هدایت شده از نشر شهید هادی
چه زیباسٺ آغاز یک صبح شیرین
به نام سلام علی آل یاسین
سلامی که بوی خوش یار دارد
دلٺ را پر از عشق دلدار دارد
چه زیباسٺ آغاز هرروز خود را
سلام علی آل یاسین بگوییم
اللهـم عجـل لولیـک الفـرج
صبح شما بخیر❤️
هدایت شده از نشر شهید هادی
.
اگر تمام عالم هم بگن نیا پای صندوق رأی...
من برای لبخندت♥️
برای زمین نموندن حرفت...
جونمم میدم
رأی دادن که چیزی نیست...
#انتخابات
🔹تمام جریان ها ، گروهها، حزب ها
همه فرع هستند.
اصل ولی فقیه است.
اصل نظام جمهوری اسلامی است.
#من_رای_میدهم🇮🇷☝️
#لبيك_يا_خامنه_ای❤️🇮🇷
📚کتاب؛ وصال
🔻شهید عبدالمطلب اکبری
بنّا بود،چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش.
یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت شهید عبدالمطلب اکبری! خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت. فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!
وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم یک عمرهر چی گفتم؛به من میخندیدن! یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم،فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهام کردن! یک عمرکسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم اما مردم! ما رفتیم بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج) حرف میزدم.
آقاخودش گفت: تو شهید میشی...
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
📚کتاب؛ منتظر
🔻شهید محمود رفیعی
شروع کلاسها همیشه بعد از نام خدا و نوشتن نام زیبای السلام علیک یااباصالح المهدی بود. میگفتند همه باهم بسمالله الرحمنالرحیم را بگوییم و وارد به حریم امام زمان(عج) بشویم. کار جمعی تاثیر بیشتر و بهتری دارد.
استاد راهکار های ساده و عملی بیان میکردند و میفرمودند: صرفاً به فکر دیدن نباشید، بلکه باید رنگ و بوی مهدوی به خود بگیرید. چه بسا افرادی حضرت را دیدند ولی معرفت و شناختی نداشتند. نور مهدوی را وارد زندگیتان کنید.
یکی از راهکارهای ساده ایشان، دادن صدقه بود. خود این باعث میشد دل از دنیا و ظواهر آن بریده شود. دوم اینکه روحیه ایثار و بخشش بین مردم به وجود میآید.
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌حرکت جالب مرجع تقلید ۱۰۳ ساله پس از انداختن رأی در صندوق
💢آیتالله العظمی #صافی_گلپایگانی رحمتاللهعلیه در سن ۱۰۳ سالگی نه تنها در #انتخابات شرکت میکند؛ بلکه با آداب خاصی رأی خود را به صندوق رأی میاندازد: با نام خدا و توسل به حضرت ولیعصر و
دعا برای اصلاح امور مسلمین.
و سپس بر دست خود که رأی را به صندوق انداخته است بوسه میزند.
این یعنی: از نگاه مرجعیت شیعه رأی دادن یک امر مقدس، وظیفه شرعی و عبادت الهی است! و دستی که به صندوق رأی میخورد متبرک میشود و ارزش بوسیدن دارد.
942_26907915092364.mp3
2.71M
یہسلامبدیمبہ
آقامونصاحبالزمان🙂"!
روبہ قبلہ:
السَّلامُعلیڪَیابقیَّةَالله
یااباصالحَالمَهدےیاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریڪَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدے
ومَولاےالاَمانالاَمان . . . 🙂🌱
🔰خوابگاه دختران
با اصرار میخواست از طبقه ی دوم آسایشگاه به طبقه ی اول منتقل شود.
با تعجب گفتم: به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!» گفت: طبقه ی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است.
دوست ندارم در معرض گناه باشم. »
وقتی خواسته اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کلی سر قفلی داره ولی به روی چشم منتقلش میکنم پایین.
💠شهید عباس بابایی کتاب پرواز تا بی نهایت
🔰اونی که به وقت برکت میده خداست.
