هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
⁉️حوریان زیباترند یا زنان مومن بهشتی؟!
⁉️چرا مومنان بدوندلیل،دچار غم یا شادی میشوند؟
⁉️چرا دعایم مستجاب نمیشود؟
⁉️اگر خداوند همه جا هست پس چرا هنگام دعا دست به سوى آسمان بلند می کنیم؟
⁉️تفاوت حسابرسی برزخ با حسابرسی قیامت
⁉️آیا پیروان دیگر ادیان آسمانى اهل دوزخند؟
⁉️راز زنده بودن حضرت الیاس
⁉️آیا میدانید چه چیزهایی از پیامبران
نزد حضرت مهدی(عج) است؟
و پاسخ به ده ها سوال مذهبی دیگر....
🔴فقط کافیه وارد لینک زیر بشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1384120320C0415c1301e
📚#یک_داستان_یک_پند
پیرزنی در خانهی خود نشسته بود که دزدی از بالای درب به درون خانه پایین پرید.به ناگاه چشمش در میخِ پشتِ در خورد و درآمد. پیرزن گفت: برخیز نزد قاضی برویم. دزد گفت: دستِ مرا رها کن من از تو شاکی هستم.
هر دو نزد قاضی رفتند قاضی تا چشمِ خونآلود و کورِ دزد را دید تکانی خورد. پیرزن گفت: من از این دزد شاکی هستم، خانه من دزدی آمده است. قاضی گفت: مگر چیزی هم دزدیده؟ پیرزن گفت: نمیتوانست؛ چون هم کور شد و هم من دستگیرش کردم. قاضی گفت: ای پیرزن تو ساکت باش. پس رو به دزد کرده و پرسید، چشم تو کجا کور شد؟ گفت: میخِ پشتِ درِ خانهی این پیرزن کورم کرد. قاضی رو به پیرزن گفت: حال میدهم چشم تو را کور کنند. پیرزن باهوش وقتی فهمید قاضی چیزی از قضاوت نمیداند و فقط دنبال کور کردن چشم کسی است، سریع لحن کلام خود را عوض کرد و گفت: آقای قاضی اکنون فهمیدم من مقصرم. اما گناهِ من نبود، گناهِ آهنگر است که این میخ را پشت درب خانهی من گذاشت. من که از آهنگری چیزی نمیدانم. قاضی گفت: آفرین ای پیرزن. دستور داد رهایش کنید و سراغ آهنگر بروید.آهنگر را آوردند. آهنگر گفت: آقای قاضی اگر یک چشم مرا کور کنید چه کسی است که بر لشگریان امیر شمشیر و زره بسازد؟ قاضی گفت: پس کسی را معرفی کن و خود را نجات بده. آهنگر گفت: شاه یک شکارچی دارد که موقع شکار یکی از چشمانش را لازم دارد و دیگری را میبندد. اگر یک چشم او را درآورید مشکلی برای شاه پیش نمیآید. قاضی گفت: آهنگر را رها کنید و شکارچی را بیاورید.
شکارچی را آوردند و گفتند: چشمی درآمده، باید چشم تو را درآوریم چون نیاز نداری. شکارچی گفت: آقای قاضی من در زمان کشیدن کمان یک چشم خود را میبندم و برای جستجوی شکار باید دو چشمم باز باشد. قاضی گفت: کسی را میتوانی معرفی کنی؟ گفت: بلی. شاه یک نیزن دارد وقتی نی میزند دو چشم خود را میبندد و هر دو چشمش اضافه است و یکی نباشد چیزی نمیشود. شکارچی را رها کردند.نیزنِ شاه را آوردند و گفتند: دراز بکش که چشمی درآمده و چشم تو را باید درآوریم و از تو واجدِ شرایطتر نیافتیم.
⛔️نتیجهی اخلاقی اینکه ما نیز گاهی وقتی خسارتی میبینیم به هر عنوان هر کسی جلویمان بیاید از او تقاص میکشیم و کاری نداریم و نمیپرسیم که در بسیاری از خطاهای ما، مسبب خودمان هستیم و نباید دنبال یافتن متّهم و مجازات احدی باشیم.
🔆کانال اختصاصی آیت الله مجتهدی(ره)
🔆 @nasemebehesht
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
❌#درگیری_با_آخوند_ساحلی
♦️با دوستان طلبه رفتیم دریا
♦️تعطیلات بود و ساحل مملو از جمعیت
♦️همین که وارد ساحل شدیم
دیدیم چندتا دختر و پسر اومدن سمت ما که حاج آقا ، ول کنید تو رو خدا ،اینجا هم شما؟؟
دست از سر ما بردارید تو رو خدا !!
