان{عجاللّٰه}:
به شیعیان و دوستان ما بگویید
که خدا را به حق عمهام حضرتزینب{سلاماللّٰهعليها}
قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند.
[شیفتگانحضرت مهدی.جلد۱.صفحه۲۵۱]
#امام_زمان
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
مشتـاق تـریـن شـب بـه رهِ عشـق سـحر شـد
چشـم همـه روشـن شـده اربـاب پـدر شـد ..
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دلم از نرگس بیمار تو
بیمارتر است
چاره کن درد کسی
کز همه ناچارتر است ...
#امام_زمان
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
‹ اِلهی هَب لی قَلباً یُدنیهِ مِنکَ شُوقُه. ›
خدایا به من قلبی عطا کن که
مشتاق مقام قرب تو باشد.
#الله
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
ز مشرق دلمان آفتاب می آید به ربنای قنوتم جواب می آید گل محمدی بوتراب می آید خدا به خانهي ارباب احمد
جا داشت تا ترَک بخورد کَعـبه باز هم
وقتے شنید :
- حیدرِ لِیلا رسیده است..
مؤذن کربلاء💚
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
بابا شدنت مبارک
مهربونترین حاجیِ کربلا ..🤍
#میلاد_حضرت_علی_اکبر
#روز_جوان
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
💢 #تنها_میان_داعش 🌹 #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
ادامه دارد ...
↝@nargsiip