🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹کسانی را میدیدم که شدیداً گرفتار هستند!
✍ وقتی در سپاه مشغول به کار شدم، سعی می کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم، به کار شخصی مشغول نشوم.
اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم، به همان میزان و کمی بیشتر، اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادم که مشکلی ایجاد نشود.
با خودم می گفتم: حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است. از طرفی در محل کار نیز تلاش می کردم که کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم.
این موارد را در نامه عملم میدیدم. جوان پشت میز (مأمور الهی) به من گفت: خدا را شکر کن که بیت المال برگردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب می کردی!
اتفاقا در همان جا کسانی را می دیدم که شدیدا گرفتار هستند. گرفتار رضایت تمام مردم، گرفتار بیت المال.
📙 سه دقیقه در قیامت
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما، یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می کرد.
یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. چندبار خواست برای من از این شهید بگوید که اجازه ندادم. يعني خيلي مشغول بودم.
شب بود که گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و...
حسابی خون آمد. خيلي سر فرزندم داد زدم. بعد از پانسمان، گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله.
آخر شب طبق روال هرشب، سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم.
سريال هايي كه تأثير عجيبي در زندگي و حجاب ما داشت. سبك زندگي و حجاب خيلي ها با ديدن اين سريال ها تغيير كرد
اما من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم، ولي نمازم را سر وقت می خوانم.
صبح زود بعد از اذان، نمازم را با دقت خواندم. هنوز كف پايم درد داشت.
بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!!
نفهمیدم خوابم یا بیدار، اما آن جوان که صورتش پیدا نبود، دو زانو روبرويم نشسته بود.
من حيرت زده به او خيره بودم. به من گفت: اين سریال هایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما واقعيت هستيم. ما با شما هستیم.
باتعجب گفتم: شما کی هستی؟
گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل.
يكباره احساس كردم تك و تنها سر جانماز نشسته ام! داد زدم و شوهرم را صدا كردم.
اما دقيق يادم بود كه آن جوان چه گفت. دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم.
تصویر یک شهید روي گل سينه قرار داشت که زیر آن نوشته بود: شهید ابراهیم هادی
خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. من همين چند روز اخير، نام و تصوير او را ديده بودم.
لابه لاي كتابها، کتابی را ديدم به نام سلام بر ابراهیم. کتابی در مورد همین شهید.
شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند.
مشغول مطالعه شدم. طي چند روز، هر دو جلد کتاب را خواندم. خیلی عالی بود.
چند روز بعد به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. بعد از خواندن كتابش، حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده. سلام خدا بر ابراهیم.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم، یکدفعه دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیک آنچنانی داشت نگاه می کند!
از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می گوید: چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می کند!؟
ایشان فهمید وگفت: تو هم می خواهی ببینی که من چه می بینم؟ پس ببین.
من نگاه کردم! دیدم صحنه عوض شد، از بدن آن زن، مثل اینکه آتش و سُرب مذاب به اطراف می ریزد و بسیار صحنه وحشتناکی است!
حتی آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبال او بود سرایت می کرد.
جناب شیخ رجبعلی خیاط گفت: این زن راه می رود و مردم را همین طور باخودش به آتش جهنم نزدیک می کند...
📙نسیمی از ملکوت. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
مهدی عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام می گوید: نامادری من داستانی را تعریف می کرد که همین داستان را از بقيه نيز شنيدم.
من خردسال بودم که مادرم از حمام باز می گشت. بین حمام و منزل ما حدود صد قدم فاصله بود.
پاسبانی كه آنجا بوده می بیند دو زن (مادرم و همسایه اش) با چادر راه را طی می کنند.
او حمله می کند و چادر مادر مرا از سرش می کشد.
مادرم فرار می کند و نزديك خانه همسایه به زمين می خورد و همانجا سقط جنین می کند و خونریزی شدیدی پيدا می کند و به علت شرایطی سختي كه بوده، نمی توانند مادرم را به دکتر برسانند و مادرم پس از چند روز از دنيا مي رود، در حالی که بیست و یک سال بيشتر نداشت!
🌑درست در همین ایام در دی ماه در سال ۱۳۱۴ قانون کشف حجاب رضاخانی تصویب شد و به زور چادر از سر زنان این سرزمین کشیدند...
چه بسیار زنان پاکدامنی که در اثر همین ماجرا جان خود را از دست دادند...
