رفته بودیم خواستگاری بعد که با دخترخانوم رفتیم تو اتاق صحبت کنیم، هنوز کامل ننشسته بودم که گفت من مسکن برام مهمه، چه فکری براش کردی؟ من عروسیم باید فلان باشه، توقعم اینه که رفاهی مثل خونه بابام برام درست کنی و .... و اوج سم ماجرا هم این بود که گفت من آرایش ندارما، اینی که میبینی زیبایی خدادادیه 🤒
هیچی دیگه، ما نیز بهر تماشای جهان آمده ایم 😂
#مخاطب
یکی از دوستام قرار بود خواستگاری دختری بره که معرف گفته بوده و تا الان ندیده بودتش
هیچی دیگه پسر مذهبی میره کافه، میبینه دختره سفارش کامل داده و نشسته داره قلیون میکشه
بنده خدا کلی هزینه پیاده شد....
#مخاطب
ما رفتیم خواستگاری ، دختر خانم نبودن طرح مطالعاتی بودن، فرداش اونا اومدن خونه ما و اولین بار من برای دختر خانم چای بردم🥲😂
#مخاطب
به دختر خانوم گفتم دوستدارم ازدواج مون ساده باشه و از تشریفات بیخود جلوگیری کنیم
بعد که بحث حلقه شد گفت برام دوتا حلقه بخرید یه دونه ساده یه دونه هم قیمتی😱😵💫
گفتم چرا ؟!
گفت قیمتی رو پیش خودم نگه میدارم
ساده رو به بقیه نشون میدم میگم اینه حلقه تا تبلیغ ازدواج آسان هم بشه
حالا من نمیدونم واقعا منو خواستگار میدونست یا ... 🤯🤯🤯
#مخاطب
برای خواستگاری برادرم
معرف یه خانواده مذهبی به ما معرفی کرد و خلاصه رفتیم خواستگاری توی سالن که نشسته بودیم دیدیم خیلی صدای سگ میاد انگار یه گله سگ میخواستن حمله کنن
بعد از نیم ساعت برادر دختر خانم اومدن توی جلسه و گفتن شغلشون پرورش سگ خونگیه و یکی از اتاقها رو به اینکار اختصاص دادن! در صورتیکه میگفتن مذهبی هستن
ما نیز به حالت برگ ریزان از خونه شون برگشتیم😐
#مخاطب
این خاطره برای من نیست اما یکی تعریف میکرد دختر پسر میرن تو اتاق باهم صحبت کنن همه چی اوکی میشه همدیگه رو میپسندن تااینکه دختر خانم نارنگی رو به جای چاقو با دست پوست میکنه و اقا پسر جواب منفی میدن😂
#مخاطب
جلسه دوم صحبت دختره گفت خونه کی می خری؟ بالاخره که باید بخری!!!
گفتم حالا مسکن مهر ثبت نام کردم عامو😎😁
#مخاطب
ناشناس های ازدواجی
این خاطره برای من نیست اما یکی تعریف میکرد دختر پسر میرن تو اتاق باهم صحبت کنن همه چی اوکی میشه همدی
من پرتقالم اول یه تیکش با دندون و بقیش با دست پوست میکنم😁 یادم باشه بزارم برای بعد عروسی که دیگه کار از کارگذشته باشه 😂😂😂
+حالا از فردا نرین نارنگی رو با چاقو پوست بگیرین ،نارنگی ذاتش اینه با دست پوستش بگیری ،هر کی راضی نیست راه باز و جاده دراز ،والا🤨😁
سلام ، من اواخر اسفند بود که رفتم خواستگاری ، با دختر خانم رفتم که توی اتاق صحبت کنیم ، بحث رفت سمت مهریه و این چیزا ، بهش گفتم این شب عیدی یه تخفیف تپل به ما بده ، خیلی عصبی شد و با غیظ بلند شد و از اتاق زد بیرون ، بعدها فهمیدم که وقتی این شوخی رو برای خانواده ش تعریف کرده اونا کلی حال کرده بودن با این موضوع و بهش گفته بودن این پسر پای زندگیه ، الانم هفت ساله با هم ازدواج کردیم😅
#مخاطب
ادمین جان سلام
یسری هم ما برا داداشم رفتیم خاستگاری
بماند که پدر دختر خانم اجازه نمیدادن دختر و پسر برن تو اتاق صحبت کنن
بعد وسط خاستگاری مادر بزرگ دختر و پدرشون برا این موضوع بحثشون شد😐😁
بعد ک اجازه دادن تازه داشتن وسایل اتاق جلو چشم ما میبردن تو اتاق دیگه و اتاق مرتب کردن😂
#مخاطب
بعد از چند جلسه صحبت های خانواده ها و تحقیقات مفصلی که خانواده دختر خانم انجام داد و صحبت های سلسله واری که با پدرش انجام دادم ، وقتی تقریبا جواب اونا مثبت بود یه جلسه گذاشتیم که منم بالاخره دختر خانوم رو ببینم. در کمال ناباوری با پوشیه اومد نشست و پدرشم گفت من چون بد دلم نمیشه با دختر خانوم صحبت کنی و حتی ببینیش😐😐😐 ماهم برگریزان برگشتیم و دیگه ادامه ندادیم😃😃😃
#مخاطب