eitaa logo
محفل نویسندگان نصیر
40 دنبال‌کننده
5 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای دستگاه ها و فن باعث شده بود و صدای بچه هارو کم تر بشنوم باد گرم فن برای من شده بود شبیه قطرات آبی در دل کویر تصویر آن رزمنده از جلوی چشمم کنار نمیرفت انگار گرمای خاک از یک طرف و گرمای آفتاب و زخم های تنش از طرفی دیگر او را آزار می‌داد اما لبخندش کاملا برایم واضح بود در پی نوشت تصویر گفته شده بود تصویر رزمنده ای بعد از موفقیت عملیاتی بزرگ حتما با خودش فکر کرده بود که اگر تمام توانش را نگذارد چه بر سر مردم می آید همین بود که اوضاع را برای او قابل تحمل کرده بود . من و او اصلا قابل مقایسه هم نیستیم اما در دل گرمای ۷۰ درجه فقط فکر خاطر آسوده ی مردم از قطع نشدن برق بود که حالا کار به این بزرگی انجام شده بود صدای یکی از بچه ها بلند شد و گفت : بیدار شو رزمنده @nasiiir
خودم را به دیوارِ نیمه خراب و شکسته ای که احتمال ریزشش بود تکیه دادم نشستم زانو هایم را در بغل گرفتم بلند بلند گریه کردم کمرم زیرِ بار خبر خم شد.. این بار چندمی بود که بی پناه می شدم؟ یک بار بعد شهادت برادرم یک بار بعد شهادت پدرم و حالا هم بعدِ شهادتِ شیخ هنیه تاریکی بر دل روشنم چنگ انداخت و نابودش کرد... ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود بعد هنیه چه بلایی سرمان می آید ؟ حسم شبیه وقتی بود که خبر شهادت پدرم را شنیدم و حالا زخم کهنه سر باز کرده بود... +راحیل؟ سرم رابالاگرفتم ، مادر بود تا اشک هایم را دید، کنارم نشست و گفت چرا گریه می کنی؟ من دختر ۱۴ ساله ای بودم که دوباره درد بی پناهی سراغم اومده بود و فقط آغوش مادر می توانست آرامم کند گفتم می ترسم خیلی می ترسم سرم را به شانه اش تکیه دادم.. وقتی لرزش دستانم را دید گفت این روز ها؛ مردم می گویند کربلا برگشته گفتم کربلا؟ گفت بله، کربلا تاریخ می گوید حسین برای اصلاح امت جدش رسوالله قیام کرد... او هم در میان لشگر عظیم کفر غریب بود دستان لرزانم را محکم در دستانش گرفت و گفت غربت مانع قدرت نیست، غربتت را فریاد بزن .. چرا که خواهرش زینب غربت برادرش را فریاد زد و مظلومیت او را آشکار و ظالم را رسوا نمود. کسانی که شیخ هنیه را از ما گرفتند از فریاد ما واهمه دارند، چرا که در مکتب رسول الله فریاد مظلوم یعنی مقاومت .... فریاد بزن مادر، غربت هنیه را فریاد بزن تا به گوش منتقمان برسد.. @nasiiir
حالم شبیه بازیکنی است که مجروح است و بنا به تجویز اطبا نمی تواند از جای برخیزد و از یک مسابقه ی گروهی جامانده مسابقه ای که اگر پیروز میدان شود اقبالِ سفید به خانواده و نزدیکانش و هم گروهی هایش رو می زند گروه به ناچار مجبورند بدون او با تعداد محدود تری مسابقه را ادامه دهند، اما مگر حس مسئولیت و وجدان مجروح را راحت می گذارد؟ او از دور شاهدِ ماجراست شاهدِ کثرت رقیبان و قِلت دوستان.. نمی خواهد تماشا کند می خواهد پا به پایشان ،  همراهشان باشد اما وقتی که کلمه جبر وسط باشد تنها حکمی که برایش صادر می شود اجراست آری من می فهمم دردِ مجروح را مگر وجدان می گذارد ساکت بنشینم؟ نه.. حالا که دورم و تماشا می کنم قانون نا نوشته ی جبر را دور می زنم ساکت نمی مانم سلاح قلم در دست می گیرم و برایت می نویسم لبنانم تو نمادِ مقاومت و دلخوشیِ دل داغ دیده ی کودکان غزه ای تو دلخوشیِ اویی (فلسطین) دلخوشی ِ من، او، ما  هنوز جوهرِ " قطعا سننتصر" روی برگه اش خشک نشده هنوز خونِ فرمانده ها ، خانواده ها و فرزندانمان خشک نشده دردِ مشترکِ از دست دادن عماد ها و حاج قاسم ها دل هایمان را محکم گره زده و داغِ مصیبت را تبدیل به آتش انتقام کرده ایم و طولی نمی کشد که این آتش زبانه می کشد و ریشه ی شان را از بیخ می خشکاند ما دل خوشیم به وعده ی صادق پسرانِ زهرا.. @nasiiir