شما کجا این جا کجااااا
خسته شدیم به خدااااا
کنار ساحل هم شماااااا؟؟؟
♦️از اون طرف هم دیدیم پلاژ دارها و اسب سوارها و بلال فروش ها با یه سرعتی دارن میان سمت ما
که حاج آقا حاج آقااا تکون نخورید، وایستید همون جا
که ناگهان.....😱
ادامه خاطرات جذاب ساحلی 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
حجت الاسلام آقای راشد نقل میکند، یکی از دوستانم که در مشهد قاضی بود برام تعریف کرد، شبی در خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم، که تاکیدن، چند بار بهم گفت زندانی رو آزاد، کن، اسم زندانی و شماره پرونده رو هم گفت، فردا که پرونده رو نگاه کرم، دو نفر رو کشته بود، حیرت زده دستور دادم زندانی رو بیاورید...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
به نظرتون جرم اون پسر چی بوده؟
چرا حضرت زهرا دستور آزادیش رو داده؟
جواب سوالتون رو در این کانال ببینید👆👆😍
🌳🌲بهشت فروشی (ماجرای خریدن خانه زبیده و هارون الرشید از بهلول)
زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچههای روی زمین خط میکشیدند . به بهلول گفت چه میکنی . بهلول گفت دارم خانه درست میکنم. زبیده گفت ..
زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچههای روی زمین خط میکشیدند . به بهلول گفت چه میکنی . بهلول گفت دارم خانه درست میکنم. زبیده گفت خیلی زیباست آن را میفروشی؟ بهلول گفت هزار دینار میفروشم. زبیده گفت خریدام. بهلول هم آن پول ها را گرفت و بین فقراء تقسیم کرد. شب آن روز هارون الرشید خوابی دید که وارد بهشتی شده که در آن قصر مجللی است و او را به داخل آن راه نمیدهند و میگفتند مال زبیده است. فردا به زبیده گفت چنین خوابی دیدم. زبیده ماجرای خانه خریدن از بهلول را به هارون گفت. هارون هم رفت تا بهلول را ببیند اورا دید که با بچهها روی زمین خط میکشد. گفت ای بهلول چه میکنی؟ گفت مگر نمیبینی دارم خانه میسازم. هارون گفت خانه ای را که تو درست میکنی به شکوه و جلال خانه پادشاهان نیست ولی آن را میخرم. بهلول گفت قیمتش خیلی گران است. هارون گفت هرچه را بخواهم میتوانم بدست آورم. بهلول گفت هزاران کسیه پر زر و باغها و بوستانهای وسیع و اموال فراوان و ...
👑هارون گفت پس چرا به زبیده هزار دینار فروختی. بهلول گفت: زبیده ندیده آن را هزار دینار خرید ولی تو دیدهای و میخواهی بخری!
📚کتاب قصههای بهلول نوشته رضا شیرازی (تهران، نشر دا نشآموز سال 1378؛ 118ص.: مصور
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از کانون تبلیغاتی VIP فجر
✨رفته بودم #مهمونی همسایه هامون تا وارد شدم دیدم همه دارن #چهارچشمی به من نگاه میکنن🙄😳
✨نمی دونستم چی شده بود😁😅
✨تا اینکه بعد مهمونی چندتاشون به سمت من اومدن و گفتن ای #چادررنگی رو از کجا خریدی⁉️😍
✨آدرس بده ماهم بخریم😍😅
✨منم گفتم که فقط کافیه برید تو این کانال تا سفارشتون رو با#تخفیف و #ارسالرایگان درب منزلتون تحویل بگیرید😍👇✅
https://eitaa.com/joinchat/4092133506Ce4fdca60a4
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
سالروزولادتحضرتفاطمه(س)مبارک😍
بهمناسبتاینروزبزرگجایزهبارونداریم😳
تعجب نکنید واقعیه😁 فقط بزنید روی👇
👇💖فاطمــــــــــہ (س)💖👇
ـ 💖 💖
ـ 💚 💖 💖
ـ 💖 💖زهــــــــــــ♡ـــــرا
ـ 💖💖 💖 💖💖(ســـــلاماللهعلیہا)
ـ💖 💖 💖 💖 💖 💖💖
ـ 💖💖💖💖 💖💖💖💖💖💖 💖
ـ 💖💖
بزرگترینفروشگاهچادرمشکیدرایتا😍👆
🍃🌺میرزااسماعیل دولابی : در هر شبانه روز حداقل ده دقیقه با خداوند مهربان خلوت کن و استغفار کن بعد مطمئن باش دلت روشن می شود ، استغفار #نشاط_آور است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 چگونه عاقبت بخیر شویم...
🎤 حجةالاسلام حسینی قمی:
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