آن روز به مسجد نرسیده بود برای نماز به خانه آمد و رفت.
توی اتاقش داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم.حالت عجیبی داشت انگار خدا در مقابلش ایستاده طوری حمد و سوره میخواند مثل اینکه خدا را میبیند.
ذکرها را دقیق و شمرده ادا میکرد. بعدها در مورد نحوه نماز خواندن ازش پرسیدم گفت: اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میزاریم جز برای خدا نمازمون رو سریع میخونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده فقط خود خداست.
💠کتاب مسافر کربلا شهید علیرضا کریمی
🔰جذب
با اینکه مربی ارشیا بودم اما مثل یک دوست با او هم کلام می شدم با هم در راه مسجد یا خانه در مورد خیلی مسائل حرف می زدیم. یکبار با او درباره جذب نوجوانان به مسجد صحبت کردم و اینکه ما علاوه بر اینکه خودمان به جمع های مذهبی مثل کلاس قرآن و هیئت می آییم وظیفه داریم.
که دیگران و دوستانمان را هم به این جمع های خوب بیاوریم و آنها را با مسائل دینی
و قرآنی آشنا کنیم.
او هم تأیید کرد و گفت: اتفاقاً شهید ابراهیم هادی اینگونه بود. او هم خیلی از بچه های محل و دوستانش را که خیلی مذهبی نبودند جذب کرده و به مسجد و هیئت کشاند. خیلی
از آنها بعدها شهید شدند.
من هم تأیید کردم و گفتم با تبلیغ چهره به چهره اگر آنها را جذب کنیم علاوه بر این که آنها را به راه راست هدایت کرده و با دوستان خوب آشنایشان کرده ایم هر کار خوبی که
آنها انجام دهند، برای ما هم ثبت و ضبط میشود.
مادرش می گفت: ارشیا بعد از مدرسه، بیشتر وقت خود را در کانون و یا با دوستان هیئتی خودش می گذراند. زیاد اهل بازی کردن در کوچه نبود. اما در این سالهای اخیر، گاهی می دیدم که در کوچه با بچه هایی که کوچکتر از خودش بودند فوتبال بازی میکند یا با آنها کنار کوچه نشسته و صحبت می کند! یک بار که این صحنه را دیدم پرسیدم: «ارشیا، این بچه ها که از شما خیلی کوچک تر هستند چرا با آنها بازی میکنی؟
با اینها چه صحبتی میکنی؟
ارشیا گفت: «هیچی من میخوام مثل شهید هادی با اینها ورزش کنم و سعی کنم از این راه باهاشون صمیمی بشم و بتونم اونها رو جذب مسجد و کانون کنم.
📙برگرفته از کتاب عرش ارشیا
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰شکرگزار
با اینکه در خانواده ای نسبتاً مرفه بزرگ شده بود و تقریباً هر چه می خواست برایش فراهم بود، اما خودش را گم نکرد. بهترین مدل گوشی در اختیارش بود. بیشترین امکانات را داشت، اما ارشیا بندگی خدا را هیچگاه فراموش نکرد و همیشه شکرگذار نعمتهای خداوند متعال بود.
وقتی به هیئت و جلسات میرفت مطالب خوبی که میشنید را برای من تعریف میکرد.
می گفت: مادر نمیدانی خداوند مهربان چقدر به ما نعمت داده ما هیچ کاری در برابر نعمتهای خدا نمی توانیم انجام دهیم. فقط باید در زبان و عمل شکر خدا را به جا بیاوریم. یکی از بهترین کارها سجده شکر است.
بعد گفت: من میخواهم از این به بعد، هر روز از خدا به خاطر این همه نعمت هایش تشکر کنم. این اواخر قبل از خروج از منزل، همیشه سجده شکر به جا می آورد.
پیامبر رحمت میفرماید: بنده با چیزی به جز سجده پنهانی به خدا تقرب پیدا نمی کند.
