eitaa logo
کانال فروشگاهی نشر هدی
7 دنبال‌کننده
17 عکس
3 ویدیو
3 فایل
عرضه کننده کتابهای دفاع مقدس، روانشناسی، خانواده، تاریخی، مذهبی، رمان و داستان
مشاهده در ایتا
دانلود
قاسم بن حسن سیزده سال داشت و همه¬ی ماجرا را شاهد بود بلند شد به امام عرض کرد: آیا من هم کشته می¬شوم؟ امام او را تحویل گرفتند و به سینه چسباندند او را محبت ورزیدند و به جای جواب، از او یک سؤال پرسیدند که مرگ و شهادت نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: عموجان شهادت برام شیرین تر از عسل است! امام فرمود: آری عمویت به فدایت تو نیز از کسانی هستی که پس از گرفتاری بزرگی، در رکابم به شهادت می¬رسی و فرزندم عبدالله(اصغر) نیز به شهادت می¬رسد. قاسم که مملو از غیرت بود عرض کرد: عمو جان آیا دشمن به زنان هم حمله می¬کند که عبدالله شیرخوار هم به شهادت می¬رسد؟ فرمود: عمویت به فدایت باد عبدالله وقتی کشته می¬شود که من مشغول نبرد هستم از تشنگی و بی¬تابی به خیام بر می¬گردم اصغرم که در دست بانوان است را می¬گیرم تا بوسه¬ای بر او بزنم طفل شیرخوار در دو دستم هست صورتش را نزدیک لبانم که می¬آید یک فاسقی تیری می¬افکند و گلوی او را گوش تا گوش می¬شکافد او دست پا می¬زند و خونش در دستانم جاری می¬شود و خون¬ها را به طرف آسمان پرتاب می¬کنم. قطره¬ای از خون فرزندم به زمین نمی¬آید امام با گریه فرمودند: خدایا صبرمان بده! این مصیبت را در حساب خود بگذار! اصحاب و همه می¬گریستند صدای ناله بانوان هم که مصیبت اصغر را گوش می¬کردند بالا بود. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص45-46 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر که نگران ولایت و چهارمین امام بودند گریه کنان پرسیدن فردا سرنوشت امام بعدی (حضرت سجاد) چه می¬شود؟ امام در حالی که اشک می¬ریخت فرمود: نگران نباشید چنان نیست که دشمن بتواند نسلم را نابود کند خدا نسلم را نگه می¬دارد چگونه آنها می¬توانند بر او (امام سجاد) دست یابند با این که او پدر هشت امام است. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص47 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
برخی از افراد لشکر عمر سعد از روی کنجکاوی یا برای جاسوسی و شناسایی جنگی در نیمه¬های شب عاشورا نزدیک خیمه امام حسین آمده بودند شمر بن ذی¬ا¬لجوشن هم برای اینکه مراقب نیروهایش باشد در آن جمع بود و صدای دلنشین صوت قرآن خواندن امام حسین گوش افراد را نوازش می¬داد امام آیات 178 و 179 سوره آل عمران را می¬خواند:«آنانکه کفر ورزیدند، نپندارند که آنان را مهلت دادیم تا به سود شان تمام بشود بلکه آنان را مهلت می¬دهیم تا بر گناه خویش بیفزایند و عذابی خوار کننده نصیبشان بشود در جامعه مؤمن و منافق مخلوطند خدا مؤمنان که طیب هستند از خبیث جدا می¬کند یکی از تبهکاران برای خود شیرینی نزد شمر با صدای بلند خطاب به امام حسین گفت: سوگند به پروردگار کعبه، ما همان طیّبون و پاکیزگان هستیم و شما از نا¬پاکیزگان(خبیثون) هستید که خدا ما را از شما جدا ساخته است. بُریر از صحابه پیامبر در سپاه امام حسین بود فریاد زد: ای فاسق ای دشمن خدا آیا چون تویی از طیبون هستی؟! پس آتش و عذاب قیامت نویدت باد. شمر خطاب به بریر گفت: ای سخن¬گو¬! خدا به زودی کشنده تو و مولایت خواهد بود. بریر گفت: ای دشمن خدا آیا ما از مرگم می¬ترسانی؟! بخدا مرگ برای ما از زندگی با شما محبوب تر است بخدا سوگند مردمی که خون فرزندان پیامبر را بریزند به شفاعتش نخواهند رسید. امام حسین فردی را نزد بُریر فرستاد که رحمت خدا بر تو باد آرام باش و با اینان سخن مگو بجانم قسم تو همانند مؤمن آل فرعون قوم خود اندرز دادی ولی آنان حرف حق را نپذیرفتند. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص50 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
