[#خدای_خوب_ابراهیم ]
اکثر دوستان ابراهیم تاکید داشتند اگر با ابراهیم رفیق نمی شدند به فساد کشیده می شدند. آن ها دیده بودند که برخی رفقایشان به خاطر دوستی های نادرست، فاسد و نابود شدند. اما ابراهیم خیلی خوش برخورد بود. شوخی می کرد و می خندید. او غیر مستقیم رفقا را به ورزش و معنویات دعوت میکرد و وقت های خالی آنان را پر می کرد. رفیقی مثل ابراهیم می تواند ما را به اعلی علیین ببرد و رفیقی دیگر می تواند ما را به قعر جهنم ببرد. چرا که ناله بیشتر اهل جهنم از رفقایشان است :
يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا:ای وای بر من، کاش فلان ( شخص گمراه ) را به دوستی انتخاب نکرده بودم! ( فرقان /28)
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
مسافریم
ما همه مسافریم، چمدانهایمان را هم بستهایم، چه کوچک چه بزرگ، چه پر، چه خالی. ما همه مسافریم، بلیطهایمان هم آماده، فقط زمان حرکتمان هنوز مشخص نشده. اگر همین حالا صدایمان بزنند، در چمدانمان چه داریم!؟
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
#تمام_شد
وقتی از دنیا رفتم بیرون از بدنم ایستاده بودم،در لحظه از تمام سختی ها راحت شدم. همه چیز را بهتر از قبل می دیدیم و درک می کردم. تمام زندگی ام از کودکی تا لحظه مرگ برایم نمایان شد و بعد از لحظاتی همراه با یک جوان خوش سیما به آسمان رفتم. فهمیدم فرصتم تمام شده ...
📚بازگشت
◻️ مسافــران بــرزخ
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
🏴علت ترس از مرگ
✍مردى ازامام حسن عليه السلام پرسيد: چرا سفر مرگ براى ما ناخوشایند است و از او استقبال نمى کنيم؟!
حضرت فرمودند: شما خانه آخرت را خراب کرده اید و خانه دنیا را آباد، طبیعى است که انتقال از اقامتگاه آباد به جایگاه خراب براى شما ناخوشایند است
📚 بحارالانوار، ج۴۴، ص١١٠
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
#نورالسماواتوالارض
وقتی نزدیک نور قرار گرفتم متوجه مردی شدم که در نور ایستاده بود و تمام اطراف او پر از تشعشع شده بود. نور در نزد او رنگ طلایی داشت و مانند هاله ای اطراف آن قرار می گرفت. من احساس کردم به درون او قدم نهادم و انفجاری از عشق را تجربه کردم. 📗 در آغوش نور
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
#برج
وقتی در بیمارستان بستری بودم، جسم من روی تخت در حالت کما قرار داشت اما روحم آزاد بود و به اطراف می رفت.
بیرون از بیمارستان یک برج در حال ساخت بود. به آن ساختمان نگاه کردم.
ظاهرش خیلی زیبا و آراسته بود. اما ناگهان چهره آن برج برایم تغییر کرد!
شخصی که در حال ساخت این برج بود مال یتیم خورده بود و از پول آن ساخت و ساز می کرد.
از ازل تا ابد آن شخص فلاکت و بدبختی بود. او را دیدم که در برزخ در برجی پر از آتش عذاب میشد...
📗 برگرفته از کتاب شنود. اثر گروه شهید هادی
#نماز
زمانی که به بلوغ رسیدم همیشه مقید به نماز بودم، یک روز صبح بدون دلیل از رخت خواب برای نماز بلند نشدم. وقتی آفتاب طلوع کرد یکباره دیدم یک چیز سیاه از سقف اتاق به کنار من افتاد. با ترس از جا پریدم. با وحشتی که در صدایم بود پرسیدم تو که هستی؟ از جان من چه می خواهی؟ گفت من با تو هستم. هر وقت خدا را رها کنی پیش تو می آیم... 📗بازگشت
https://eitaa.com/joinchat/192937988C677b8efd1c
هدایت شده از نشر شهید هادی
🌷فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی، هجده روز در کما بود. همه گفتند اعضای بدنش را اهدا کنید.
اما یکباره این جوان به هوش آمد! او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. او در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با شهدا و بزرگان به میان ما بازگشت. او بهشت را با تمام نعمت های زیبایش برای ما توصیف می کرد...
📙این کتاب با مقدمه ای از استاد رحیم پور ازغدی به بررسی خاطرات زیبای این پدر و پسر می پردازد.
📚با بابا، اثر جدید گروه شهید هادی در زمینه تجربه های نزدیک به مرگ، پس از کتاب های سه دقیقه در قیامت، شنود و بازگشت.
✅رونمایی سوم خرداد در حرم مطهر رضوی
لینک پیش خرید و توضیحات بیشتر در کانال انتشارات
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا.👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📚لینک خرید کتاب با بابا و دیگر کتاب های نشر شهید هادی در فروشگاه مجازی انتشارات👇
http://yun.ir/niqhwb
📙نمایشگاه مجازی قرآن و کتب دفاع مقدس
زمان: تا پایان ماه مبارک رمضان
📚خرید کتابهای مختلف، با تخفیف و ارسال رایگان
لینک خرید کتابهای نشر شهید هادی در نمایشگاه👇
http://yun.ir/57wbgc
وقتی در میان بهشت الهی مشغول گشت وگذار بودم احساس کردم جوان زیبایی به من نزدیک میشود. خوب که نزدیک شد متوجه شدم که پدرم شهید حاج محمد طاهری است!
مرا در آغوش گرفت. احساس کردم هیچگاه از من جدا نبوده و همواره در کنارم حضور داشته.
بعد از کمی صحبت به من گفت: بیا با هم به دیدار پیامبر برویم. باورم نمی شد. با پدر به چشم بر هم زدنی به یک باغ بسیار زیبا و باشکوه رفتیم. جماعتی روی چمن ها نشسته بودند. در مقابل ما پیامبر ایستاده بود و مشغول صحبت بود. من محو جمال بی مثال پیامبر شدم...
✅یادم هست که به پدرم گفتم: پدر جان وقتی پیامبر اینقدر زیباست، چرا خداوند از زیبایی حورالعین در قرآن صحبت میکند؟!
ادامه دارد
📙برگرفته از کتاب با بابا. اثر جدید گروه شهید هادی
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63