eitaa logo
محفل نویسندگان نصیر
40 دنبال‌کننده
5 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کلافه نشستم تو ماشین درو محکم کوبیدم بسته نشده دفعه ی دوم دوباره محکم تر بازم بسته نشد دفعه ی سوم میخواستم درو محکم تر ببندم که راننده یهو گفت نه صبر کن تازه توجهم بهش جلب شده بود یه خانم حدودا ۴۰ ساله شایدم کم تر اما دونه دونه چروک های صورتش مشکلاتی که به سختی تحملشون کرده نشون میداد، نم عرق روی صورتش نشسته بود و از شدت آفتاب گوشه های چشمشو چروک کرده بود بهم گفت باید اول شیشه رو بدم بالا که بسته شه ،شیشه رو داد بالا در هم بسته شد از اینکه این چه ساز و کاری بود این ها که بگذریم میخواستم بهش بگم میشه کولر بزنید که واقعا خجالت کشیدم از روی هر سرعت گیر که رد میشدیم احساس میکردم ممکنه هر لحظه ماشین وایسته و دیگه حرکت نکنه تازه صدای موزیک هم کاملا متفاوت بود سر و صدایی که از گوشه گوشه ی ماشین در میومد موزیک جدیدی بهم تحویل میداد اولین بار بود که اسنپ خانم برام اومده بود اولین سوالی که کردم این که چطور آقایونو سوار میکنید با شوخی لبخند گفت در جلو قفل میکنم می‌ره عقب میشه هرچی بیشتر دقت میکردم خیلی خانم نجیبی بود از اینکه چند تا بچه داره حرف زدیم اینکه قبلا چقدر اوضاع زندگیشون خوب بوده و یه جای خوب توی شهر خونه داشتن و برو بیایی و یکی پولشو بالا میکشه و حالا هم شوهرش کار نمیکنه و توی خونست و با همین پرایدی که فقط چهارچوبش سالمه داره کار می‌کنه که بتونه اجاره خونه بده . همین طور که میسرو طی میکردیم از کنار بنر نامزد های انتخاباتی رد میشدیم بهم گفت همین انتخابات کی هست گفتم: جمعه گفت: بنظرت کدومشون بهتره گفتم: والا فرق می‌کنه اصلح از نظر هر آدمی فرق می‌کنه و خلاصه دوسه تا از مواردی که کلیدی بود گفتم ،مثلا اینکه کسی که میخواد رئیس جمهور بشه باید تمرکزش روی توان داخلی باشه به جونای ایرانی اعتماد کنه مهمه که ادم های اطرافش کیا هستن و با کیا میخواد دولت اداره کنه و... پرسیدم حالا شما به کی رای میدید گفت: والا من هیچکدوم نمی‌شناسم ولی با انگشت به سمت بنر یکی نامزد ها اشاره کرد گفت میخواستم به این رای بدم ولی اینطوری که شما میگید فکر کنم باید وقت بذارم مناظره ببینیم لبخند زدم گفتم: شرایط اقتصادی خیلی شمارو اذیت می‌کنه اما همچنان میخوای رای بدید چرا ؟ گفت: بلاخره وظیفمونه رای می‌دیم حالا بین اینا نمیدونم کسی کاری برامون بکنه یا نه ولی خوب حداقلش اینه که چیزی به گردنمون نمونه . . آقایان نامزد شنبه ۹ تیر ماه اینارو یادتون نره @nasiiir
یادمه ایام کرونا مردم خیلی کم تر با وسایل نقلیه عمومی رفت و آمد می کردن به خاطر پروتکل ها یا از خونه بیرون نمی اومدن و یا با ماشین شخصی شون جابجا می شدن، که متاسفانه من شرایط هیچکدوم شون رو نداشتم . مثل روز های عادی باید میرفتم سرکار و هر روز باید راس ۸ سرکار می بودم ولی باید ۶:۳۰ از خونه میومدم بیرون با اینکه محل کارم تا خونه راهی نبود باید هر روز زمان زیادی رو منتظر اتوبوس می موندم و وقتیم که می‌رسیدم سرکار از خستگی چرت می زدم ،تازه قضیه اینجا که تموم نمی شد بعد از ساعت کاری هم دوباره