آخرین بار که میخواستیم از منزل پدربزرگش به منزل خودمان برویم از همه خداحافظی کرد و سوار ماشین شد. اما قبل از حرکت ناگهان چیزی را به خاطر آورد به ما گفت
چند دقیقه صبر کنید! می برگشت داخل منزل و در یک گوشه به سجده رفت گفت آن روز شکر نعمتهای خدا را به جا نیاورده بودم. خلاصه آخرین سجده شکر را در منزل پدربزرگش به جا آورد و دوباره برگشت و سوار ماشین شد.
📙برگرفته از کتاب عرش ارشیا
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰نامحرم
حدوداً ۱۲ ساله بود. یک روز که برای خرید بیرون رفته بودیم، یکی از همکارانم را دیدم. با هم سلام و احوالپرسی کردیم ولی ارشیا کمی عقب تر رفت و از ما جدا شد! پس از اینکه با همکارم خداحافظی کردم و از هم جدا شدیم با ناراحتی به ارشیا گفتم: «مامان، شما بزرگ شدی! چرا با همکارم احوالپرسی نکردی؟
ارشیا گفت: همکار شما به من دست می داد و مرا می بوسید او نامحرم است من دوست ندارم این کار را بکند.
او هنوز فکر می کنه که من بچه ام.
دوستش می گفت: معمولاً زیاد با هم پیاده روی می رفتیم. البته نه فقط برای تفریح و ورزش بلکه کلا یکی از کارهای ما این بود که باید در روز مدتی را پیاده راه میرفتیم. متأسفانه فضای بسیاری از شهرها برای یک نوجوان که می خواهد برای رهایی خودش از نفس شیطانی تلاش بکند بیشتر شبیه میدان واقعی مین شده است.
مسجد ما هم در شلوغ ترین خیابان شهر و البته یکی از میادین مین گذاری شده قرار دارد که پر از سیم ها و مین ها است هیچ راهی وجود نداشت که بشود مسیری را انتخاب - کرد که بدون عبور از این موانع به مسجد رسید.
🔰 وقتی با هم بودیم زیر چشمی هوایش را در خیابان داشتم. از طرز نگاهش به زمین و حرکت سرش میشد بفهمی که دارد در مقابل تیرهای شیطان نگاه حرام یکی پس از دیگری جا خالی میدهد! گاهی مواقع می شد که حتی راهمان را کج می کردیم و از دورترین مسیر و کوچه های خلوت تر می رفتیم. اما هیچ وقت در مواقع اضطرار ندیدم ایمانش زخمی شود. نگاهش را پاک نگه داشته بود تا از مصادیق این بیت نباشد:
💠عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت 💠چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
📚 کتاب عرش ارشیا
•••
پایان شعبان رسیده مرا پاک کن حسین
این دل برای ماه خدا روبراه نیست...😔💔
#شب_جمعه
#شب_زیارتی
شرط استجابت دعا، ترک معصیت است...
گاهی مصلحت، درغیرِتعجیل است
و گاهی مصلحت،
در تبدیل به اَحسن است..
داعی خیال می کند مستجاب نشده است
واهل یقین می فهمند..🌱
- آیتاللهبهجت-
🔰نوجوانی
💠شهید سید حمید میرافضلی
سید حمید پس از گذراندن دوره ی ابتدایی که مطابق نظام آموزشی آن زمان شش کلاس بود وارد دبیرستان اقبال شد و در رشته ی فرهنگ و ادب به تحصیل پرداخت بعد از انقلاب نام این دبیرستا دکتر شریعتی شد. این مدرسه روبه روی بیمارستان مرادی واقع بود. سید حمید در خردادد۱۳۵۷ دیپلم خود را در رشته ی فرهنگ دریافت کرد. یک سال دیر به مدرسه رفت و یک سال هم در دوره دبیرستان درس را رها کرد.
گر چه در خانه رفتار خوبی با خواهر و برادرهایش داشت و همه دوستش داشتند اما تقریبا از شانزده سالگی تغییرات ناخوشایندی در رفتار سید حمید دیده شد!
