با محسن بحثم شد...
گفتم: هی نگو شهید بشم، شهید بشم، باید مؤثر باشی، آدم باید تو زندگیش تاثیر داشته باشه.
یه سرباز مُرده به چه درد می خوره؟!
خندید و گفت:
شهید بشم ان شاءالله مؤثر هم میشم!
#شهیدحججی
آقا محسن دعامون کن
دوستی داشتم که پیاده عازم کربلا شد. مشکلات و گرمای هوا باعث شد که در این سفر از دنیا برود.
مدتی از فوت او گذشت. دوستم را دیدم که در بهشتی زیبا قرار دارد.
به او گفتم چه خبر؟!
گفت همه چیز خوب است چون زائر امام حسین بودم، اما هر روز برای ساعتی عذاب می شوم!
با تعجب پرسیدم چرا؟
گفت به منزل دوستم که قصاب است رفته بودم. وقتی پذیرایی می کرد یک چاقوی زیبا دیدم و آن را در جیبم گذاشتم و به خانه آوردم و در فلان قسمت خانه مخفی کردم.
خواهش میکنم به خانه ما برو و در فلان قسمت چاقو را بردار و به آن قصاب برسان و از طرف من حلالیت بطلب...
📙برگرفته از کتاب تقاص، اثر جدید گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
•
.
با اینڪھ موقعیت خوبـے داشتم ،
هر بار بھ خواستگارۍ مـےرفتیم بہ مشکلـے بر میخوردیم!🚶🏿♂
برایِ تولد شھیدهـٰادی بر سر مزار یادبودش رفتـھ بودم؛😀
بـھ عڪسش خیره شدم و گفتم:
من از شما ڪادو میخوام(:🙁🖐🏿
یِ کارۍ ڪن دفعـھ بعدی با همسرم بـھ دیدنت بیاییم😅🌱
روز بعد،،یڪۍ از از دوستان خـٰانوادهای را بـھ من معرفـے ڪرد!😊 خاستگارۍ بـھ خوبـے پیش رفت،مشکلـے وجود نداشت،قرار شد برایِ صحبت های خصوصـے بـھ اتاقـے برویم،بـھ محض اینڪھ وارد اتاق شدیم،چشمم بہ تصویر بزرگ آقا ابراهیم روی دیوار افتاد😐♥️
از ایشان پرسیدم :
چطور شھیدهـآدی را میشناسید؟!
گفتند: شھید هادی همرزم پدرم بوده!😮
هفتـھ بعد با همسرم برای تشڪر بـھ ڪنار مزار یادبودش رفتیم(:🙋🏻♂
همسرم هم مثلِ من از آقا ابراهیم خواستـھ بود تا یڪ همسر برایش انتخاب کند.🕶
📙برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۲
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رابطه حق الناس و ظهور...
🎙#استاد_رائفی_پور
هیچ گناهی را کوچک ندانیم
🔵 رعایت حق الناس
✍ بند هفت زندان قصر بود با سه سال سابقه. برای خودش سابقه داری بود. تازه واردها شبها روی زمین می خوابیدند و قدیمیها روی تخت. عبد الله تخت طبقه سوم بود. روزها همان بالا می نشست و کتاب می خواند. اما شبها جایش را به یکی از تازه واردها میداد. می خواست وقتی برای نماز شب بلند می شود سر و صدایش بقیه را اذیت نکند.
🔸 شهید شیخ عبداللّه میثمی
📙 کتاب در مسیر بندگی به سبک شهدا. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
💐سلام امام زمانم ✨
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ وارد باغ بسیار زیبایی شدم.
مشکلی که در بیان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در این دنیاست. یعنی نمی دانیم زیبایی های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟!
اما باید طوری بگویم که بتواند به ذهن نزدیک باشد.
من وارد باغ بزرگی شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد. درختان آنجا، همه نوع میوه ای را در خود داشتند. میوه هایی زیبا و درخشان.
من بر روی چمن ها دراز کشیدم. گویی یک تخت نرم و راحت و شبیه پر قو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش می رسید. اصلا نمی شود آنجا را توصیف کرد. به بالای سرم نگاه کردم. درختان میوه و یک درخت نخل پر از خرما را دیدم. با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه ای دارد؟
یکباره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. نمی توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم.
در اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد، باعث دلزدگی می شود. اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. دیدم چمنها به حالت قبل برگشت.
📙برگرفته از کتاب سه دقیقه در قیامت. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🔸کلام شهید :
دوست دارم شهید شوم.
اما خوشگل ترین شهادت را میخواهم.
دوست دارم چیزی از من نماند. مثل ارباب بی کفن قطعه قطعه شوم.
اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد. مثل مادر سادات نمیخواهم مزار داشته باشم ...
✨شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی
🕊
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط می گفت: فرزند دو ساله ام که اکنون حدود چهل سال دارد، در منزل شلوار و فرش را نجس کرده بود.
مادر چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید!
خانم پس از یک ساعت، تب شدیدی کرد. به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد. ولی تب قطع نشد. بلکه شدیدتر شد.
مجددا به پزشک مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم
سنگین بود.
شب هنگام جناب شیخ را سوار ماشین کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود.
اشاره به خانم کردم و گفتم: والده بچه هاست. تب کرده است. دکتر هم بردیم، ولی تب او قطع نمی شود.
شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود: بچه را که آن طور نمی زنند. استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب می شود. چنین کردیم تب او قطع شد...
آری ظلم کردن حتی به فرزند بار حق الناس بر دوش انسان خواهد نهاد.
📙برگرفته از کتاب تقاص اثر جدید گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📙محسن بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت.
در مراسم عقد به همسرش یک بسته کتاب هدیه داد که یکی از آنها سلام بر ابراهیم بود.
بارها کتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد.
ابراهیم الگوی محسن بود. محسن حججی خالصانه و بدون سر و صدا برای خدا زحمت کشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد...
❤️ شهید محسن حججی❤️
📙برگرفته از کتاب حجت خدا. اثر گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
ابراهیم می گفت:
روزی را «خدا» می رساند برکت پول مهم است،کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته.
شخصی در مقابل من غیبت کرده یا تهمت زده و من هم در گناه او شریک شده بودم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط سرافکندگی برایم ایجاد کرد.
خیلی سخت بود. خیلی. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت.
اما زمانی که بررسی اعمال من انجام می شد و نقایص کارهایم را می دیدم، گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد! حرارتی که نزدیک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما...
این حرارت تمام بدنم را می سوزاند، طوری که قابل تحمل نبود. همه جای بدنم می سوخت، بجز صورت و سینه و کف دستهایم!
برای من جای تعجب بود. چرا این سه قسمت بدنم نمی سوزد؟! لازم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بلافاصله فهمیدم.
من از نوجوانی در هیئت و جلسات فرهنگی مسجد محل حضور داشتم. پدرم به من توصیه می کرد که وقتی برای آقا امام حسین علیه السلام و یا حضرت زهرا (س) و اهل بیت (ع) اشک می ریزی، قدر این اشک را بدان. اشک بر این بزرگان، قیمتی است و ارزش آن را در قیامت میفهمیم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنیده بود که این اشک را به سینه و صورت خود بکشید و این کار را می کرد. من نیز وقتی در مجالس اهل بیت السلام گریه می کردم. اشک خود را به صورت و سینه ام می کشیدم. حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدنم نمیسوزد!
📙برگرفته از کتاب سه دقیقه در قیامت
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63