مرجع تقلیدی که هرگز به حج نرفت!
حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی هرگز به سفر حج نرفت، وقتی علت را از ایشان جویا می شدند، می فرمودند که من مستطیع نیستیم.
یکی از نزدیکان ایشان خرج سفر حج را به ایشان هدیه کرد، ایشان این پول را خرج یکی از بیمارستانهای قم کردند، وقتی از ایشان علت این کار را پرسیدند، ایشان در پاسخ گفتند اگر من به این سفر می رفتم و یک زن به علت نبود امکانات در این بیمارستان می مرد، وقتی من می گفتم «لبیک» خداوند به من می گفت «لا لبیک».
او وصیت کرده بود که جنازه ام را به جای دفن کردن در حرم در دهلیز کتابخانه ام دفن کنید تا زیر پای جویندگان علم و دانش باشم، کتابخانه ایشان یکی از کتابخانه های بزرگ جهان است که بخشی از کتاب های آن را از طریق خواندن نماز استیجاری تهیه و خریداری کرده بود
┄┅┅✿💕🍂🌼🍁🌸✿┅┅┄
@NASEMEBEHESHT
با ارسال مطالب در ثواب انها سهیم باشید 🌹
عارفی سی سال،
مرتب ذکر می گفت:
استغفر الله
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار میکنی؟ ما که از تو گناهی ندیدیم!
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک *الحمداللهِ* نابجاست!
روزی خبر آوردند ...
بازار بصره آتش گرفته،
پرسیدم حجره ی من چه؟
گفتند حجره ی شما نسوخته؛ گفتم: الحمدلله...
معنی آن این بود که مال من نسوزد،
مال مردم ارتباطی به من ندارد!
آن الحمدلله از روی خود خواهی بود نه
خدا خواهی
چقدر از این *الحمدلله ها*
گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟
@NASEMEBEHESHT 🌸
راضی به رضای تو_21.mp3
7.99M
#راضی_به_رضای_تو ۲۱
توام میتونی از زندگیت کاملا راضی باشی اگر...👇
اجازه بدی خدا بجای تو، تصمیم بگیره!
@NASEMEBEHESHT 🌸
✨﷽✨
🌸پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) :
✅ هرکس که خواهد خانه اش به نعمت آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد:
💠اول آنکه در آغاز هرکار بگوید:
«بسم الله الرحمن الرحیم.»
💠دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید: «الحمدالله رب العالمین.»
💠سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: «استغفرالله ربی و اتوب الیه.»
💠چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید : «لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.»
💠پنجم آنکه چون تدبیرکار کند،گوید؛
«ماشاالله.»
💠ششم آنکه چون از ستمگری هراسی کند بگوید: «حسبناالله و نعم الوکیل.»
📚نشان از بی نشان ها،علی مقدادی اصفهانی
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@NASEMEBEHESHT 🌸
✅روزهای غریبیست...
مادر دختر به دنیا می آورد
که کمک حال او باشد،
اما دختر به بهانه درس و مشق،
کمکی که نمی کند،
حتی مادر غذا و لباس های او را نیز آماده می کند،
و باز دختر نسبت به مادر بی احترامی می کند.
🍃روزهای غریبیست...
جوانانساعتها بصورتحضوری
یا آنلاین با دوستان خود وقت می گذرانند، اما چه بسا حتی در ماه یک ساعت کنار والدین خود ننشینند و با آنها همنشین نمی شوند و حتی دریغ از یک تماس تلفنی پنج دقیقه ای...
🍃روزهای غریبیست...
مادر به فرزندان خود سخن یاد می دهد، اما فرزندان همین که به سنین جوانی رسیدند، کُلفتی صدای خود را بر سر مادری که سخن گفتن به آنها آموخته خالی می کنند.
🍃روزهای غریبیست...
والدین چندین فرزند را در یک خانه، نگهداری و بزرگ می کنند، اما همین چندین فرزند که بزرگ شده و هرکدام خانه جداگانه دارند، حاضر نمی شوند، در خانه خودشان از آنها نگهداری کنند.
🍃ای دوست من،آگاه باش!
”جزا از جنس #عمل است“
🍃پس امروز همانگونه با #پدر و #مادرت رفتار کن،
که دوست داری در آینده فرزندانت با خود شما رفتار کنند.
عاقلان را اشارهای کافیست...
@NASEMEBEHESHT 🌸
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️کاری که #جلوی_ظهور امام زمان(ع)را گرفته است و ما حاضر نیستیم آنرا انجام دهیم!
🔸استاد پناهیان
@NASEMEBEHESHT 🌸
آیت الله میلانی :
🍃 روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟
🍃پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند؛ قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم.
🍃 وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند؛ پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای. اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟
🍃 هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند.
🍃 و این شد که من هر بار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم، از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را میشنوم. همهی اینها از یک دعای مادره
@NASEMEBEHESHT 🌸
🔵ثبت کوچکترین عمل
✅حضرت على (عليه السلام) در حال عبور از محلى ، چشمش به عده اى از جوانان افتاد، كه سخنان لغو و بيهوده مى گفتند و مى خنديدند.
💥حضرت فرمودند : آيا نامه عملتان را با اين چيزها سياه مى كنيد؟!
✅گفتند : يا على (عليه السلام) آيا اينها را هم مى نويسند؟
🌹حضرت فرمود : آرى ! حتى دميدن نفس را هم مى نویسند.
📒داستانهاى شهيد دستغيب ، ج ۱، ص ۴۷
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@NASEMEBEHESHT 🌸
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه میرفت. در ساحل مینشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را میشست. اگر بیکار بود همانجا مینشست و مثل بچه ها گِل بازی میکرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه میساخت.
جلوی خانه باغچهایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه میسازی؟»
بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت میسازم.»
همسر هارون که میدانست بهلول شوخی میکند، گفت: «آن را میفروشی؟!»
بهلول گفت: «میفروشم.»
زبیده پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟»
بهلول جواب داد: «صد دینار.»
زبیده گفت: «من آن را میخرم.»
بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد مینویسم و به تو میدهم.»
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند.
یکی از کنیزها، ورقی طلاییرنگ به زبیده داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریدهای!»
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشتهایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!»
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمیفروشم.»
هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری میخواهی، حاضرم بدهم.»
بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمیفروشم.»
هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!»
بهلول گفت: «همسر تو آن بهشت را ندیده خرید، اما تو میدانی و میخواهی بخری، من به تو نمیفروشم!»
@NASEMEBEHESHT 🌸
راضی به رضای تو_22.mp3
10.04M
#راضی_به_رضای_تو ۲۲
عرضشو داشته باش؛
وقتی خـــدا؛
تصمیمی مخالف تصمیم خودت برات میگیره
پذیرا و تسلیمِ تصمیمِ خدا باشی!
خـــدا رو در تمــام کارهات وکیل بگیر!
تا از حرص و جوش تدبیر کردن راحت بشی...
@NASEMEBEHESHT 🌸