این تغییرات غیر عادی بیشتر به دلیل دوستی با برخی افراد ناباب بود رفقایی که از نظر خانواده مورد تأیید نبودند و روی سید حمید تأثیر گذار بود.
دوست داشت همیشه لباسهای خوب و شیک تنش کند، چندان هم مورد بازخواست واقع نمیشد و نسبتاً در برخوردهای اجتماعی آزاد بود.
او رفقای جدیدی را تجربه میکرد.
کم کم رفتارهای ناپسند او زیاد میشد. یکی از این رفتارها یا به عبارتی کارهای که سید حمید انجام می داد، سیگار کشیدن بود!
ادامه دارد...
مقاومــت
🔰نوجوانی 💠شهید سید حمید میرافضلی سید حمید پس از گذراندن دوره ی ابتدایی که مطابق نظام آموزشی آن زما
در حالی که هیچ یک از برادرها سیگاری نبودند.
سید حمید با دوستان خود سیگار میکشید و دنبال تفریح و ... بود.
ما روی این کار حساسیتی نداشتیم. اما بی بی نسبت به این کار از خود حساسیت نشان میداد به او اعتراض می کرد و از حمید می خواست که این عمل خود را ترک کند.
اگر حمید را نصیحت میکردیم که شرایط خانواده را در نظر بگیر ما از سادات هستیم و مردم طور دیگری به ما نگاه میکنند و.... این
حرف ها برای حمید مصادف بود با محدودیت قصد داشت برای خودش کسی شود و به خیال خودش هم کسی شده بود دوست داشت دیده شود.
فکر میکرد با قلدری کردن و نیش چاقو نشان دادن میتواند احترام دیگران را جلب کند همه پول توی جیبش را خرج کفش و لباس و ظاهر خودش میکرد تا شاید با آراستن ظاهر همه او را صاحب کمالات بدانند ولی نتیجه بر عکس شد. البته با این همه نا امیدی از حمید هنوز یک روزنه ی امیدی وجود داشت حمید برای همه قلدر بود به جز بی بی خشم مادر او را به وحشت می انداخت مادر هم هیچ گاه او را نفرین نکرد.
همیشه او را دعا می کرد.
می گفتیم شاید همین امر باعث عاقبت به خیری حمید شود امید به این روایت از امام صادق اله داشتیم که می فرمایند: «هیچ عبادتی زودتر از رعایت حرمت پدر و مادر مسلمان انسان را به رضایت خدا نمی رساند.»
📚کتاب پابرهنه
🔰آشنا
💠شهید داوود عابدی
اولین بار که تصویرش را دیدم مثل خیلی از دوستان شک کردم و گفتم این تصویر شهید ابراهیم هادی نیست؟!
پاسخ دوستان ابراهیم منفی بود اما گفتند ما هم روز اول همین اشتباه را کردیم روزی که مراسم ابراهیم هادی در مسجد محمدی برگزار شد یکباره این جوان وارد مسجد شد. نمیدانی چه وضعی پیش آمد!
مجلس به هم ریخت برخی میگفتند: ابراهیم زنده شده و..... اینقدر تشابه چهره داشت که همه به اشتباه افتادند. قد و قامت چهره و هیکل حتی رفتارش مثل ابراهیم بود. اسمش داود بود بارها از دوستان در مورد ابراهیم شنیده بود.
همه به او میگفتند که یکی هست به نام ابراهیم که تشابه زیادی به چهره او داری ابراهیم مرد بزرگ جبهه هاست تو هم سعی کن مثل او باشی داود به دنبال ابراهیم بود. هر چه تلاش کرد نتوانست او را پیدا کند تا اینکه خبر شهادتش را شنید. راهی محله ابراهیم شد تا در مراسم او شرکت کند.
داوود راه و رسم ابراهیم را شناخت و قدم در مسیر او نهاد. هر چند که خودش از خانواده ای اصیل و مذهبی بود و با معنویات از کودکی همراه بود.
داود مانند ابراهیم ویژگیهایی داشت که او را در کانون توجهات قرار میداد او نغمه ی داودی داشت. مداح بود و ذاکر با اخلاص اهل بیت به حساب می آمد.
