eitaa logo
لــبـیک‌یانـاصـح
435 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
78 فایل
🌷بسم ربِّ المهدی🌷 👈خوش اومدین رفقا👉 ادمین: @NASEH_313 🌷بهمون پیام و نظر بدید منتظریم 🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
لــبـیک‌یانـاصـح
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و
✍️ 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: ✴️ کانال فرهنگی مذهبی (دست خط روی میز) http://eitaa.com/joinchat/2494627883C8bd4806938
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ در بدترین شرایط امیدوار باش دیده ای که زیبا ترین بارانها از سیاهترین ابرهاست. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌿🌹اَللّهُ اَکبَر🌹🌿 ☘🌻اَللّهُ اَکبَر🌻☘ 🌱🌺اَللّهُ اَکبَر🌺🌱 🍃🌸اَللّهُ اَکبَر🌸🍃 🌿🌹اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ🌹🌿 ☘🌻اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ🌻☘ 🌱🌺اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه🌺🌱 🍃🌸اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه🌸🍃 🌿🌹اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه🌹🌿 ☘🌻اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه🌻☘ 🌱🌺حَی عَلَی الصَّلاةِ🌺🌱 🍃🌸حَی عَلَی الصَّلاةِ🌸🍃 🌿🌹حَی عَلَی الْفَلاحِ🌹🌿 ☘🌻حَی عَلَی الْفَلاحِ🌻🌿 🌱🌺حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل🌺🌱 🍃🌸حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل🌸🍃 🌿🌹اَللّهُ اَکبَر🌹🌿 ☘🌻اَللّهُ اَکبَر🌻☘ 🌱🌺لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌺🌱 🍃🌸لا اِلَهَ إِلاَّ الله 🌺🍃
یکی از جمعه ها جان خواهد امد به درد عشق درمان خواهد امد غبار از خانه ی دلها بگیرید که در این خانه مهمان خواهد امد
هدایت شده از .......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت عهد هر شب... دعای فــرج زمزمه کنیم... !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!!
💚 شماره بین یک تا ده رو انتخاب کنیدو نامه مخصوص به خودتون را از طرف امام عصر علیه‌السلام رو بخونید 👇🏻👇🏻فقط همون که انتخاب کردید باز کنید با اخلاص https://digipostal.ir/cjxbm54 💌 *نامه ای از طرف پدر مهربان* *شماره یک(۱)* 💌 https://digipostal.ir/ctnn8a2 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره دو(۲)* 💌 https://digipostal.ir/cv8z56j 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره سه(۳)* 💌 https://digipostal.ir/creb7fy 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره چهار(۴)* 💌 https://digipostal.ir/cma9l8w 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره پنج(۵)* 💌 https://digipostal.ir/ca5dd4w 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره شش (۶)* 💌 https://digipostal.ir/czciwwq 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره هفت(۷)* 💌 https://digipostal.ir/chhyk3h 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره هشت (۸)* 💌 https://digipostal.ir/ctb73p9 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره نه(۹)* 💌 https://digipostal.ir/c2errs1 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره ده (۱۰)*💌
هدایت شده از دوستان خدا
🌾 وقتی زخم هاے دلم ناے ادامه دادن مسیر تا تو را از‌من میگیرد...🥀 وقتی شرمندگی و بی حیایی ام نمکی بر روی زخم هاے دلم میشود ... یاد مرهمی می افتم ..‌. و آرام زمزمه میڪنم .‌‌.. یا من اسمه دواء و ذڪره شفا .‌..🍃🌸 🆔 @jayi_neveshte_buod
رفیقم جا نمانی🙏 📌آمار سایت رسمی شرکت کنندگان در پویش جهانی چله معرفتی دعای عهد تا ساعت ۲۱ (داخل و خارج از کشور) 🌐برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به لینک مستقیم طرح مراجعه نمایید: http://mohkamat313.ir/link-131/طرح-چله-دعای-عهد/پویش-سراسری تنها 3⃣ روز تا شروع 👌تا دیر نشده شما هم به این پویش بپیوندید •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ ✅قرارگاه محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇: 🆔 http://eitaa.com/mohkamat_313