eitaa logo
نشر کوثر، سعادت
441 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
52 فایل
✅فروش کتاب با تخفیف ویژه ✅کلیه مجوز های چاپ کتاب ✅ تبدیل پایان نامه به کتاب ✅ چاپ کتاب ✅ طراحی جلد کتاب 📞شماره تماس 09170441060 ۰۹۳۷۰۱۹۱۵۶۸
مشاهده در ایتا
دانلود
شیعیان در زمان غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر چه چیزی باید ثابت قدم بمانند يونس بن عبد الرّحمن از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل می کند که فرمود: 💠پنجمین نفر از فرزندانم، غیبتی دارد که مدّت آن طولانی است. گروه هایی در آن دوران، از دین خارج می شوند، و عده ای نیز ثابت قدم باقی خواهند ماند. خوشا به حال شیعیان ما! آنهایی که در دوران غیبت قائم ما علیه السلام، به محبّت ما تمسّک می جویند، و بر ولایت ما و برائت از دشمنان ما ثابت قدم می باشند. ایشان از ما، و ما از ایشان می باشیم. آنها به امامت ما رضایت دارند و ما به این که آنها شیعه ما هستند، خوشنودیم. 🌸 پس خوشا بر احوال ایشان، خوشا بر احوال ایشان. به خدا قسم! آنها در روز قیامت، با ما و در درجه ما خواهند بود. كفاية الأثر، ص269-270 «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» @nashrekowsaresaadat
من نمیدونم چرا از این توییت بلوچی ناراحت شدین؟برنامه آینده ایران همینه! ظریف هم رسما گفت سنی بودن تو مشاغل دولتی نمره بالا داره برنامه بلند مدت همینه: ۱.پیری جمعیت شیعه که انجام شد ۲.ورود میلیونی مهاجر افغان سنی و رشد اهل تسنن و اقلیت شدن شیعه که اینم داره انجام میشه 🔴 👇 @bidariymelat
پروفسور کریستین بونو فرانسوی، پروفسور خوان فرانسیسکو اسپانیایی که جزء ده دانشمند برتر جهان در زمینه مصنوعی مصنوعی، دکتر تاراس اقتصاددان روسی و دکتر روبرتو آرکادی فیلسوف ایتالیایی که هر 4 نفر شیعه شده و خادم امام رضا علیه السلام شده اند 🔻قابل توجه شیعیان سست عنصر که از دین گریزانند 💠امام صادق علیه‌السلام می فرمایند: وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُن؛ و اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ؛ و اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ؛ حتَّی لَایَبْقَی مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر» به خدا سوگند شما خالص می شوید؛ به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا می شوید؛ به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛ تا اینکه از شما شیعیان باقی نمی ماند جز گروه بسیار کم و نادر. بحارالانوار، ج5، ص216 @nashrekowsaresaadat
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸عرض سلام و احترام 📢توجه بفرمایید 📗بزودی داستان کتاب «هشت روز با مردگان» نوشته ی سید محمد سعادت در کانال نشر کوثر سعادت بارگذاری می شود ان شاءالله که از خواندن آن بهره ببرید . 🔰پس از اتمام کتاب، مسابقه ای تحت عنوان «زندگی پس از مرگ» از آیات و روایات کتاب «هشت روز با مردگان »در کانال گذاشته می شود من الله التوفیق و علیه التکلان @nashrekowsaresaadat
🍃️❤🍃_________ 🌺 🌸 امـام علی علیه السلام: 🔹شفاى دردهاى خود را از قــــرآن بجوييد و در سختیها و گــــرفتاری هايتان از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه در آن، درمان بزرگ‏ترين دردهاست و آن درد ڪفر و نفاق و انحـــراف و گـــم‏راهى است. 🔹هر ڪس ڪه قرآن در روز قـــيامت برايش شفاعت كند، شفاعت میشود و هر كس كه قرآن در روز قيـامت از او شڪايت ڪند محڪوم می‌گردد. 📚 از خطبه 176 نهج البلاغه 🌹 اَللَّهُمَّ نَوِّرْ قُلُو بَنَا بِالْقُرْآنِ وَ زَیِّنْ اَخْلا قَنَا بِالْقُرْآنِ وَ نَجِّنَا مِنَ لنَّارِ بِالْقُرْآنِ وَ اَدْخِلْنَا فِی الْجَنَّتِ بِالْقُرْآنِ اَللَّـهُمَّ عَجِّلْ فِی فَرَجِ مَوْلانَا صَاحِبَ الْعَصْرِ وَالزَّمَانِ بِالْقُرْآنِ 🍃❤🍃_________ ╔═🍃🌸🍃════════╗ ╚══════🍃🌸🍃═══╝
