eitaa logo
احکام شرعی
4.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
702 ویدیو
5 فایل
﷽ ❓ارسال سوال از طریق آیدی زیر: @ ادمین تبادلات:
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مراسم تشییع جنازه یکی از آشنایان در یک روز سرد زمستانی در گورستان بودم. نوۀ متوفی اصلا گریه نمی‌کرد و محزون هم نبود. مدتی این موضوع برای من جای سؤال بود با این‌که او سنگ‌دل هم نبود. 🌍بعدها از او علت را جویا شدم، گفت: پدربزرگ من هر چند انسان بدی نبود ولی روزی یاد دارم، عید نوروز بود و به نوه‌های خود عیدی می‌داد و ما کودک بودیم، ما نوۀ دختری او بودیم و او به نوه‌های پسری‌اش هزار تومنی عیدی داد ولی به ما دویست تومنی داد و در پیش آن‌ها گفت: پدربزرگ اصلی شما فلانی است و بروید و از او هزار تومنی عیدی بگیرید. این حرکت او برای همیشه در یاد من ماند و من تا زنده‌ام او را پدربزرگ و خودم را نوۀ او هرگز نمی‌دانم. ✳️برای نفوذ در دل‌ها شاید صد کار نیک کم باشد، ولی برای ایجاد نفرت ابدی، یک حرکت احمقانه کافی است و بدانیم کودکان هر چند در مقابل محبت ما توان تشکر ندارند و خجالت می‌کشند و در برابر تندی و بی‌احترامی ما، از ترس ما توان عکس‌العمل ندارند و سکوت می‌کنند، ولی آن‌ها تمام رفتار ما را می‌فهمند و محبت‌ها و بدی‌های ما را می‌بینند و می‌دانند و برای همیشه در ذهن خود حفظ می‌کنند و زمانی که بزرگ شدند، تلافی می‌کنند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayatnameh
اومد بهم گفت: میشه ساعت ۴صبح بیدارم کنی تا داروهامو بخورم.. ساعت ۴صبح بیدارش کردم تشکر کرد:) بلند شد از سنگر رفت بیرون.. بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت اما نیومد.. نگرانش شدم رفتم دنبالش دیدم یه قبر کنده توش نماز شب میخونه و زار زار گریه میڪنه.. بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی.. می‌خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخام داروهام رو بخورم..!! برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم چشمای من مریضه دلم مریضه من ۱۶سالمه.. چشام مریضه.. چون توی این ۱۶سال امام‌زمان رو ندیده.. دلم مریضه.. بعد از ۱۶سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم.. گوشام مریضه.. هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم... مذهبۍبہ‌سبڪ‌دهہ‌هشتادیا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayatnameh
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. 💭 روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨ 💭 طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. 💭 با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 💭 سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است! ✅ آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayatnameh
❌ریاکاری و از بین رفتن تمام اعمال مرحوم قطب راوندی (رضوان اللّه تعالی ) روایت کرده است که : در بنی اسرائیل عابدی بود که سالها حق تعالی را عبادت می کرد . روزی دعا کرد که : خدایا می خواهم حال خودم را نزد تو بدانم ، کدامین عمل هایم را پسندیدی، تا همیشه آن عمل را انجام دهم،واِلاّ پیش از مرگم توبه کنم ؟! حضرت حق تعالی ، ملکی را نزد آن عابد فرستاد و فرمود : تو پیش خدا هیچ عمل خیری نداری! گفت : خدایا، پس عبادتهای من چه شد؟! ملک فرمود : هر وقت عمل خیری انجام میدادی به مردم خبر میدادی ، و می خواستی مردم به تو بگویند چه آدم خوبی هستی و به نیکی از تو یاد کنند... خُب،پاداشت را گرفتی!آیا برای عملت راضی شدی؟ این حرف برای عابد خیلی گران آمد و محزون و ناراحت شد ، و صدایش به ناله بلند گردید . ملک بار دیگر آمد و فرمود : حق تعالی می فرماید : الحال خود را از من بخر ، و هر روز به تعداد رگهای بدنت صدقه بده . عابد گفت:خدایا چطوری؟!من که چیزی ندارم.. فرمود : هر روز سیصد و شصت مرتبه، به تعداد رگهای بدنت بگو : 🍂سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَر وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَهَ اِلاّ بِااللّهِ🍂 عابد گفت : خدایا اگر این طور است ، زیادتر بفرما ؟ ! فرمود : اگر زیادتر بگویی ثوابت بیشتر است... 📙داستانهايي از اذکار و ختوم و ادعيه مجرب, ج1/ علي مير خلف ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayatnameh
🔰 عابد و جوان 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💠 روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. 💠 همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم⁉️ خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. 💠 مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن. 💠 در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل و اهل است و تو به دلیل و ، اهل ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayatnameh
🔴واقعه عجیب در مورد توجه به زن بدحجاب دکتر حاج حسین توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن ماشین نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام. این اتوبوس کارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم {جهت روشن شدن قضیه} رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: « دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!» بعد گفت: « وقت مردان هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود، ولی محبت امیر المومنین (ع) باعث نجات می شود» «چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی بینند و بشنود آن چرا را دیگران نمی شنوند.» امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می بندد و در عالم خارج به ظهور می رسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد. 📙کیمیای محبت، ص176. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayatnameh
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیاتِ سلام بر آن جسـدهاى عـریان و برهـنه..😭💔 📌فرازی از زیارت ناحیه مقدسه🕊
سلام مولای تنها وغریبم معنی‌انتظاررانمیدانیم ولی؛دل‌هایمان‌برای‌دیدنت‌پرمی‌کشد اسم‌قشنگت‌قلبمان‌را می‌لرزاند نمی‌گوییم‌عاشقیم،ولی‌بی‌تو تحمل‌زنده ماندن‌رانداریم...   مولای غریبم 🌸 عج
حكيمی به دهی سفر کرد … زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد. حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !حكيم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت. آنگاه حكيم گفت : حالا کف بزن !!! کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟! شیخ لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayatnameh
مردی سگش را در خانه می گذارد تا از طفل شیر خوارش مواظبت کند و خودش برای شکار بیرون رفت و زمانی که برگشت، سگش را دید که در جلو خانه ایستاده و پارس میکند و پنجه هایش خون آلود است. مرد با تفنگش به سوی سگ شلیک کرد، او را کشت و با سرعت وارد خانه شد تا باقی مانده ی فرزندش را ببیند. زمانی که وارد شد دید که گرگی غرق در خون غلتیده و فرزندش بدون هیچ آسیبی سالم است. قبل از اینکه عکس العملی نشان دهید به حرف های طرف مقابل گوش كنيد تا به دلیل قضاوت اشتباه تا آخر عمر گریان نباشید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @hekayatnameh