باید زمان زیادی رو منتظر می موندم دقیقا زمانی که می‌رسیدم خونه چند ساعتی از شب گذشته بود و از خستگی بی هوش میشدم و دوباره فردا باید سه چهار ساعت از وقتم رو فقط منتظر میموندم. چند روزی بود که خبر رسیده بود که رئیس جمهور جدید چند تا خط جدید مترو و چندین اتوبوس به سازمان اتوبوسرانی شهری اضافه کرده اولش که باورم نمی شد و دو سه روزی مثل قبل وضعیت مون ادامه داشت؛ تا اینکه بعد از چند روز دیدیدم که اتوبوس ها زودتر میان و وقت برگشت هم زودتر می رسم خونه و بعد از یک هفته فقط بیست دقیقه قبل از ۸ می اومدم بیرون و ۸ سرکارم بودم دو سالی از اون روزها میگذره شرایط زندگیم خیلی بهتر شده کار جدیدی واسه خودم راه انداختم و به فکر اجاره ی یه جای بهتر برای زندگیم هستم. من سه سال پیش وقتی آقای رئیسی رئیس جمهور شد رای ندادم و می گفتم هیچ تاثیری نداره ولی دقیقا از همون روزهای اولی که ایشون اومدن پای کار همون زمان اوج بحران های کرونا ،فهمیدم فرق می‌کنه کی رئیس جمهور باشه و جمعه می‌خوام به کسی که راه آقای رئیسی رو ادامه میده رای بدم . @nasiiir
هنوز یه ده دقیقه ای تا اذان مغرب وقت بود کنار در مسجد رو صندلی نشسته بودم و منتظر بودم تا پوستر هارو بیارن داشتم فکر می کردم جای بهتری برای قرار گذاشتن نبود؟ بالاخره رسیدن ، همین که خواستم پوسترارو ازشون تحویل بگیرم اذان شد و هم زمان حاج آقای مسجد سر رسید بچه ها که می دونستن دغدغم انتخاباته گفتن بعد نماز قراره یه گعده با موضوع انتخابات بذارن ... یه نگاه به سر و وضعم کردم یه نگاه به بچه ها حاج آقا که ظاهرا متوجهِ قضیه شده بود یه لبخند زد و گفت اتفاقا مسجد یه مکان برای امثال شماست افراد دغدغه مندی که به فکر آینده شونن و می خوان براش تصمیمِ درست بگیرن بعدم دستمو گرفت و کشوند داخل مسجد مطمئن بودم برای خودشم جای سواله که یه جوون ۲۲ ساله با شلوار جین پاره و تیشرت رنگی چرا باید بیاد در مسجد پوستر انتخاباتی بگیره.. نماز که تموم شد یه گوشه نشستیم حاج آقام که دید هنوز کسی نیومده، فرصت و غنیمت شمرد و بدون مقدمه ازم پرسید چطور شد که اومدم اینجا بهش گفتم من اصلا نمی خواستم رای بدم ولی وقتی متوجه شدم اگه رای بدم چقدر رو آینده ی خودم تاثیر داره، تصمیمم عوض شد چند تا از بچه های همین مسجد هم کلاسیامن ، وقتی موضوع رو باهاشون مطرح کردم بهم گفتن امشب قراره اینجا برای انتخاب فرد اصلح به اجماع برسیم و با مشورت هم اونیو انتخاب کنیم که به نفع ما جووناست و بعدم بریم و تبلیغش کنیم گفت : می دونستی جایی که قراره بیای مسجده؟ گفتم نه والا وقتی اومدم فهمیدم منظورشون مسجده خندید گفت خیره بعد حدود نیم ساعت بچه ها دور هم جمع شدن حاج آقا با یه بسم الله و یه آیه بحث و شروع کرد گفت بچه ها من می دونم شما هر کدومتون یه شخصو انتخاب کردین و می خواین بهش رای بدین لازم نیست الان بگین کیه من چند تا کد بهتون میدم ببینین چقدر به این مولفه ها نزدیکه گفت اول اینکه دلسوز مردم باشه و حرفاش بوی معرفت بده دوم برای جوونا برنامه داشته باشه و براشون وقت بذاره سوم آینده نگر باشه چهارم به وعده هاش عمل کنه پنجم حرفای نا امید کننده نزنه ششم وابسه به کشورای خارجی نباشه هفتم اهل تبعیض نباشه هشتم فکر اقتصادی داشته باشه نهم تشنه ی عدالت باشه دهم که مهم ترینشونم هست پایبند به دین و این حکومت باشه بعد صحبت های حاج آقا بحث داغ شد و بعد کلی کل کلِ سیاسی، علی گفت من اصلحو شناختم حسین گفت کیه؟ دستشو برد تو جیبش گوشیشو برداشت عکسشو نشون داد و گفت اینه حسین گفت به نظر منم همینه بقیه بچه ها دونه به دونه موافقت کردن و گفتن آره خودشه همینه حاج آقا سرشو برگردوند سمت من و نگاهم کرد و گفت خب نظر شما چیه؟ یه دور دیگه مولفه ها رو تو ذهنم مرور کردم و گفتم اگه اصلح بودن این شکلیه پس به نظر منم همینه.. سه سال پیش با مشورت حاج آقا و بچه ها تونستم به شخص درستی رای بدم از اون شب رفاقتم با بچه ها بیشتر شد و کم کم سبک زندگیم عوض شد حالا که دوباره بحث انتخابات داغه ... می خوام کسایی که مثل خودم بودن و جمع کنم و با همون مولفه ها اصلح و انتخاب کنیم و بهش رای بدیم.... تو قراره برای انتخابات چه کار کنی؟؟ @nasiiir
معمولا با رفقا هفته ای یکبار دور هم جمع می‌شیم بعد از یک هفته ی سنگین تجدید دیداری داریم و گپ و گفتیو و دورهمی این هفته آقا مجید رفیق تازه اضافه شده به جمع ما زنگ زد گفت این بار بیاین یه جای متفاوت جمع بشیم و خوش بگذرونیم با خودم گفتم این مجید همیشه باید یه داستانی داشته باشه و به قول خودش زندگی بدون هیجان حال نمی‌ده وقتی پرسیدم کجا گفت کف خیابون گفتم یعنی چی گفت دو سه تا از این گروه های دانشجویی یه جا جمع شدن کافه گفتگو راه انداختن برای انتخابات مام که اهل شوخی بریم یکم سر به سرشون بذاریم بخندیم حقیقت پیشنهاد بدی هم نبود و خودمم دوست داشتم ببینم حرف اینا چیه که هی میان میگن رای بدید رای بدید چه فرقی می‌کنه حالا با بچه ها ساعت ۶ محل مورد نظر قرار گذاشتیم همه جمع شدیم با حالت تمسخر و شوخی با هم رفتیم سمت این کافه گفتگو وقتی میگفتن کف خیابون ،واقعا هم کف خیابون بودن ها یدونه بنر ساده زده بودن کافه گفتگو دور هم ایستاده بودن و حرف میزدن وقتی ما رسیدیم بحث بالا گرفته بود دو نفر با جدیت داشتن با هم بحث میکردن که به کدوم کاندید رای بدن و دیگه داشت دعواشون میشد مام که برای مسخره بازی رفته بودیم یهو بلند گفتم بابا تهش این رئیس جمهور میاد و می‌ره اون یکی هم همین طور چه فرقی می‌کنه تقریبا همه ی جمع برگشتن سمت و منو چپ چپ نگاهم کردن هیچکس جواب منو نداد و میخواستن برگردن سراغ بحث خودشون یه خانمی میانسال که مشخص بود از یک خانواده اصیله از روسری ابریشمی که سرش بود تا مانتوی سنتی و سنگینش تا کیف برندش البته از روی این ها اصالتشو تشخیص ندادم تا شروع کرد به حرف زدن رو کرد بهم گفت برادر داری ؟ گفتم بله گفتم بله یدونه گفت اگر ازدواج کنی و پدر بشی و اونم ازدواج کنه و پدر بشه جفتتون یک نوع برای فرزندتون پدری میکنید ؟ گفتم قطعا نه گفت ببین این که یک مسئله ی سادست بین و تو و برادرت هزار نوع فرق هست با این خونتون یکی خانوادتون یکیه چطور میگی فرق نمیکنه رئیس جمهور بشه با اینکه برای شوخی تمسخر رفته بودیم ولی اون لحظه نتونستم جواب اون خانم و بدم و مسخره کنم یکی دو ساعت دیگه ای هم اونجا بودیم بچه ها بحث کردن و برگشتم تو راه برگشت مجید که از همون شیطون تر گفت بچه ها واقعا یعنی فرق نمیکنه کی‌ رئیس جمهور بشه یعنی قرار هفته بعدمون پای صندوق های رای نباشه ؟ @nasiiir
