eitaa logo
انتشارات شهید کاظمی
11.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
84 فایل
«شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب» آدرس:👇 قم، بلوار معلم، مجتمع ناشران، طبقه همکف واحد36 02533551818 خرید سریع و آسان کتاب ها👇 Manvaketab.com مشاوره،پشتیبانی و نظرات👇 @manvaketab_admin سامانه پیامکی ۴۰۰۰۱۴۱۴۴۱
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔹نام کتاب: ( از زبان همسر) 🔹 به قلم 🔹مشاور تالیف: 🔹ناشر: 🔹تعداد صفحات:169 صفحه 🔹قیمت پشت جلد: ۱۵۰۰۰تومان / قیمت با تخفیف ۲۰درصد: ۱۲۰۰۰تومان . 📚برشی از کتاب کارم به جایی رسیده بود که روی کلمه سردرد حساس شده بودم. همین که می‌گفت: «خانم سرم درد می‌کند.» تمام سیستم گوارشی‌ام بهم می‌ریخت. از وقتی متوجه حال و روزم شد. می آمد جلوی من می‌ایستاد و با انگشت، دو پلکش را از هم دور می‌کرد و می پرسید: «قرمزشده؟» سردردش که به اوج می‌رسید، دو چشمش مثل کاسه خون سرخ می‌شد. لام تا کام حرف نمی‌زد تا من بهم نریزم. خودش را می‌بست به قرص مسکن و ضد تشنج. این قدر می‌خورد تا تأثیر کند. بچه‌ها و گرفتاری‌های آن‌ها به اندازه‌ای بود، که نمی‌خواست با مشکلاتش بیشتر از این اذیت شوم. . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🛍لینک خرید آسان http://yon.ir/oVovZ 📲مرکز پخش 02537840844 . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🆔 @nashreshahidkazemi
. 🔹نام کتاب: ( از زبان همسر) 🔹به قلم 🔹مشاور تالیف: 🔹ناشر: 🔹تعداد صفحات:169 صفحه 🔹قیمت پشت جلد: ۱۵۰۰۰تومان همراه با . 📚برشی از کتاب کارم به جایی رسیده بود که روی کلمه سردرد حساس شده بودم. همین که می‌گفت: «خانم سرم درد می‌کند.» تمام سیستم گوارشی‌ام بهم می‌ریخت. از وقتی متوجه حال و روزم شد. می آمد جلوی من می‌ایستاد و با انگشت، دو پلکش را از هم دور می‌کرد و می پرسید: «قرمزشده؟» سردردش که به اوج می‌رسید، دو چشمش مثل کاسه خون سرخ می‌شد. لام تا کام حرف نمی‌زد تا من بهم نریزم. خودش را می‌بست به قرص مسکن و ضد تشنج. این قدر می‌خورد تا تأثیر کند. بچه‌ها و گرفتاری‌های آن‌ها به اندازه‌ای بود، که نمی‌خواست با مشکلاتش بیشتر از این اذیت شوم. . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🛍لینک خرید آسان http://yon.ir/oVovZ 📲مرکز پخش 02537840844 . 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 . 🆔 @nashreshahidkazemi
. 🔹️ 🔹 🔹️ . ۱۶۹صفحه|۱۵۰۰۰تومان . 📚درباره کتاب از زبان همسر . 🍃️برشی از کتاب کارم به جایی رسیده بود که روی کلمه سردرد حساس شده بودم. همین که می‌گفت: «خانم سرم درد می‌کند.» تمام سیستم گوارشی‌ام بهم می‌ریخت. از وقتی متوجه حال و روزم شد. می آمد جلوی من می‌ایستاد و با انگشت، دو پلکش را از هم دور می‌کرد و می پرسید: «قرمزشده؟» سردردش که به اوج می‌رسید، دو چشمش مثل کاسه خون سرخ می‌شد. لام تا کام حرف نمی‌زد تا من بهم نریزم. خودش را می‌بست به قرص مسکن و ضد تشنج. این قدر می‌خورد تا تأثیر کند. بچه‌ها و گرفتاری‌های آن‌ها به اندازه‌ای بود، که نمی‌خواست با مشکلاتش بیشتر از این اذیت شوم. . 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 . 🌏خرید اینترنتی Nashreshahidkazemi.ir 📞مرکز پخش 02537840844 📲پیامکی 3000141441 . 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 . 🆔 @nashreshahidkazemi