دوربین خدا روشنه!
🛑دیدین گاهی میریم عروسی یا جشن تولد ،
دوربین داره فیلمبرداری میکنه و تا نوبت به ما میرسه خودمون رو جمع و جور میکنیم..
چرا ؟
چون دوربین روی ما زوم میکنه ، نکنه زشت و بد قیافه بیفتیم!
اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی ما هم زوم شده ، شاید یه جور دیگه زندگی می کردیم!
شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود!
شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد!
شاید دیگه انقدر بد زندگی نمیکردیم
پر از استرس، ناشکری، ناامیدی، غم....
مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی تک تک ما زوم شده چون خودش فرمود:
«ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری»
(علق/14)
🌸 آیا نمی دانند خدا می بیند
#آرامش_با_قرآن
💢 توصیف خارق العاده دنیا از زبان امام علي (ع)
🌹بیشترین ضربه هارو خوبترین آدمها میخورند،
برای خوبیهاتون حد تعیین کنید و هر کس را به اندازه لیاقتش بها دهید نه به اندازه مرامتان.
🌹زندگی کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است ! تا میتازی با تو میتازند ؛ زمین که خوردی ؛ آنهایی که جلوتر بودند ؛ هرگز برای تو به عقب باز نمیگردند !
و آنهایی که عقب بودند ؛ به داغ روزهایی که میتاختی تو را لگد مال خواهند کرد !
🌹در عجبم از مردمی که بدنبال دنيايی هستند که روز به روز از آن دورتر ميشوند ؛ و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزديکتر ميشوند.
نهج البلاغه ص 56 خ ۴۳
داستان کوتاهي از غرور و تکبر
!!!يک روز گرم شاخه اي مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال ان برگهاي ضعيف جدا شدند و ارام بر روي زمين افتادند شاخه چندين بار اين کار را با غرور خاصي تکرار کرد تا اين که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسيار لذت مي برد .برگي سبز و درشت و زيبا به انتهاي شاخه محکم چسبيد ه بود و همچنان از افتادن مقاومت مي کرد .در اين حين باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ي خشکي که مي رسيد ان را از بيخ جدا مي کرد و با خود مي برد .
وقتي باغبان چشمش به ان شاخه افتا د با ديدن تنها برگ ان ا زقطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بين شاخه وبرگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندين با ر خودش را تکاند تا اين که به ناچاربرگ با تمام مقاومتي که از خود نشان مي داد از شاخه جدا شد و بر روي زمين قرار گرفت .باغبان در راه برگشت وقتي چشمش به ان شاخه افتاد و بي درنگ با يک ضربه ان را از بيخ کند شاخه بدون انکه مجال اعتراض داشته باشد بر روي زمين افتاد.
ناگها ن صداي برگ جوان را شنيد که مي گفت:
👈اگر چه به خيالت زندگي ناچيزم در دست تو بود ولي همين خيال واهي پرده اي بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کني نشانه حياتتت من بودم 👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⚜ ⚜
اَللّـهُمَّ اغْفِرْ لي الذُّنُوبَ الَّتي تَحْبِسُ الدُّعاءَ، (فرازی از دعای کمیل)
«خدایا ! براى من بیامرز گناهانى كه دعا را از مستجاب شدن باز مى دارد»
💟 امام سجاد عليه السلام فرمود: گناهانى كه دعا را رد مى كنند، عبارت اند از:
1⃣👈 بدى نيّت
🌸شامل نیت های غیرالهی و شوم.
2⃣👈 بد ذاتى
🌸یعنی فرد دعاکننده، خیرخواه مردم نباشد، حالت حسودی و یا خوشحالی از گرفتاری مردم داشته باشد.
3⃣👈 دورويى با برادران
🌸یعنی با مردم دوروئی داشته باشد.
4⃣👈 باور نداشتن اجابت دعا
🌸باید آنچنان یقین به اجابت داشته باشد، گویا حاجات او همین الآن آماده است و به سرعت برآورده می شود.
5⃣👈 به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا هنگامى كه وقتشان بگذرد.
🌸آیت الله مجتهدی مےفرمودند: کسانی که هر چه مےزنند ولی کاروبارشان درست نمےشود ، واسه اینه که نماز اول وقت نمےخوانند.
6⃣👈 و تقرّب نجستن به خداوند عزّ و جلّ با نيكى كردن و صدقه دادن.
7⃣👈 بد زبانى
🌸مثل نیش زدن به دیگران ، تهمت، غیبت، سخن چینی و...
8⃣👈 ناسزا گفتن
🌸فحش و ناسزا نکته ای که مردم خیلی کم به آن توجّه دارند.