پیش از ظهر بود که با صدای طبل و شپیور دشمن، صدای سربازان جنگ جوی بنی امیه که گوشها را کر کرده بود و رقیه کنار عمه نشسته بود و با نگرانی سر و صداها را می¬شنید و بعضی به بیرون خیمه می¬رفتند تا خبر جدیدی کسب کنند. امام مشغول سازماندهی لشکر بود. که اسب سواری از دشمن به طرف خیمه امام می¬¬آمد. او حالت جنگیدن نداشت از چند صد متری از اسب پیاده شد و چکمه نظامی خود را بیرون آورده بود و به گردن آویخته نگهبانان برای احتیاط به سمت سوار رفتند او را شناختند حُر بن یزید ریاحی بود همان فرماندهی که اولین بار جلو سپاه امام را گرفت بود. از سپاه دشمن جدا شده و خود را تسلیم سپاه امام کرد. در حالی که سرش پایین بود و خجل بود در حال گریه به طرف امام حرکت می¬کرد. امام هم به استقبال او ¬رفتند و فرمودند حر سرت را بالا بگیر و حر با شرمندگی گفت من کار خیلی بدی کردم آیا خداوند مرا می¬بخشد؟ امام حسین آغوش رحمت خود را باز کردند و حر را به آغوش کشیدند، وی سرش را به شانه امام گذاشته بود و آقا را می¬بوسید و گریه و عذر خواهی می¬کرد. و از درگاه خداوند توبه می¬کرد. امام فرمود: بخشیدمت. سرت را بالا بگیر تو آزاد مرد هستی. حر گفت: اینکه جلو شما را گرفتم کار خیلی بدی بود و نگذاشتم شما به راهی که می¬خواهید بروید. و زن و بچه¬های شما را ترساندم. گریه می¬کرد و گفت: در عوض یه تقاضا دارم که اجازه بدهید اولین کس باشم که به سپاه دشمن حمله کنم و قلب شما را شاد کنم! و شرمنده کودکان و زنان شما نباشم اگر آن روز جلو شما را گرفتم امروز اولین نفر هستم که به دشمن حمله می¬کنم تا آخرین نفس با دشمن می¬جنگم تا به شهادت برسم دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص51-52 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
ظهر عاشورا بود که سعید بن عبدالله به امام گفت: سروم، جانم به فدایت، ظهر شده است وقت نماز است. امام فرمود: خداوند تو را از نمازگزاران قرار بدهد که به یاد نماز هستی، عده¬ای با امام به نماز جماعت مشغول شدند و عده¬ای جلو حمله دشمن را گرفتند. سعید بن عبدالله مأموریت داشت که جلو امام بایستد و جلوی تیرهایی که به امام شلیک می¬شود را با سپر و بدن خود بگیرد بعد از نماز سعید بن عبدالله که تیرهای زیادی به بدنش خورده بود روی زمین افتاد و نفس¬های آخرش را می-کشید. امام حسین سرش را به دامن گرفته بودند که او گفت: سیدی و آقایم آیا به عهد خود وفا کردم! امام به او محبت می¬کردند و رضایت خود را با دعا به او می¬گفتند که در دامن امام شهید شد. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص53 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
علی اکبر اولین نفر از بنی¬هاشم بود که از امام اجازه گرفت و به میدان رفت به دشمن تاخت و تعداد زیادی از دشمن را کشت و چون دعای پدر بدرقه راه او بود یا به قول بعضی¬ها اباعبدالله یک دعا و حرزی به او دمیده بود که تیر و شمشیر دشمن بر بدن داداش اکبر تأثیر نداشت و به همین دلیل علی اکبر از میدان خدمت امام برگشت و چشم در چشم امام دوخت و با چشم¬هایش گفت: آقا جون از من دل بکن و اجازه شهادت بده زیرا سنگینی زره و کلاهخود و شمشیر از یک طرف و گرما و تشنگی از طرف دیگر طاقتم را کم کرده است پدر جان آرزو دارم که نزد جدم رسول¬الله شرف یاب شوم. و امام حسین لب بر لب و زبان در کام علی گذاشت و تمام عشق، محبت و رابطه¬ی فرزندی را با خدا معامله کرد و از او دل کَند. و فرمود: خداوندا من شبیه¬ترین فرد به پیامبر را از لحاظ اخلاقی، جسمی، گفتار و زیبایی را به تو هدیه دادم. و برای آخرین بار علی اکبر را به میدان فرستاد. و دشمن که ضربه سنگینی از داداش اکبر خورده بود مانند موش می¬ترسید و پا به فرار گذاشتند. ولی فرمانده دشمن گفت علی بن حسین را تیر باران کنید، تیرها از هرسو به طرف داداش می¬رفت که ناگهان دشمنی