هیئت محبان المرتضى(ع) یادگار اوست. ورزشکار بود و اهل ورزش باستانی
همین ورزش باعث میشد که خیلی از جوان ترها جذبش شوند. چهره ای بسیار ملکوتی و قدرت فرماندهی و مدیریت جمعی داشت. از طرفی بسیار شاد و بذله گو به حساب می آمد، هیچ کس از همراهی با داود خسته نمیشد در کنار او بودن باعث میشد.
📚کتاب قرار یکشنبه ها
روزی داود دست من رو گرفت و گفت بیا بریم تو بیابون.
می خوام با هم راه بریم! بلند شدم و حرکت کردیم کمی که از رفقا دور شدیم، داود پوتینش رو در آورد و پای برهنه ادامه داد! من هم به تأسی از داود پوتین رو در آوردم و راه افتادم. داود شروع کرد به ذکر یا علی(ع) گفتن.
همینطور ذکر می گفت و حال درونیش تغییر میکرد. آنقدر رفتیم که از نیروها حسابی دور شدیم.
به جایی توی بیابون نشستیم داود گفت یه کم من میخونم تو گریه کن یه کم تو بخون من گریه کنم. عجب مجلس باصفا و بی ریایی تشکیل شد. پاهای ما درد گرفته بود.
روی سنگلاخ راه رفته بودیم مصیبت های اهل بیت ام کمی برای ما مجسم شده بود.
خوب یادم هست که عصر روز یکشنبه بود. دوتایی خوندیم و صفا کردیم نگو که داود از قبل همه این کارها رو تو ذهن گذرونده و انتخاب کرده.
وقتی هیئت دو نفره ما تمام شد آماده برگشت شدیم. همین که راه افتادیم داود گفت این شد اولین جلسه هیئت محبان المرتضى(ع) بعد ادامه داد و بحث روز یکشنبه را مطرح نمود.
داود گفت: روزهای هفته در بین معصومین تقسیم شده. یعنی روایت داریم که هر روز مهمان یک یا چند نفر از معصومین هستیم.
مثلاً جمعه متعلق به امام زمان (عج) و شنبه متعلق به رسول خداست. روز یکشنبه هم اختصاص به آقا امیر المؤمنین(ع) و حضرت صديقه(س) دارد. من یکشنبه ها رو دوست دارم چون روز مولا علی است.
بعد دستش را جلو آورد و گفت: قول بده که هر کدام ما زنده ماند پرچم این هیئت که به نام مولا علی(ع) در روزهای یکشنبه است را بالا نگه دارد.
📚کتاب قرار یکشنبه ها
داود میگفت: درب خانه ما همیشه باز است! یک پرده پشت در نصب شده و هر کسی کاری داشته باشد ، یاالله میگوید و وارد میشود. مادر همیشه چادر به سر دارد.
با تعجب گفتم برای چی درب خانه بازه؟! گفت: تقریباً از وقتی یادم می یاد اینطوری بوده. مادر و پدرم اعتقاد دارند اگر کسی چیزی میخواد یا کاری داره اینطوری اذیت نمیشه. داود می گفت: درب منزل ما به روی همه بازه و تمام همسایه ها این رو خبر دارند. اصلا ما با همسایه ها توی محل
همگی رفیق هستیم هیچ مشکلی هم با هم نداریم.
گفتم جالبه تا حالا اینطوری ندیده بودم این صفت در داود هم بود یعنی وقتی پول در دستش بود تا می توانست برای رفقا خرج میکرد در سفرهایی که می رفتیم و در تمام برنامه ها داود بود که در کار خیر پیش قدم میشد. داود در گردان میثم و در گروهان ما یک شاخص بود. هر کسی وارد میشد ابتدا با او رفیق میشد.
قدرت مدیریت داشت حتی دیده بودم که جوان ترها با او ارتباط میگرفتند و طرف مشورت قرار می گرفت. خیلی از رزمندگان مشکلات شخصی خودشان را با داود در
میان میگذاشتند و راهنمایی می گرفتند.