📚 معانى الأخبار، ص 271، ح 2
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از ▫
🌼❣️🌼
❣️بر ڪشتی عشق ناخدا آمده اسٺ
🌼 ایّوب بہ طوفان بلا آمده اسٺ
❣️خشنودے قلب نازنیش صلواٺ
🌼 میلاد جوان #ڪربلا آمده اسٺ
#میلاد_حضرت_علی_اکبر (ع)✨🌺
🌸روز جوان مبارکباد✨🌺
✍ از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟! گفت: آن خدایی که فرشته مرگش ،مرا در هر سوراخی که باشم پیدامیکند. چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند
پيامبر صلى الله عليه و آله: هر كس روزى اى دارد كه حتما به او خواهد رسيد. پس هر كس به آن راضى شود، برايش پُر بركت خواهد شد و او را بس خواهد بود و هر كس به آن راضى نباشد، نه بركت خواهد يافت و نه او را بس خواهد بود. روزى در پى انسان است، آن گونه كه اجلش در پى اوست.
📚اعلام الدين ص ۳۴۲
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🔻خدمت به خلق🔻
🌹 امام کاظم (ع) فرمود:↶
🔹 «اِنَّ لِلّهِ عِبادًا فی الأرضِ یَسعَونَ فی حَوائِجِ النّاسِ، هُمُ الآمِنُونَ یَومَ القِیامَهِ.»
💢 «خداوند در روی زمین بندگانی دارد که در تأمین نیازهای مردم می کوشند، آنان در روز قیامت، ایمنند.»
📚 وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۵۸۲.
✨✨✨✨✨
#شرح_حدیث
👤 شخصی از مردم ری، بدهکار بود و از عهده پرداخت بدهیاش بر نمیآمد،😔 و مأمور حکومتی دولت بنی عباس، او را تعقیب میکرد.
🕋 چون به مکّه رفت و حجّ را انجام داد، حضرت موسی بن جعفر (ع) را دید و وضع خود را با او در میان گذاشت.
📜 آن حضرت، نامهای خطاب به طلبکار نوشت و از او خواست که نسبت به برادر دینیاش مساعدت کند، و ثواب شاد کردن یک مسلمان را برای او نوشت✍...
💥 او پس از بازگشت از حج، نامهی امام را به آن شخص داد. وی نامه را بوسید و بر چشم نهاد. آنگاه نه تنها بدهیهای او را بخشید، بلکه مقداری مال به او داد.💰
🔚 وی که از عهدهی تشکر آن شخص بر نمیآمد، سال بعد در سفر حج، باز هم به دیدار امام کاظم (ع) رفت و داستان را نقل کرد.
🔹 حضرت بسیار خوشحال شد و فرمود:
«به خدا قسم، کار او، هم مرا خوشحال کرد، هم امیرالمؤمنین (ع) را، و هم جدّم رسول خدا (ص) را.»
📚 بحارالانوار، ج۷۱، ص۳۱۳.
✨✨✨✨✨
☝️ در خدمتِ بندگان خدا بودن، توفیق خیلی بزرگیه. زمینه سازِ این توفیق هم، خودمون هستیم.😊
گاهی خدا میخواد که با دستِ ما،✋ دستِ دیگر بندگانش رو بگیره..
🦋↶ وقتی دست کسی رو به یاری گرفتیم،
بدونیم که دست دیگرمون در دست خداست...😌
💯اصلاً بندگی یعنی همین..💯
☜ یعنی در کوچه پس کوچههای زندگی،
دست کسی رو گرفتن...!
✔️️ تو هر جایگاه و پست و مقامی که هستیم، دست مردم و بگیریم، تا خدا و اهلبیت رو خوشحال کنیم،😊 و قیامت هم، خدا و اهلبیت از ما دستگیری کنند.
✨﷽✨
#تلنگر
✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم:
من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى،
ج ۱۳ اثر استاد حسین انصاریان
هدایت شده از ▫
#سلام_مولاجانم💕💕
وقتي تو از سفر برسي عيد ميشود
دنيا دوباره صاحب خورشيد ميشود
چشمان روشنت که طلوعي دوباره کرد
دلها پر از تجلّي توحيد ميشود
با اهتزاز پرچم سرخت در آسمان
پيمان عشق و عاطفه تجديد ميشود
از چشم خيس گريه کنان شهيد عشق
با بوسه اي به راه تو تمجيد ميشود
يک عمر نوکريِ در خانه حسين
با يک نگاه لطف تو تاييد ميشود
آقا طواف مرقد خاکي مادرت
وقتي که چشم هاي تو تابيد، ميشود
#نذرظهوروهمدلی_ذکرصلواتی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#میلادنورمبارک
🌸 نصیحت امام صادق علیه السلام 🌸
✅ سفیان ثوری می گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: یا بن رسول الله مرا نصیحت کن، حضرت ابتدا چهار نصیحت سپس به تقاضای بیشتر وی حضرت تعداد پنج نصیحت دیگر فرمود: روی هم نه نصیحت شد، آنها عبارتند از:
❶ دروغگو؛ جوانمردی ندارد.