📙این مطالب و تجربه های نزدیک به مرگ و حکایات تاریخی در مورد حجاب، به زودی در کتابی توسط گروه شهید هادی منتشر خواهد شد. انشاالله
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
علامه حسن زاده آملی ره: سید مجتبی همچون کبوتری که یک بالش را زخمی کردند،با یک بال اینقدر بال بال زد تا مقامش از برخی از علمای هشتاد ساله ما بالاتر رفت.
۱۱دی ماه سالروز تولدت وشهادت
#شهیدحاجسیدمجتبیعلمدار
هدیه به ارواح طیبه شهدا فاتحه وصلوات
💐💐💐💐💐
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
هر قطره دریا میشود وقتی #بیایی
صحرا شکوفا🌱 میشود وقتی بیایی
رمز تمام قفلهای بستهٔ ما🔒
یک لحظه پیدا میشود وقتی #بیایی
بیا ای عزیز دل فاطمه
به زخم دل شیعه💔 مرحم بزار
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
مهمون سردار.mp3
4.58M
🔶 مهمون سردار
گوینده: امین اخگر
📌 برشی از کتاب « مالک زمان»
نشر ابراهیم هادی
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#خاطره
✍بیت الزهرا که خادم بودیم اون شبایی که مراسم حضرت زهرا (س)بود، همیشه حاج قاسم میومدن بهمون سر میزدن که ببینن با میهمانان حضرت زهرا (س) چه رفتاری داریم...
اصلا اجازه ی تفتیش نمیدادن همیشه میگفتن به هیچ عنوان حق تفتیش ندارید میهمانای حضرت زهرا (س) رو اذیت نکنید در واقع برخورد جدی میکردن.
و ما که میگفتیم برای امنیت خودشون هست ناراحت میشدن و میگفتن حضرت زهرا (س) مراقب میهمانانش هست شما نگران نباشید.... همیشه دور از چشم حاج قاسم این کار رو میکردیم.
📙مالک زمان. خاطراتی از شهید حاج قاسم سلیمانی و مالک اشتر
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد ، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تاثیرگذار بود.
بارها گناه یا خطایی از من سرزده بود که با دعای مادرم پاک شده و بی حساب شده بودم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر من وارد شود ، با دعای مادرم برطرف شده بود.
یعنی مقام مادر این گونه است. هریک از دعاهای یک مادر این قدرت را دارد تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد ...
#شنود. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
مردانی را دیدم با شکم هایی بسیار بزرگ، آنقدر بزرگ که مانند بشکه بود و توان راه
رفتن را از آن ها گرفته بود!
آن ها روی زمین افتاده بودند و بوی تعفن می دادند. نمی دانستم چرا به این وضع دچار شدند.
به من گفته شد این ها کسانی هستند
کـه شکمشان با مـال #حـرام پر شده...
📚 کتاب تقاص. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا طَالِبَ ثَارِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلْأَنْبِيَاءِ...
🌱سلام بر تو ای خونخواه فرستادگان خدا...
سلام بر تو و بر روزی که ذوالفقار تو بر گردن دشمنان خدا بنشیند و قلب مظلومان تاریخ را التیام بخشد!
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#سلام_بر_ابراهیم
«خاطره ای از خواهر شهید هادی»
🕌 روز تشییع سردار سلیمانی من مشهد بودم به صحن رضوی رفتم از صبح تا شب آنجا بودیم اما چیزی قسمتم نشد یک نفر به من گفت که اگر می گویید شهدا کمک می کنند و آقا ابراهیم دستگیر است پس چرا نتوانستی سردار را ببینی؟ و من هم گفتم که هر چه صلاح باشد همان اتفاق می افتد.
📱از بین جمعیت گذشتم به یکی از دوستان تماس گرفتم و به منزل آمدم و تصور کردم دیگر راهی برای دیدار با سردار ندارم. ناامید بودم که او را ندیده ام مثل ابراهیمم که سال ها او را ندیدم حتی یک استخوانش را هم ندیدم و لمس نکردم حال سردار در یک قدمی ام بود و با او خداحافظی نکرده بودم دوست داشتم با او صحبت کنم تا سلام مرا به ابراهیم برساند.
🏡نزدیک خانه که شدم یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت اگر دوست داری سردار را ببینی به فرودگاه بیا. من هم سریع ماشین گرفتم و به فرودگاه هاشمی نژاد مشهد رفتم ، در پایون ورود کردم یک دری باز شد و مرا صدا کردند و من هم کلی وسیله و کیف و بچه ها همراهم بود، با این حال مرا سوار کردند و اصلا عجیب بود که گیت بازرسی هم رد نشدم، دم هواپیما با ماشین ما را بردند و جلوی پلکان ایستادم سرداران و نیروهای حفاظتی آن جا بودند، قرار بود پیکر را بالا بیاورند و من هم بالا رفتم.