درست مثل حس غرور همان لحظه؛ که برای بر زمین نیفتادنت با تمام سرعت خود را به تو رساندیم. سخت در آغوشت گرفتیم ، شبیه کودکی ترسیده که فقط آغوش مادر آرامش می کند. تو را مثل همیشه همان بالا سرافراز نگه داشتیم؛ بدون ذره ای گرد و غبار! تو یادمان دادی ایستادن ، محکم بودن، صبور بودن در تمامی طوفان هارا؛ یادمان دادی چگونه ریشه های خود را در زمین های سخت فرود برد. مثل ریشه های درخت تنومند جمهوری اسلامی حالا نوبت ماست تا مثل همان روز کنار هم به ایستیم؛ و با رأی مان جانی دوباره به این ریشه ها ببخشیم! @nasiiir
با امروز سومین روزی بود که قهر بودم باهاشون تو هر خونواده ای بچه وقتی بخواد به خواستش برسه لج می کنه کار بدیه ولی جوابه منم با ۱۹ سال سن مجبور بودم قهر کنم و لج کنم تا شده به زور بابامو بکشونم پای صندوق رای دنبال یه فرصت بودم بشینم رو در رو باهاش صحبت کنم تا بیاد و رای بده شاید سر میز ناهار بهترین فرصت بود سفره ناهارو پهن کردیم و دورهم نشستیم بابام که متوجه شده بود هی حرفمو می خورم لبخند زد و گفت بگو دخترم چرا دل دل می کنی؟ همین طور که با غذام بازی می کردم قاشق رو زمین گذاشتم و گفتم بابا، من چقدر براتون مهمم؟ گفت پرسیدن داره؟ اونقدر که حاضرم برای آیندت هر کاری بکنم... گفتم پس چرا نمیری رای بدی؟ خنده رو لبش خشک شد و گفت خیلی جدی گرفتی... گفتم آره چون جدیه ، خیلی جدیه ! می دونی اگه رای ندی چی میشه؟ هرج و مرج میشه... فساد مالی و اخلاقی بیشتر میشه بی قانونی میشه من دارم تو همین کشور زندگی می کنم بابا من سر نوشت و آیندم تو همین کشور قراره رقم بخوره گفتم اشتباه ما تو رای دادن نبود تو درست رای ندادن بود! به جای دیدن برنامه ی قشنگ ، حرفای قشنگ دیدیم که الان اوضاعمون اینه بابا این چهار سال ، چهار سال طلاییِ زندگیمه دوره ی رشد و کار آفرینی رو با دوره بیکاری مقایسه کن.. فرق می کنه کی رئیس جمهور باشه فرق می کنه به کی رای بدیم بابا.. مگه نمیگی حاضری برای آیندم هر کاری بکنی؟ بیا پدر و دختری بریم آینده مو بسازیم... سر سفره فقط به حرفام گوش کرد و سکوت کرد ولی فرداش خودش بیدارم کرد و گفت حالا می خوای به کی رای بدی؟ گفتم به اونی که برنامه داره گفت پس بیا باهم بریم رای بدیم... خوشحال آماده شدم و خونوادگی رفتیم سر صندوق رای انتخابات کشیده شد به مرحله دوم ولی از حالا بابام خیلی پیگیر و نگرانه این دفعه نه تنها نگران آینده ی منه بلکه نگران آینده ی ایرانه @nasiiir
روزی که محمد بدنیا اومد باباش سربازی بود یادمه اون دوران تازه قانون معافیت مردان بالای ۳۵ سال سن با دو فرزند تصویب شده بود البته تا اجرا شدنش سربازی بابای محمد تموم شد از همون روز اول احساس میکردم که به صداهای اطرافش واکنشی نشون نمی‌ده حتی چندین بار با صدای بلند خواستم توجهشو جلب کنم اما هیچی.. بعد از اینکه نگرانیمو ابزار کردم و رفتیم دکتر و آزمایش و شنوایی سنجی متوجه شدیم که محمد کم شنوایی شدید داره