❷ پادشاه؛ رفیق ندارد( ریاست رفاقت نمی شناسد).
❸ حسود؛ آسایش نبیند.
❹ بد اخلاق؛ مجد و بزرگی نیابد.
❺ به خدا اعتماد کن؛ که ایمان همین است؛
❻ به آنچه که خدا داد راضی باش؛ که بی نیازی همین است.
❼ با همسایگان خوش رفتاری کن؛ تا مسلمان باشی.
❽ با بی دین رفقات نکن؛ که فسق و فجورش را به تو می آموزد.
❾ با مردم خدا ترس مشورت کن.
📚 خصال، ج۱، ص۱۶۹
🔼 خواهرم...☺️
❌ حجاب به چادری بودن نیستاا ❗️
اونایی که میگین افتخارم چادرمه و اینا ...
👈 حرمت چادرتو نگه دار❗️👉
✔ کسی که چادر سرش میکنه باید عفت و پاک دامنی و شرم و حیا به همراه داشته باشه...👌☺️
❌ چادر بدون عفت و پاک دامنی.
بی حرمتی به چادر هستش.😒
🔼 ️خواهرم...☺️
❌ لازم نیست برای تبلیغ چادر،عکس با چادرتو بزاری جلو دید همه❗️
❌ لازم نیست نشون بدی که چادری هستی...🤗
✔ با رفتارت،
✔ حرف زدنت،
✔ لحن بیانت،
✔ نوع تایپ کردنت و ...
نشون بده که با شرم و حیایی👌🤗
نشون بده عفیف هستی!😉
نشون بده که سنگین هستی!👌
🔹 جوری برخورد کن که کسی به خودش اجازه نده هر جور که خواست باهات برخورد کنه!😉
👈 تو حد و مرز تعیین کن👉
✔ تو ثابت کن که انقدر ارزشت بالاست که هر کسی به خودش اجازه نده هر جوری که خواست باهات حرف بزنه.☝️
🔹 بزار بگن مغروری،
🔹 بزار بگن خودتو میگیری،
🔹 بزار بگن نچسبی و ...!
✔ لبخند رضایت امام زمانت رو بخر.👌😍
♻ اگه میخوای باب میل اونایی باشی که بهت بگن چه دختر اهل دلی ...
و چقد با فرهنگ و.
فهمیده و
روشنفکر و اینا هستی،
اگه میخوای اجازه بدی هر کسی به خودش جرات بده هر جور باهات حرف بزنه،
همون ادما⬅ بعدها بهت میگن.
❌ "بی ارزش.
❌ هرزه.
❌ خراب و ..."😔
🔼 ️بانو...
↩ برای خودت زندگی کن...☺️
نخواه که بازیچه دست دیگران باشی...😊
🔼 ️بانو...
↩ خودت به خودت احترام بزار...
خودت هستی که تعیین میکنی، چجوری باهات برخورد کنن...❤️
🔹 حجب،.
🔹 حیا،.
🔹 عفت،.
🔹 شرف،.
🔹 پاک دامنی و ....
خودتو حفظ کن.👌
❌ مبادا شرمنده مادر سادات بشی...☝️
❌ مبادا مادر سادات ازت گلایه کنه...💔
❌ مبادا بگه از ما نیستی..😔☝️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼نشانه های حضرت مهدی (عج)
✍️ حضرت امام سجاد فرمودند:
"قائم ما دارای نشانه هایی از شش پیامبر است :
1- نشانه ای از نوح ؛
2- نشانه ای از ابراهیم ؛
3- نشانه ای از عیسی ؛
4- نشانه ای از موسی ؛
5- نشانه ای از ایّوب ؛
6- نشانه ای از محمد .
اما نشانه اش از نوح، طول عمر است؛
از ابراهیم، مخفی بودنِ محلّ ولادتش است؛
از موسی، ترس از دشمن و غیبت است که موسی از ترس فرعونیان از مصر به مدین رفت و مدتی مخفی بود؛
از عیسی، اختلاف رایِ مردم درباره اش و اعتزالِ او (تنهایی و خلوت نشینی) از مردم است؛
از ایّوب، پیروزی پس از مشکلات و گرفتاری است؛
و از محمد، قیام به شمشیر است .
📚 کتاب اعلام الوری ، ص 290 .
