کانال شهید تکاورامیر سیاوشی🌷
علمدار و سینه زنه هیئت رایة العباس 🌿
مزار شهید:امامزاده علی اکبر،چیذر
امیر دلها،سینه زن رایة العباس
دعوتید به کانال شهید امیر سیاوشی 💔
@shahid_Amir_siyavashi
|🌸🍃|
#اللهُــمعَجِّــلْالوَلِیِّڪَالْفَــرَجْ
❁↜مآ اینجا طراحۍ میڪنیم☺️ سِفارش قبول میکنیم وچهرتونومیکشیم(سیاهقلم)👩🏻🎨🎨
#هُنـرازجنسدین✨
❁↜(عاشقانـہهایی ازجِنس خُدا😇🌱)
https://eitaa.com/joinchat/3644653602C4bd30571c1
☝️🏻☝️🏻☝️🏻
حتماازطرحهاۍمذهبےوشخصےدیدنکنید
نرجس رانندگیش خیلی خوب بود یه بار تو رانندگی ماشین کناریش تیکه انداخت بهش با سرعت میرفت انقدر سپر به سپر میکرد تا مجبور بشه بزنه کار راننده بعد پیاده میشد وادارش میکرد که حرفش جلو زن بچه اش پس بگیره
#شهید_مدافع_سلامت
#شهیده_نرجس_خانعلی_زاده
@narjeskanaliade
لبخند تو طرح لطیفی دارد که دیدن دارد
یکم بخند که غم هارو بشوره ببره
@narjeskanaliade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☺️🌹کلیپ دلنشین از حاج احمد متوسلیان☺️🌹
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🌺❤️کانال رسمی شهیده نرجس خانعلی زاده
@narjeskanaliade
به چشمت که نگاه میکنم گم میشوم در سیاهی چشمانت گم شدن در سیاهی چشمانت خود پیداشدن است
#شهید_مدافع_سلامت
#شهیده_نرجس_خانعلی_زاده
کانال رسمی شهیده نرجس خانعلی زاده
@narjeskanaliade
دلتنگ چشمانتم
دلتنگ آغوش گرمتم
دلتنگ اون صدای که دیگه نمیپیچه تو خونه
دلتنگ دستای ام که دیگه نمیشه بگیرم
دلتنگ اون صورت مهربونتم که نمیدونم خاک با اون چه کرده
#شهید_مدافع_سلامت
#شهیده_نرجس_خانعلی_زاده
@narjeskanaliade
مقدمه:
السلام و علیک یا اباصالح الهمدی ادرکنی
آقا جان باز نوشتم تقدیم به تو:
کجایی مهربونم،بی تو دنیا؛دیگه چیزی نمونده زیر و روشه...
غروب جمعه ها وقتی که نیستی...
میرم کِز میکنم تنها یه گوشه...
اگه حتی نباشی باز هستی...
تو رو حس میکنم هرجا که هستم...
یه وقتا بس که تو فکر تو غرقم...
تصور میکنم پیشت نشستم...
همین که از تو هرجا یک نشونه است...
خیالم راحته هستی کنارم...
بذار دنیا بگه دورم من از تو...
دیگه کاری به اینحرفا ندارم...
میرم کز می کنم تنها یه گوشه...
ولی بازم دلم گرمه به فردا...
به فردایی که با تو،توی راهه...
به فردایی که روشن میشه دنیا...
زمان لبریز اندوهه،زمین دلگیر و بی روحه...
واسه این خسته از طوفان...
نگاه منکشتی نوحه...
تو رو تو گریه ها خواستم...
تو رو از فردا خواستم...
از اونی که دوستت داره...
تو رو من از خدا خواستم...
تورو حس میکنم هرجا توی هر گوشه از دنیا...
تو رو می شناسم از عطرت کهمیپیچه توی رویا...
دل من روشن نورت،یه روز میگیره دنیامو...
میاد اون روز که میبینم توی بیداری رویامو...
تورو تو گریه ها خواستم تورو از فردا خواستم...
از اونی که دوستت داره...
تو رو من از خدا خواستم...
انشاالله هر روز یک قسمت از رمان که درباره شهیده نرجس خانعلی زاده هستش رو براتون میزارم
بعد از برداشتن کیفم از ماشین پیاده شدم و زنگ خونه رو به صدا درآوردم.
هوا بسیار سرد و طاقت فرسا بود،جوری که سرما تا استخوان آدم نفوذ می کرد. لحظاتی بعد مامان با برداشتن آیفون پرسید:کیه؟!...
درحالی که از سرمای بی سابقه قم درحال لرزیدن بودم با لبخندی گفتم:منم مامانی زهراجونت در و باز کن که مردم از سرما!...
مامان با گفتن خدا نکنه زهراجون در و باز کرد.
جلوی راه پله با درآوردن کفش هام با خوشحالی پله رو بالا رفتم با وارد شدن به خونه با خوشحالی گفتم:سلام مامان قشنگم کجایی؟؟؟مامان با شنیدن صدام از آشپزخونه بیرون آمد و با دیدنم درحالی که خوشحالی تو چهره اش موج میزد با لبخندی شیرین گفت:سلام زهراجون خسته نباشی دخترم!...
از گونه مامان بوسیدم و گفتم:قربون مامان قشنگم برم من!...
مامان درحالی که به سمت آشپزخونه قدم بر می داشت گفت:زهراجون زود لباست و عوض کن بیا کمک من الا وروجک میادا!...با گفتن چشم به سمت اتاقم قدم برداشتم.وابستگی فوق العاده ای بین من و مامان وجود داشت و این وابستگی جوری بود که لحظه ای رو بدون هم نمی تونستیم زندگی کنیم.مخصوصا بعد از بابا این وابستگی بیشتر هم شد و مامان تمام سعی و تلاشش بر اینه که من و پارسا بدون بابا تو زندگی احساس سختی و دلتنگی رو نداشته باشیم.با عوض کردن لباس هام روی تخت نشستم و تو واتس آپ به کیانا پیام دادم:کیانا؟!...
لحظاتی بعد آن شد و نوشت:جونم آبجی؟!...
من:امروز با من و مامانم میای بریم بیرون؟!...
کیانا:والا زهراجون کلی درس ریخته سرم نمی تونم بیام شرمنده!...
من:باشه برو به درسات برس فعلا بای...
من و کیانا از بچگی دوستان فوق العاده ای بودیم و مثل دوتا خواهر بودیم تا دوتا دوست همیشه و همه جا پشت هم بودیم و هیچ وقت همدیگه رو تنها نذاشتیم.بعد از دبیرستان هرکدوم به سمت علاقه خودمون رفتیم و من رشته پرستاری رو برداشتم و الا هم به عنوان پرستاردر یکی از بیمارستان های قم مشغول به خدمت هستم و کیانا هم به عنوان خبرنگار در صداوسیما مرکز قم خدمت میکنه.
با صدای باز شدن درب چشم از گوشی برداشتم و لحظاتی به درب خیره شدم.
ناگهان....
پایان قسمت اول