📚کتاب قرار یکشنبه ها
🔰وظیفه ما کمک به مردم است.
سوار بر موتور به سمت خانه می آمد که من را در نزدیکی منزل در نازی آباد دید. ایستاد و من را سوار کرد.
آن ایام به خاطر برخی دوستان پشت کفش خودم را خوابانده بودم. با اینکه کفش من نو بود اما اینطوری راه میرفتم. داود وقتی من را سوار کرد به جای رفتن به سمت خانه به سوی دروازه غار رفت.
وارد محله ای شدیم که خانه هایش کوچک و بیشتر هم از حلبی ساخته شده بود.
داود من را به داخل برخی خانه ها برد. زندگی افتضاحی داشتند. برخی پسرها هم سن من بودند، اما لباس درستی نداشتند. داود صاحبان آن خانه ها را میشناخت. آنها هم حسابی داود را تحویل گرفتند.
بعد داخل خانه ها را به من نشان داد و گفت: داداش، ببین اینها هم سن تو هستند که به نان شب محتاجاند. ببین اوضاع زندگی اینها چقدر سخته؟!
بعد مکثی کرد و ادامه داد: پدر ما، با این سختی برای من و شما کار میکنه کلی باید سختی بکشه و حرارت جوشکاری و آهنگری رو تحمل کنه تا لقمه حلال برای ما بیاره.
سوار موتور شدیم و از آنها خداحافظی کردیم. داود ادامه داد: این ها تو سختی هستند بی انصافیه که ما کفش نو رو از بین ببریم و خرج روی دست خانواده بذاریم.
صحبت های داود که تمام شد با تعجب گفتم شما اینها رو می شناختی؟
داود گفت بعضی وقتها که حقوق میگیرم برا اینها وسایل میخرم و براشون میبرم ما وظیفه داریم که به مردم کمک کنیم. شما هم هر زمان وضعیت مالی خوبی پیدا کردی و برای خودت پول درآوردی بیا اینجا و به اینها رسیدگی کن.
📚کتاب قرار یکشنبه ها
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
داود عاشق مولا امیرالمومنین ع بود. روزهای یکشنبه با دوستانش قرار گذاشت که هرجا هستند دور هم جمع شوند. چون یکشنبه روز مولاست.
💐اولین هیئت رزمندگان را در سال 61 به نام محبان المرتضی راه اندازی کرد.
✅داود حداقل دو بار در دوران دفاع مقدس با عنایت امام عصرعج شفا یافت و...
📙برگرفته از کتاب قرار یکشنبه ها
🌷ایام شهادت
#معرفی_کتاب
#قرار_یکشنبه_ها
#محبان_المرتضی
#رفاقت_با_شهدا
مقاومــت
داود عاشق مولا امیرالمومنین ع بود. روزهای یکشنبه با دوستانش قرار گذاشت که هرجا هستند دور هم جمع شوند
من دیده ام که برخی ها به دروغ میگویند:جامعه ما به خاطر عزاداری برای اهل بیت علیهم السلام جامعه غمگین و افسرده است!
داود برای ما کذب بودن این عبارت را اثبات کرد. او بیش از همه ما برای اهل بیت علیهم السلام عزاداری میکرد.
او مداح بود. مرتب در مجالس اهل بیت علیهم السلام حضور داشت. اما ثابت نمود که اشک ریختن برای اهل بیت علیهم السلام ، نه تنها عامل غم نیست که بر عکس ، این عزاداری نشاط آور است.
من هیچ کس را ندیدم که به اندازه داود شوخ طبع و بذله گو و اهل خنده باشد، از طرفی هیچ کس را هم ندیدم که مثل او در عزای اهل بیت علیهم السلام ناله بزند و اشک بریزد.
بر گرفته از کتاب قرار یکشنبه ها
صفحه ی 21
شهید داود عابدی
#رفاقت_با_شهدا
صل الله علیک یا امیر المومنین علی(ع)
❤️❤️
📚کتاب قرار یکشنبه ها