📋 #شهادتحضرتاباالفضل(ع)
#متن_روضه *بخش دوم صوت*
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همچین که صداش بلند شد «أخی ادرک اخی» میگه مثل باز شکاری ابی عبدالله سوار بر مرکب شد راه افتاد.( دیدی یه خبر بدی بهت میدن دیگه حال خودت متوجه نمیشی؛ هی تو راه به خودت میگی حتما دروغه. نه اینجوری نیست... ) پیش خودش میگه حالا میرم بدنش بلاخره سالمه. اما تو راه یه مرتبه دیدن از مرکب پیاده شد یه شیئی برداشت. هی تو بغل میگیره؛ هی میبوسه؛ هی به سر میزاره؛ چی پیدا کرده ؟ همچین که نگاه کردن دیدن دستای قلم شده ی عباسشه.
« بچه ها! نوکرا !گریه کنا ! اهل روضه! این دستا خیلی ازش کار برمیاد. برا این دستا خیلی گریه کنید. فردای قیامت یکی از وسیله هایی که بی بی میاره همین دستاست. هر کی خوب برا این دستا گریه کرده باشه شامل شفاعت بی بی میشه.
یه هو میبینن بی بی پر چادر کنار میزنه دو تا دست قلم شده رو دستاش میگیره صدا میزنه «آی گریه کنای این دستا! بیایین حالا نوبت شماست. »
@seyedrezanarimani
همچین که اومد پایین از مرکب دید عجب بدنیه! نشست کنار عباسش. عباس جان ! عزیز دلم! برادرم! کی بدنتو اینجوری کرده؟ دید داره نفسای آخرشو میکشه اما دید برادرش انگار از یه چیزی ناراحته.
_ عباسم از چیزی ناراحتی؟
_ آره داداش. تا حالا دیده بودی من جلوی تو دراز بکشم ؟ ولی چیکار کنم؟ دوست دارم پاشم نمیتونم.
هی بازو هاش رو روی خاک میزد.
عباس اینقدر تقلا نکن. این سر و گذاشت تو دومنش ابی عبدالله. همچین که این سر عباس گذاشت تو دامنش گفت «داداش! میشه آین خونا رو از جلو چشمام پاک کنی ؟ میخوام یه بار دیگه ببینمت»
حسین جان! به خدا لب به آب نزدم.
حسین جان! به بچه هات سلام منو برسون. بگو عموتون لب به آب نزد. خیلی تلاش کرد براتون آب بیاره نشد.
@narimani_matm
_اما عباسم منو ببخش.
_ چیه داداش؟ توام انگار مضطربی؛ ناراحتی. حسین جان از چیزی ناراحتی؟
_عباسم! زیاد نمیتونم اینجا بمونم. تو همین چند لحظه هم که اومدم کنارت یه نگاه بکن ببین این نامردا دور تا دور این خیمه ها را گرفتن .
«داداش داداش داداش !شده کولت کنم اخی میبرمت
داداش داداش داداش داداش یا مثل اکبر رو عبا میبرمت»
همچین که این خونا را از جلوی عباسش پاک کرد دید از گوشه های چشمش داره اشک جاری میشه.
_چی شده عباسم؟ من باید گریه کنم. _صدا زد :«حسین جان! الان تو اومدی بالا سرم سر منو بغل گرفتی. دارم چند ساعت دیگه رو میبینم. حسین جان! از یه طرف دارن سر تو رو میبرن. از یه طرف دارن یه عده بی حیا وارد خیمه ها میشن.
همچین که[ابی عبدالله] تیر خورده داره جوون میده با یه زحمت با یه نیزه شکسته خودشو بلند کرد. صدا در نمیاد. بی رمق صدا زد : «نانجیبا ! من هنوز زنده ام. تا من زنده ام کسی سمت خیمه ها نره. » تاریخ میگه اینجا شمر داد زد سر همشون. گفت «برگردید اول کار این آقا رو تموم کنید. حالا حالا ها وقت داریم برا غارت.»
اما مدینه این کارو نکردن جلو چشمای علی یکی داره با غلاف میزنه یکی داره با تازیانه میزنه.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
[ @seyedrezanarimani ]
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
[ @narimani_matn ]