🍀 یکی از دوستان آقا ابراهیم مرا دید و شناخت مسئول برنامه ها بود، او گفت شما این جا چه می کنی، من هم گفتم نمی دانم، او گفت: کار آقا ابراهیم است، او هم گفت ما به تهران می رویم همراه ما اگر می خواهی بیا اما من بچه ها و وسایل ها همراهم بودند.
🌷پیکر سردار را آوردند من هم جلو رفتم، عجب شبی بود با هم نجوا کردیم، حال عجیبی داشتم شهد شیرینی در وجودم نشست که همان آرامم کرد و به او گفتم: خوشا به سعادتتان که پیکرتان قطعه قطعه آمد سلام مرا به ابراهیم برسانید فقط خواستم همین را بگویم. بعد فهمیدم وقتی شهدا جایی دعوتت می کنند، همین طور کارها درست می شود.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📁از میان پیام ها
اوایلی که سنگ مزار یادبود شهید ابراهیم هادی نصب شده بود و مردم برای زیارت و عرض حاجت به کنار مزار آن شهید گمنام می رفتند، یکی از رفقای صمیمی ابراهیم هادی را دیدم که از این اتفاق ناراحت بود.
به او گفتم اشکال کار کجاست؟ اینجا مزار یک شهید گمنام بوده که سنگ یادبود شهید هادی را روی آن نصب کرده اند.
گفت: چند شب پیش خواب ابراهیم هادی را دیدم. از اینکه مردم می آیند و از ابراهیم هادی حاجات شان را می خواهند، ناراحت بود! نه اینکه نمی تواند مشکل مردم را برطرف کند، او تا زنده بود این کار را انجام میداد و حالا نیز همین طور است. اما ناراحت بود که چرا مردم ما اهل بیت را رها کرده و به سراغ او آمده اند، علت ناراحتی ابراهیم همین بود.
📙برگرفته از کتاب یاران ابراهیم، اثر جدید گروه شهید هادی(در دست انتشار)
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
▪️شاید اگه جاه ومقام برای مسئولای ما اندازه حاج قاسم بی ارزش بود،حال الان مردم بهتر بود.
حاجی میز ریاست نداشت ولی رئیس منطقه بود .
#جانفدا
"ریحاوین"
هدایت شده از پخش کتاب هادی
8⃣5⃣
📚یاحسین یاخمین
خاطرات زیبای سردار شهید حسین ساعدی
📚 اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی.
📖۱۵۶صفحه مصور.
۲۵۰۰۰ تومان
چاپ اول ۱۴۰۰
قبلا چهار بار با عنوان مجنون در آتش منتشر شد.
@pkhadi
👆شهید حسین ساعدی که فرمانده سپاهیان و بسیجیان خمین به حساب می آمد، یک گچکار ساده بود، او با شروع جنگ به کردستان رفت و در کنار سردار احمدمتوسلیان بود.
حسین حماسه ها آفرید. او بعدها فرمانده نیروهای اعزامی از خمین شد و با گردان روح الله، خط شکن عملیاتها شد.
شهید زین الدین که فرمانده اش بود، بسیار به حسین ساعدی علاقه داشت. او سخت ترین محورها را در اختیار حسین قرار می داد.
در یکی از عملیاتها، دو گردان نیرو در عمق مواضع دشمن محاصره شدند. مهمات و اذوغه آنها تمام شد. دشمن ده ها خودرو فرستاد تا بلکه یکجا ۷۰۰ اسیر بگیرد
حسین ساعدی فرمانده آنها بود، او که هیچ دوره فرماندهی ندیده بود، با توکل بر خدا و حرکتی عجیب، نه تنها تمامی نیروها را نجات داد، بلکه تعداد زیادی کشته و اسیر از دشمن گرفت!
برادر زین الدین قصد داشت او را معاون لشکر کند اما بسیجیان خمین اعتراض خود را با شعار: یاحسین یا خمین فریاد زدند.
یعنی اگر حسین نباشد به خمین بر می گردیم.
حسین ساعدی این اعجوبه دفاع مقدس در عملیات خیبر جاودانه شد.