کمین کرد و چنان عمود آهنین بر سر ایشان زد که چشمانش سیاهی رفت و زمین و آسمان به دور سرش چرخ می¬خورد و بر روی یال اسب خم شده بود و دشمن اسب او را به طرف قلب دشمن هی کرد و او را به زیر کشاندند آنقدر شمشیر به او زدند که ارباً اربا شد و امام حسین خود را به جنازه پسر رساند و فرمود خدا¬یا همانطور که علی را از من گرفتند تو رحم آنان را قطع کن و فرزندی از آنها باقی نماند. امام چند قدمی جنازه فرزندش از اسب پیاده شد و تا خود را به بدن علی برساند چند بار به زمین خورد. و با زانوهای خود حرکت کرد تا به بدن قطعه قطعه شده برسد و امام نتوانست اندام تکه تکه شده را به خیمه بیاورد. دشمن به فکر کوتاه خودشان از اینکه امام و پیشوای بعد از امام حسین را به شهادت رسانده¬اند، خوشحال بودند هلهله شادی سر می¬داد و پایکوبی می¬کردند. عمه¬ام برای یاری امام نزد نعش داداش اکبر حاضر بود از شدّت فرار دشمن گرد و خاک و غبار قتلگاه را پوشانده بود و چشم خوب نمی¬دید ولی در میان هل هله دشمن عمه زیر بغل امام را گرفته بود و ایشان را از روی جسم ارباً اربای اکبر بلند می¬کرد یا عمه روی جنازه افتاده بود و امام او را بلند کردند و از خداوند طلب صبر و پاداش می¬کردند و نمی¬خواستند که دشمن بیشتر شادی کند لذا امام که قلبش شکسته بود فریاد کرد: جوانان بنی ¬هاشم بیاید علی را بر در خیمه رسانید بنی هاشم هجوم بُردند قطعه¬های بدن اکبر را جمع کردند و در عبای گذاشتند و با حُزن اطراف عبا را گرفته و به خیمه آوردند. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص55-56 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
گروهی از جنگجویان سپاه عمر سعد که کوفی بودند از دعوت کنندگان امام حسین به کوفه بودند و سیدالشهدا در روز عاشورا در خطاب به آنها فرموده بودند که شما دعوتنامه برای من فرستاده¬اید که به کوفه آیم و رهبر دینی شما باشم و نامه شما موجود است. سربازان سپاه عمر سعد دنبال فرصتی بودند که این نامه¬ها را طوری منهدم و نابود کنند که به دست عبیدالله بن زیاد و بنی امیّه نرسد و بهترین شیوه آتش زدن آن بود. و بعد از شهادت امام حسین به خیمه¬ها یورش بردند و همه اشیا قیمتی و لباس و وسایل زندگی را غارت کردند و بعد آن صندوق یا کیسه و جوال که نامه¬ها در بود به همراه خیمه ها به آتش کشیدند تا دعوتنامه¬ها و هر چیز دیگر داخل خیمه هست نابود بشود. و این یکی از ادله آتش زدن خیمه¬ها بود. و به همین خاطر سپاه شمر خیمه¬ها را به آتش کشید. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص60-61 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
مظلومیت حضرت رقیهو مدیریت و افشاگری حضرت سجاد و حضرت زینب  در کوفه و بین راه و سپس در شام، قلوب خفته مردم را بیدار کرد و مخصوصاً کودکان و نوجوانان بیشتر تحت تأثیر قرار می¬گرفتند، و از پدر و بزرگتر¬های خود در خواست می¬کردند برای کودکان در بند کمکی بکنند و به این طریق مردم برای مخالفت با جبهه باطل آماده می¬شدند. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص69 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
صوت عقیله بنی هاشم هنوز هم در گوش گریه کُنان و مریدان اهل بیت طنین می¬اندازد که گریه¬ای ارزش بیشتر دارد که سر آغاز جهاد تبیین ¬باشد. و باید جبهه حق را شناخت و او را یاری کرد. کُل یُومٍ عاشورا وَ کُل ارضٍ کربلا است. امروز هم در روز عاشورا و در سرزمین کربلا هستیم و اگر گوش به فرمان امام برحق باشیم و تکلیف را آنطور که امام می¬خواهد انجام بدهیم به وظیفه عمل کرده¬ایم و آن گریه برای سیدالشهدا سودمند است. بسیاری از مردم کوفه پیام حضرت را گرفتند هر چند به موقع نبود ولی نطفه قیام توابین از مشاهده همین اسارت کودکان و اهل بیت شکل گرفت و حرکت توابین اگر چه ارزش همراهی با امام حسین را نداشت ولی موجب مبارزه با قاتلان سیدالشهدا شد و تمام افرادی که در ریختن خون امام حسین شریک بودند را به اَشد مجازات تنبیه کردند و با آنها جنگیدند دشمنان امام حسین  را نابود کردند. و سپاه باطل نتوانست با آسودگی زندگی تجملاتی داشته باشد و از ثروتهای باد آورده خود و آقازاده¬هاشان در ناز نعمت باشند. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص74-75 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