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهشت را بشناسید، دنیا را فراموش می‌کنید… چشم دل را به روی زیبایی‌های بهشت باز کنید تا از هرچه زیبایی در این دنیای فانی‌ست دل بکنید! نهج‌البلاغه، خطبه۱۶۵ ╔═🍃🌸🍃════════╗ ╚══════🍃🌸🍃═══╝
🌹 از اشعار حضرت خدیجه سلام الله علیها خطاب به حجّت زمانش، رسول خدا صلی الله علیه وآله: "اگر همه نعمت‌های دنیا از آن من باشد؛ اگر سلطنت همه پادشاهان مال من باشد؛ همه‌ی اینها به اندازه بال مگسی نمی‌ارزد وقتی چشمانم نتواند چشمانت را ببیند" فَلَو أَنّني أمسَيتُ فِي كلِّ نِعمَة. وَ دامَت لِي الدُّنيا وَ مُلك الأكاسِرة. فَما سَوِيَت عِندي جَناح بَعُوضَة. إذا لَم يَكن عَيني لِعَينك ناظِرة. 📚 بحارالأنوار، جلد ۱۶، ص ۵۲. » دهم ربیع الاول، سالروز ازدواج نورانی صلی الله علیه وآله و سلام الله علیها مبارک باد @nashrekowsaresaadat
عرض سلام چندقسمت از داستان «هشت روز با مردگان» در کانال بارگذاری می شود 👇
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت اول او مُرده بود و در کمال شگفتی پس از هشت روز زنده شده بود. کنجکاوی تمام وجودم را فرا گرفته و بسیار علاقهمند بودم از آنچه او در سفر هشت روزهی خود به آخرت از سر گذرانده بود، گزارشی تهیه کنم و تحویل خبرگزاری بدهم. بعد از خواهش و تمنّای بسیار، پذیرفت چند ساعتی با او گفت و گو کنم تا داستان سفر عجیب و غریب خود را برایم بازگو کند. هم بسیار هیجان زده بودم و هم کمی دلهره داشتم. اما مشتاقانه برای شنیدن ماجرای سفرش به آن دنیا، لحظه شماری می کردم. بالاخره روز موعود فرارسید و من طبق قرار قبلی راس ساعت پانزده روز دوم اردیبهشت، خود را به در منزل آقای "سمس" رساندم. خودرو را پارک کردم، پیاده شدم و زنگ را به صدا درآوردم. آقای سمس خودش در را باز کرد و با خوش‌رویی تمام از من استقبال و به داخل منزل هدایت کرد. با راهنمایی ایشان، به قسمت سالن منزل رفتیم. بعد از احوال‌ پرسی و نوشیدن چای، او داستان سفر خود را این‌ گونه تعریف کرد: «هیچ چیزی از زندگی قبل از تصادف یادم نمی‌آید؛ بنابراین با اجازه‌ی شما از لحظهی جداشدنِ روح از جسدم، موضوع را برایتان تشریح می‌کنم. آن‌چه به یاد دارم از لحظه‌ای است که دیدم روح من از جسدم جدا شده‌ و من، مثل ماهی که در آب حرکت می‌کند، در هوا معلق و شاهد و ناظر اعمال دیگرانم. می‌دیدم که بعضی در حال کمک به پلیس برای سر و سامان دادن به صحنه‌ی تصادف و باز کردن مسیرِ ترددِ خودروها بودند تا راه را برای رسیدن آمبولانس هموار کنند و برخی با نیم ‌نگاهی به صحنه‌ی تلخ تصادف، به مسیر خود ادامه می‌دادند. در این میان بودند افرادی که به نیت رفع قضا از خودشان، سکه‌ای به سمت جسدم پرت می‌کردند و عدّه‌ای نیز متأثر از این حادثه، ترس و نگرانی در وجودشان نمایان می‌شد، راننده ‌هایی که با دیدن این صحنه، با احتیاط بیشتری رانندگی می کردند تا مبادا آن‌ها هم به این وضع مبتلا شوند. تماشای راننده‌های عبوری از صحنه، باعث شده بود که لحظه به لحظه بر تراکم خودروها افزوده شود و به همان نسبت، تردد نیز به سختی و کندی صورت بگیرد. راننده‌ی آمبولانس به زحمت خودش را به صحنه رساند و به کمک پرستار اورژانس و پلیس حاضر در صحنه، جسد مرا در آمبولانس گذاشتند