دکتر ها میگفتن تا قبل از سه ماهگی اگر کاشت حلزون شنوایی انجام بشه میتونیم خیلی امیدوار باشیم به برگشت شنوایی بچه و تاثیرش اما هزینه ی کاشت بالای یک میلیارد تومن بود تا چهل روزگی محمد تقریبا به هر راهی دست انداختیم برای جور کردن پول عملش و حدودا ۳۰ درصد پول هم جور کرده بودیم همون روز ها بود که به دستور رئیس جمهور کار کاشت حلزون با سرعت زیادی در حال انجام بود نیاز نبود به انتظار های طولانی دقیقا تو یکی از روز هایی که در به در دنبال قرض پول عمل محمد بودیم توی یکی از کانال خبریو خوندم مبنی بر رایگان شدن عمل کاشت حلزون شنوایی برای کودکان از اون خبر دو هفته ای گذشت و عمل محمد من درحالی که ۴۰ درصد یک‌ میلیاردی که قرض کرده بودیم پس دادیم رایگان انجام شد حالا محمد دو ساله ی من خوب می‌شنوه و با گریه های من برای شهید رئیسی گریش میگیره جمعه می‌خوام به کسی رای بدم که وقتی دقیقا مشکل بزرگی افتاد وسط زندگیم اون باشه که حلش کنه نه اینکه مسببش باشه @nasiiir
چراغ قرمز بحث حسابی بالا گرفته بود منم از کوره در رفتم و گفتم: عمو من رای نمیدم تو هر چقدرم اینجا بامن بحث کنیا من رای نمیدم فکر کنم شما راننده تاکسیا اول کارشناس مسائل سیاسی بودین بعد راننده تاکسی شدین، خب من نخوام رای بدم بایدکیو ببینم؟ دانشگاه میرم میگن رای بده، سوار تاکسی میشم میگن رای بده تو مترو میرم میگن رای بده... کجا برم خلاص شم از بحث سیاسی؟ داشتم سرش غر می زدم که چراغ قرمز شد ، پشت چراغ قرمز نگه داشت.. روشو سمتم کرد گفت : از دولت سیزدهم ناراضی بودی؟ گفتم آره برای همینم این دور رای ندادم گفت یعنی دور دومم رای نمیدی؟گفتم نه عمو رای نمیدم چون معترضم.. یهو با صراحت تموم گفت خب خاک تو سرت! چشمام گرد شد، رو حساب بزرگیش دهنم قفل شد، فقط گفتم چرا؟ گفت من یه پسر هم سن تو دارم به لطف طرح مستضعفین دولت سیزدهم پول درمان سرطانش جور شد و الان همچنان تحت مراقبت و درمانه... اگه امثال تو رای ندین و آدمی که باید رئیس جمهور نشه نه تنها در حق خودتون بلکه در حق بقیه هم جفا کردین! بعد چند ثانیه چراغ سبز شد وبا اخم به حرکت ادامه داد برق از سرم پرید، انگار یکی یه تو گوشی محکم بهم زده بود ، زبونم قفل کرده بود از شدت شرمندگی تا آخر مسیر لال شدم و هیچی نگفتم.. @nasiiir
خواهرم جیغ کشید سریع رفتم چراغ قوه براش آوردم که آروم بشه اَه!این چندمین باره که تو این هفته شبا برق میره؟؟ همینجور که داشتم از گرما تلف می شدم صدای وحشتناکی از بیرون اومد سریع رفتم ببینم چی شده که مادرم گفت : صدای شیشه ویترین مغازه پایینی بود ،از بغل پنجره بیا اینور _ خطرناکه یه دفعه این دیوونه ها یه چیزی پرت میکنن پنجره رو میارن پایین! بابام که داشت با زورِ نورِ گوشیش تو دفترش یه چیزایی مینوشت از اون ور خونه گفت :خب خانوم معترضن دیگه ،آخه من موندم وسط این همه بدبختی، گرونی بنزین چه تفحه ای بود این وسط؟؟ والا هنر این دولتم اینه که هر روز طرز جدیدی گند بزنه به زندگی مردم گفتم تقصیر خودمونه که میزاریم هر کس و ناکسی بیاد بالا سرمون _عههع مریم بابا دوباره شروع نکن دیگه _خب پدر من حرفم درسته دیگه اگه میرفتیم برا رأی شاید الان وضعمون این نبود........... با یاد آوری این خاطرات به جز خودم و خانوادم هر کسی رو که میتونستم راضی کردم بیاد برای رأی دادن دیگه تحمل اون همه بدبختی رو ندارم @nasiiir