💥در برخی روایات، نشانه ای از حضرت یوسف ذکر شده و آن زندانی بودن است
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
مردی بد صدا بود که گمان میکرد اذان گفتنش زیباست و میخواست از طریق اذان گویی کاری کند تا مسیحیان شهر مسلمان شوند. عدهایی به او گفتند تو با این صدای گوش خراشت بجای آنکه کسی را مسلمان کنی، همه را اسلام ستیز کردی! اما او تصور میکرد صدایش برای مردم لذت بخش است و خدا نیز از او راضی است...
چنان اعتمادی به کارش داشت که نصیحتهای دیگران در گوشش فرو نمیرفت تا این که روزی مردی مسیحی که هدایای فراوانی در دست داشت با روی خندانی آمد و گفت: آن موذنی که صدای معجزه آسایش باعث آرامش زندگی من شده و مرا از پریشانی نجات داده کجاست؟! گفتند آن موذن را چکار داری ؟
گفت : دختری دارم که قصد داشت از دین مسیحیت خارج گردد و مسلمان شود، هرچه او را پند میدادم تا از این اندیشه بازگردد، نه تنها منصرف نمیشد بلکه حریصتر نیز میگشت تا مسیحیت را کنار گذاشته و اسلام بیاورد. من به کلی درمانده شده بودم که چه کنم تا دخترم از این تصمیم روی گرداند؟!
روزی در خانه نشسته بودیم که صدای بانگ آن موذن بلند شد. دخترم صدا را شنید و گفت این دیگر چه صدای نفرتانگیز و ناهنجاریست؟ تا کنون همچین صدای زشتی در هیچ کلیسایی نشنیدهام! خواهرش به او گفت این بانگ اذان مسلمانان است! دخترم باور نکرد، رفت از دیگری پرسید و باز همین را شنید. چون یقین گشتش رخِ او زرد شد و از مسلمانی دلِ او سرد شد!
دخترم بخاطر صدای ناهنجار آن موذن از مسلمانی دست کشید و مرا آسوده خاطر نمود. من سپاسگذار و ممنون آن موذن هستم که مرا از تشویش و اضطراب دائم نجات داد. اکنون بگویید کجاست آن موذن همایون و مبارک؟!
آنچه خواندید بخشی از مثنوی معنوی مولاناست که در دفتر پنجم آورده شده است. در این بخش مولانا حکایت افرادی را نقل میکند که با اعمال نادرست در دفاع از عقیدهایی باعث بدنامی و بی اعتباری آن باور میشوند.
📚#عشق_حقیقی
مکالمه شوهر روستایی با تلفن ثابت بیمارستان
حکایت واقعی
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند. از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر میشود. به زودی بر میگردیم.»
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.»
اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار میشد. روزی در راهرو قدم میزدم. وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت: «خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آیندهمان نشود، وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.»
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد.
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
سلام مولاے ما ، مهدے جان
در پناه نگاه زلالتان
روز و شبم جان میگیرد و به رخصت یاد آسمانے تان
جهان دوباره روشن مےشود
و عطر نفس هایتان سپیده را بیدار میکند
و نسیم محبتتان ، زندگے را جارے مےسازد.
شکر خدا که در پناه شمایم و دست نوازشگر و پدرانهے شما بر سر ماست ...
شکر خدا که با شما دل به دریا میزنیم و از هیچ طوفانے ، هراسے به دل نداریم ....
در افق آرزوهایم
تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡را میبینم...
#مولاےمهربانغزلهاےمنسلام
🔆 #پندانه
🔻حتما بخوانید بی تاثیر نخواهد بود🔻
🔹اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد.
🔸داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
👈راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉
🔹مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.
🔸ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر
آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج میدادم؟
🔹راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟
🔸اگر مردم، نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشتههایی همچون:
"کارم را از دست دادهام"
"در حال مبارزه با سرطان هستم"
"در مراحل طلاق، گیر افتادهام"
"عزیزی را از دست دادهام"
"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم"
"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم"
“بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم”
“مریضی در خانه دارم”
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها.
🔸همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم.
🔹بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد ...
به ژولیده نیشابوری گفتن " به صورت بداهه شعری بگو درباره حضرت عباس علیه السلام که 5 عدد کلمه "چشم" درش به کار رفته باش "
ایشون شعری گفتن که10 کلمه چشم درش بود! :
❣چشم ها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود
❣محو چشمم، چشم ها و چشم من بر آب بود
❣چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم، ز آب
❣من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
این عادت دیرینه ات بوده، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرف کردی
و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدی
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت را؟!پس کجا می روی؟
(سوره اسرا آیه ۸۳ / سوره شرح آیه ۲-۳ / سوره تکویر آیه ۲۶ )
خدایا از ما ناامید نشو و خودت مراقبمون باش❤️