عبور کاروانِ اسیران علوی از کوفه و شام مردم در پنهان و بعضیاً در آشکار به دشمنان اهل بیت ناسزا می¬گفتند و همانقدر که به خاندان امام حسین محبت داشتند به دشمنان دین کینه و بقض نشان می¬دادند و صفات، رشادتها، خدمات، محبّت¬های و مظلومیت اهل بیت را عنوان می¬کردنند و گریه می¬کردنند و خیانتها و پلیدی¬ها و زشتی¬های دشمن را ذکر می¬کردند و از آنها تنفر داشتند. و شیوه فوق از توده¬های مردم به در باریان و مزدوران بنی¬امیه رسوخ کرده بود. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص75 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
فرماندهان وسران جنگی جهت گزارش دادن واقعه کربلا به کاخ سبز، نزد یزید رفتند. و هرکسی گزارشی می¬داد و انعام، پُست و مقام، وعده وعید از حاکم اموی می¬گرفت. یزید از شمر پرسید آیا جایی هم شد که دلت برای حسین بسوزد؟ شمر کمی جابجا شد و فکری کرد که چه بگوید که یزید بیشتر کیف کند و گفت: سرورم جانم به قربانت، نزدیک غروب آفتاب بود، حسین یکه و تنها بود تمام یارانش کشته شده بودند برای آخرین مرتبه به خیمه¬گاه رفت تا با خانواده وداع کند. رزمندگان بنی اُمیّه هم دور او را احاطه کرده بودند او دختر سه ساله¬ای را بغل کرد و در حالی او را می¬بوسید که لبانش از تشنگی ترک برداشته بود دختر در گوش بابا گفت: تشنه¬ام از عطش جگرم می¬سوزد حسین به دختر گفت در خیمه بنشین تا شاید بتوانم برایت آب بیاورم! حسین خیلی خجالت کشید و نگاهی به لشکر ما که در چند قدمی او ایستاده بودیم و گفت: نامردها من با شما می¬جنگم با خانواده¬ام چه کار دارید؟ حسین بن علی از خستگی و تشنگی و داغ خویشانش، وقتی می¬خواست ازخیمه بیرون آید چشمش سیاهی رفت و به عمود خیمه برخورد کرد و کلاهخود از سرس افتاد و مالک بن یُسر با چوب دستی به سرش زد و خون از سرش فوران کرد و دختر سه ساله این حادثه را که دید گریه¬اش زیادتر شد... و این حادثه سربازان ما را هم غمگین نمود. دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص78 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b
طاهر بن عبدالله خادم یزید، می¬گوید: یزید خسته و کوفته و مست بود سرش را در دامن من گذاشته و چُرت می¬زد یک دفعه از کابوس¬های که در ذهنش بود پرید و به قدم زدن پرداخت و با اضطراب گفت: چه خبر است؟ اطرافیان یزید که جریان گریه کودک 4 ساله را می¬دانستند و هر کدام به اندازه وجدان و لقمه حلالی که خورده بودند از گریه رقیه متأثر بودند به یزید گفتند: دختر بچه‏اى پدرش را مى‏خواهد و براى همین زنان و کودکان گریه مى‏کنند. یزید با بی حوصلگی از اطرافیان بهانه می¬گرفت از شدت سردرد دو دستش را به دور گردنش گره زده بود و توی کاخش قدم می¬زد. آنقدر عصبانی و مست بود که هیچ کس نمی¬توانست به او نزدیک شود. دیگر توله سگ و میمونی که هم دم و هم بازی یزید بود برایش بی ارزش بودند. نگهبانان کاخ نا اُمیدانه در راهرو ایستاده بودند، کنیزکان و زنان حرمسرا سرک می¬کشیدند و یزید را نگاه می¬کردند. بعد از مدتی که قدم زد یک دفعه ایستاد و فریاد زد: این مأموران بی¬عقل کجایند؟! ادامه دارد دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص82-86 نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس. https://eitaa.com/nashr_hoda https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b