و پس از یک معاینه‌ی سطحی، اعلام کردند که هنوز علایم حیاتی دارد. وقتی دیدم پرستار اورژانس اعلام کرد که هنوز علایم حیاتی در جسد وجود دارد، ناخودآگاه به او گفتم تشخیص شما اشتباه است و این فقط یک جسد بی‌جان است و ... اما انگار که نه صدای مرا می‌شنید و نه این‌که مرا می‌دید، چون کوچک‌ترین توجهی به حرف‌های من نمی کرد. ابتدا از این همه بی‌توجهی او، دلگیر و ناراحت شدم اما خیلی زود متوجه شدم که من یک روح هستم که از جسم جدا شده ام و اهل دنیا هرگز مرا نمی‌بینند. در حالی که پرستار اورژانس در کنار جسد من در آمبولانس قرار گرفت و مشغول مداوای ابتدایی جسد شد، راننده نیز آمبولانس را به راه انداخت و آژیرکشان به‌ سمت شهر حرکت کرد. من هم همراه آمبولانس، روان بودم. بدون این‌که زمان و مکان برایم وجود داشته باشد و یا این که در و دیوار و... مانعی برای حرکت و عبور من باشد، جسدم را مشایعت می‌کردم. به‌راحتی از شیشه و بدنه‌ی آمبولانس خارج و وارد می‌شدم و همهی اشیای مادی دنیایی، برایم مثل هوایی بود که در آن شناور بودم. فقط کافی بود اراده کنم که فلان جا باشم، لحظه‌ای بعد در آن‌جا بودم؛ حتی اگر هزاران کیلومتر با من فاصله داشت. آمبولانس هم‌چنان با سرعت و آژیرکشان، جاده را می‌شکافت و به راه خود ادامه می‌داد و پرستار نیز مشغول کارهای درمانی ابتدایی بود و من هم به‌خاطر علاقه‌ای که به جسدم داشتم، آمبولانس را رها نمی‌کردم. ساعتی بعد جسدم را در بیمارستان پیاده کردند و به بخش اتفاقات انتقال دادند. بیماران حاضر در بیمارستان و همراهان آنان همگی با دیده‌ی ترحم به جسد من نگاه می‌کردند و گاهی سری به تاسف تکان می دادند. همان‌طور که جسدم را از راهرو عبور می‌دادند، من هم بدون هیچ مانعی از همه‌ی افراد و اشیاء و در و دیوار عبور می‌کردم و لحظه‌ای از جسدم فاصله نمی‌گرفتم. بعد از معاینات و عکسبرداری و سی‌تی‌اسکن از جسدم، گفتند باید سریعاً به اتاق عمل برود. به‌رغم این‌که برای من زمان و مکان هیچ مفهومی نداشت اما متوجه شدم که جسدم را در اول وقت صبح روز بعد به اطاق عمل بردند و تیم جراحی مشغول عمل شدند. ادامه دارد
هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت دوم برایم بسیار عجیب بود که چرا پزشکان تشخیص نمی‌دادند که این جسد قبض‌روح شده است! و به قصد کمک به زنده‌ماندنش، او را اذیت می‌کنند! چند ساعتی جسد در اتاق عمل بود و من هم، همان‌جا نظاره‌گر آن بودم و تمام فعل ‌و انفعالات تیم پزشکی را مشاهده می‌کردم و هیچ نگرانی و احساس ناراحتی نداشتم. تیم پزشکی کارش به اتمام رسید و جسد مرا به اتاق ریکاوری (ICU) منتقل و اعلام کردند اگر ظرف دوازده ساعت به‌ هوش نیامد، امیدی به زنده‌ماندن او نیست!!! جسدم را در اتاقی جای دادند که یک بیمار میانسال دیگر نیز در آن بستری بود. من هم در همان اطراف در حال پرواز بودم و گاهی نیز به سایر قسمت‌های بیمارستان و حتی خیابان‌های اطراف می‌رفتم و بدون محدودیت از در و دیوار عبور می‌کردم و هیچ نیازی نمی‌دیدم که حتماً باید از مکان‌هایی تردد کنم که راه عبور است. از این‌که نمی‌توانستم با کسی صحبت کنم، چندان راضی نبودم. چون که در حقیقت هیچ ‌کس مرا نمی‌دید و حتی نمی‌شنید و نمی‌فهمید و تمام توجه افراد و کادر بیمارستان، متوجه جسدم بود و دستگاه‌ها و لوله‌هایی که به آن وصل بود. آن ها به‌ طور مرتب و منظم عملکرد دستگاه ها را بررسی می کردند و چیز هایی در برگه ی بالای تختم می نوشتند. عصر اولین روز حضورم در آی‌سی‌یو بود که ناگهان همهمه‌ای درگرفت و پرستاران و یکی از پزشکان به بالین بیمار