برگرفته از کتاب یاحسین یا خمین.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
استاد شهید دکتر محمود رفیعی می گفت: هر گناهی که می کنید تیری هست که به امام زمان عج اصابت می کند.
شیعه باید حداقل در شبانه روز ۲۰ دقیقه به امام زمان عج فکر کنه.
یادمه هر موقع از دجال و اینجور چیزها از استاد می پرسیدم می گفت: این حرفها رو رها کنید. به این حواشی نپردازید. به خود امام زمان عج فکر کنید...
📙برگرفته از کتاب منتظر. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
ابراهیم می دانست و درک می کرد که کسی در این دنیا باقی نمی ماند و دنیا ارزش کار کردن و اهمیت دادن ندارند، لذا تلاشش این بود که تنها برای رضای خدا کار کند و این کارش او را نزد خدا بزرگ و بلند مرتبه کرد ...
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ
همه کسانى که روى آن (زمین) هستند فانى مى شوند، و تنها ذات صاحب جلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند.
الرحمن. آیه۲۷
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ جوان پشت میز(مأمور الهی) ، به یک کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید، گفت: کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی، همین که خودت آن را ببینی کافی است.
چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: «اقرا كتابک، كفى بنفسك اليوم علیک حسیبا» این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت.
نگاهی به اطرافیانم کردم. کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم. سمت چپ بالای صفحه اول، با خطی درشت نوشته شده بود:
۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز» از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت: سن بلوغ شماست. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدی.
به ذهنم آمد که این تاریخ، یکسال از پانزده سال قمری کمتر است. اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم.
قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زیادی نوشته شده بود. از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام
به والدین و... پرسیدم: اینها چیست؟
گفت: این ها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی همه این کار های خوب برایت حفظ شده.
📙 سه دقیقه در قیامت
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📍پیام محرمانه نصرالله به رهبری
🔻سیامین روز جنگ ۳۳روزه لبنان و رژیم غاصب، سید حسن نصرالله به من گفت: به امام خامنهای عرض کنم که تونل های مخفیانه حزب الله لو رفته و جنگ با اسرائیل خیلی دشوار شده است اگر ایشان صلاح می دانند آتش بس کنیم.
🔻به بیت رهبری که رسیدم موقع اذان مغرب بود؛ همان موقع پیام سید حسن نصرالله را رساندم و آقا مشغول نماز شدند.
🔻بعد نماز جماعت، ایشان مدت زیادی، مشغول مناجات و تعقیبات بودند تا جاییکه من تصور کردم ایشان بنا ندارند پاسخی بدهند.
🔻بعد حدود ۲۰ دقیقه آقا از جا برخاستند و گفتند #حاج_قاسم کجاست؟
🔻خدمتشان رفتم ایشان فرمودند به سید حسن نصرالله بگویید فقط ۳روز دیگر مقاومت کنند... و بعد پیروزی بزرگ حزبالله در جنگ ۳۳ روزه رقم خورد.
🔸پ.ن۱: برگرفته از سخنرانی شهید حاج قاسم سلیمانی در جمع گروهی از اساتید انقلابی در قم
#لبیک_یا_خامنهای
#جانفدا
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
┅•🌱🌷🌱•┅
#راه_اینجاست
#حاج_حسین_یکتا :
بچهها!
به خودتون سخت بگیرید که اون #دنیا
بهتون سخت نگیرن.
به خودتون سخت بگیرید که خدا راحت بگیره!
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد ، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تاثیرگذار بود.
بارها گناه یا خطایی از من سرزده بود که با دعای مادرم پاک شده و بی حساب شده بودم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر من وارد شود ، با دعای مادرم برطرف شده بود.
یعنی مقام مادر این گونه است. هریک از دعاهای یک مادر این قدرت را دارد تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد ...
#شنود. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹 حق النفس
✍ در روزگار جوانی، با رفقا برای تفریح به یک در نزدیکی شهر رفتیم. کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد.
سیگار ها را یکی یکی روشن کرد و به دست رفقا می داد. من از سیگار نفرت داشتم ولی برای اینکه انگشت نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم!
حالم خیلی بد شد. خیلی سرفه کردم.
بعد از آن هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم.
اما در آن وانفسا، این صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یکبار را کشیدی؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی.
همین باعث گرفتاری ام شد! در آنجا برخی افراد را دیدم که انسان های مذهبی و خوبی بودند اما به حق النفس اهمیت نداده بودند و بخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.
📙سه دقیقه در قیامت
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63