لرزه بر ایران بیوفتد گر نباشد رای تو ریشۀ‌ جانش بخشکد گر نباشد رای تو قرن‌ها چشم جهان محو رخ ایران‌زمین حمله‌ها دشمن بخواهد گر نباشد رای تو دست‌های دیگران جای تو و اندیشه‌ات سرنوشتت را بسازد گر نباشد رای تو جنگ‌ از داخل بر ایران شعله‌ور چون سوریه چشم آبادش بخوابد گر نباشد رای تو نخبگان رنگ ترور بر نامشان خواهند گرفت بر زمین خون‌ها بریزد گر نباشد رای تو وسوسه‌ در گوش آمریکا و اسرائیلیان حمله بر ایران بگوید گر نباشد رای تو غرق در ظلم و فساد هر گوشۀ کشور شود خنده بر لب‌ها نیاید گر نباشد رای تو باز تحریم هرچه بیشتر چیره بر ما میشود کودکی در فقر نالد گر نباشد رای تو @nasiiir
شب بود، اوضاع حسابی داغون بود دو سه روز از سیل می گذشت و کسی برای کمک نیومده بود نه آب داشتیم برای خوردن نه غذای زیاد... نه حتی لباس مناسب داشتیم برای پوشیدن... یه روستا ی دور افتاده ، تو بلوچستان ، لب مرز.. کی براش مهمه؟ کسی از حال و روز ما خبر نداشت.. سقف بالای سرمون که آوار شده بود با حصیر و چند تا وسیله دیگه یه چادر درست کردیم برای بچه ها ... چند تا پتو هم برداشتیم و انداختیم زیر پامون و خوابیدیم... صبح حدود ساعتای هشت با صدای هلیکوپتر از خواب پریدم... با خودم گفتم خب حتما هلیکوپتر نظامیه می خواستم دوباره بخوابم که یکی داد زد رئیس جمهور ! رئیس جمهور اومده ... رئیس جمهور... باورم نمی شد رئیس جمهور؟؟؟ اینجا؟؟؟ چطور ممکنه؟ خودمو جمع و جور کردم و چادرمو سرم کردم و بی معطلی به طرف وسط روستا دویدم، وقتی چشمم به جمعیت افتاد ایستادم و نفس نفس زنان از دور تماشا کردم خودش بود! مردم دورش جمع شده بودن و پیشش گله می کردن.. اونم با حوصله شنوای درداشون بود... حالا دو ماهی می گذره و دیگه نیست تا هر هفته از یه روستای دور افتاده خبر بگیره گفتن باید یکیو جایگزینش انتخاب کنیم روستای ما از هیاهو دوره ولی اینجام بحث انتخاباته از سیاست زیاد سر در نمیارم... ولی حد اقلش می دونم باید به کسی رای بدم که مثل رئیس جمهور قبلی حواسش به روستاها باشه و براشون برنامه داشته باشه ، حتی یه روستای دور افتاده مثل روستای ما... @nasiiir
صدای دستگاه ها و فن باعث شده بود و صدای بچه هارو کم تر بشنوم باد گرم فن برای من شده بود شبیه قطرات آبی در دل کویر تصویر آن رزمنده از جلوی چشمم کنار نمیرفت انگار گرمای خاک از یک طرف و گرمای آفتاب و زخم های تنش از طرفی دیگر او را آزار می‌داد اما لبخندش کاملا برایم واضح بود در پی نوشت تصویر گفته شده بود تصویر رزمنده ای بعد از موفقیت عملیاتی بزرگ حتما با خودش فکر کرده بود که اگر تمام توانش را نگذارد چه بر سر مردم می آید همین بود که اوضاع را برای او قابل تحمل کرده بود . من و او اصلا قابل مقایسه هم نیستیم اما در دل گرمای ۷۰ درجه فقط فکر خاطر آسوده ی مردم از قطع نشدن برق بود که حالا کار به این بزرگی انجام شده بود صدای یکی از بچه ها بلند شد و گفت : بیدار شو رزمنده @nasiiir