دیگر که در تخت کناری جسد من بستری بود، آمدند و مشغول رسیدگی به حال او شدند. مشخص بود که اتفاق خاصی افتاده و حالِ بیمار بدتر شده است. در همین هنگام بود که یک نور وارد اتاق شد و خطاب به بیمار بستری که حالش بدتر شده بود، ادای احترام کرد. این نور بسیار متفاوت با نورهای مادی و دنیایی بود و اگر بتوانم آن را توصیف کنم شاید بتوان گفت شباهت زیادی به نوری داشت که از تشعشع طلای زرد برخاسته بود. این نور دارای قالبی بود بسیار زیبا و جذاب، به ‌طوری‌که هر فردی ناخواسته جذب آن می‌شد. این نور چیزی نبود جز فرشته‌ی مرگ که آمده بود تا جان آن بیمار را بگیرد و در کمتر از یک دقیقهی زمان دنیایی، روح از قالب بیمار جدا شد و در فضای اتاق و در کنار جسدش قرار گرفت! ادامه دارد
هشت روز با مردگان سید محمد سعادت قسمت سوم این روح که بسیار نگران به‌ نظر می‌رسید، هنوز متوجه حضور من نشده بود و تمام توجه‌اش به جسد خودش بود؛ گویا قصد نداشت جسد را رها کند و تلاش می‌کرد که مجدداً به جسم ملحق شود اما توان آن را نداشت. یعنی در حقیقت جسدِ او توانایی پذیرش روحش را نداشت. لحظاتی به همین منوال گذشت و روح مانند مادری بود که فرزندش را می‌خواهند از او بگیرند و مادر با تمام توانِ خود مقاومت می‌کند. اما این جهد و کوشش و تلاش‌ها، هیچ نتیجه‌ای نداشت و لذا مأیوس شد و دست از تقلّا برداشت و در گوشه‌ای مشغول تماشای جسد خودش شد. بعد از این‌که مانیتورها و سرم توسط پرستاران از جسد جدا شد، نیروی خدماتی بیمارستان پارچه‌ای سفید روی جسد کشید و با بی‌اعتنایی که حاصل دیدن مستمر این صحنهها بود، جسد را به کمک همکارش روی یک برانکارد گذاشت و به ‌سمت سردخانه به راه افتاد. روح نیز به ‌دنبال آنان حرکت کرد. من هم ناخواسته به‌ همراه آنان حرکت کردم. در اینجا بود که آن روح متوجه من شد و فهمید که من هم از جنس خودش هستم. هر دو از این‌که می‌توانیم یکدیگر را درک کنیم، راضی بودیم. وقتی به سردخانهی بیمارستان رسیدیم، چهار روح دیگر را مشاهده کردیم که در آن‌جا حضور داشتند. جسد را در سردخانه و در کنار جسدهای آن ارواح قرار دادند و رفتند و ما به همراه سایر ارواح هم‌چنان در همان حوالیِ سردخانه حضور داشتیم و فرصتی بود که با یکدیگر گفت‌وگویی کنیم. البته این گفت‌وگوها، هیچ شباهتی به مصاحبت‌های دنیوی نداشت و بیشتر شبیه انتقال یک احساس قابل درک بود؛ یعنی سؤالِ یک روح و پاسخِ روح دیگر صرفاً به ‌وسیلهی همین انتقال حس انجام می‌شد. ما ارواح به علت عادت و شاید هم علاقه‌ی شدیدی که به جسد خود داشتیم، معمولاً در اطراف جسد خود روان بودیم و همین امر باعث شد که با او(روح جدید) گفت‌وگو کنم. اولین سؤال من در بارهی نحوه‌ی جان‌دادن فردی بود که در کنار جسد من بستری بود و چند ساعتی از قبض ‌روح او نگذشته بود. از او پرسیدم: «زمان قبض‌روح چه حالی داشتی؟» پاسخ داد: «وقتی که فرشته‌ی مرگ وارد اتاق شد و با احترام خاصی به سمت من آمد، احساس خوبی داشتم چون تمام درد و ناراحتی‌ام تمام شد و لحظه به لحظه داشتم سبک‌بال می‌شدم؛ تا این‌که یک جاندار بسیار زشت و بدترکیب وارد اتاق شد و سعی داشت با یادآوری زن و فرزند و اموال و دارایی‌ام، مرا مشغول خود کند. حرکت این جاندار زشت، دقیقاً برخلاف رفتار فرشته‌ی مرگ بود. این موجود زشت و بد ترکیب با اظهار تأسف و ابراز دلسوزی نسبت به من، سعی داشت وانمود کند که زن و بچه‌ام تنها می‌مانند، اموالم را دیگران تصاحب می‌کنند، زحماتم به هدر خواهد رفت، منزلم که سالیانی برای ساخت آن زحمت کشیده بودم، در اختیار دیگران قرار خواهدگرفت و ... ادامه دارد