نمی‌دانم از کجای دنیا خودت و خانواده‌ات را در مکانی غصبی اسکان دادی. نمی‌دانم نداشتن هویت برایت دردآور است یا نه . نمی‌دانم انسان بودن را در چه چیزی معنا می‌کنی . نمی‌دانم حمل هر روز اسلحه برایت سخت است یا نه. اما یک چیز را خوب می‌دانم . مطمئنم صداها را امشب می‌شنوی. آن لحظه‌ای که راحت درون آپارتمان شیک و به روزت در شهرک‌هایی بنا شده روی خون نشسته بودی ، و آژیر خطر و صدای نابودی کشور نداشته‌ات را به گوش شنیدی. احتمالاً فقط و فقط به فرار فکر کردی. و بعد از دقایقی متوجه ی ، منبع نورانی شدن آسمانت شدی. به این فکر کردی که در اولین فرصت، فردایی یا روزهای آتی خانواده‌ات را از آنجا دور کنی و فرار کنی. اتفاقاً این را خوب می‌فهمم و هیچ سوالی هم برایم پیش نمی‌آید. چون تک تکتان می‌دانید آنجا خاک و کشورتان نیست. اما خواستم یادآوری کنم موشک‌هایی که حالا در آسمانتان می‌درخشد از ایران آمده. می‌فهمم آوردن نام ایران برایتان سخت است. اما گلویی صاف کن و سعی کن بدون لرزش صدا ،ایران را تکرار کنی. شاید معنای غیرت و انسانیت را نفهمی، من هم انتظاری برای فهمیدن این کلمات از جانب تو و خانوادت و همسایه‌هایت ندارم. اما می‌خواهم برایت پیامی بفرستم. گوش کن شهرک نشین، ایران خاستگاه غیرت است. ایران خاستگاه فرهنگ و انسانیت است . ایران با هویت و مستحکم است. ایرانی غیور است. گوش کن، حتی به فکرت هم خطور نکند که نگاه چپی به مرزهای ایران کنی. نه تو و نه اربابانت وجود نگاه چپی به مرزهای ایران را ندارید. ایران و ایرانی از دیرباز همسایه دوست و نو دوست بوده است . مرزهای ایران محصور شده در استان‌ها و شهرهای خودش نیست. مرزهای ما، مرزهای مقاومت است. یادت باشد، نگاه چپی به کسی در حوالی ات در فلسطین کنی یا مانند سگی هار حمله‌ای به لبنان یا ارسال بزدلانه‌ای موشک به یمن فرقی نمی‌کند. غیرت ایرانی پاسخ تک تکشان را می‌دهد. اما حالا نه داستان حملات وحشیانه‌ای به لبنان و فلسطین است. و نه نگاه‌های هیزتان به مردمی که آنها را در کشور خودشان قتل عام کردید. نورباران امشب، آنجا فقط و فقط پاسخ قلب داغدار ما برای کشتن میهمانی در خاک ماست. پاسخ قلب داغدار ما برای کشتن عزیز دلمان سید حسن نصرالله است. گوش کن شهرک نشین سال نو مبارک... @nasiiir
مانورِ نظامی تا به حال به سفرِ اربعین نرفته ام اما تا دلتان بخواهد روایت خوانده ام از سختیِ راهش از همدل بودنِ زائر هایش از برکت مسیرش از اتحاد بین مومنینش روایتِ مادری که رختِ عزای نوکر های ابا عبدالله را در تشت قرمز رنگ قدیمی اش می شوید پدری که سایه می شود پسری که آب می آورد دخترکی که دستچین خرمای امسالِ باغِ پدرش  را در موکبِ کوچکش چیده و به زائر ها تعارف می کند همه باهم خانواده می شوند مهم نیست اهل لبنان باشی یا ایران عراقی باشی یا پاکستانی همه زیر یک خیمه زندگی می کنیم جنگ که شروع شد کربلا را دیدم، اربعین را بیشتر با این تفاوت که دیگر هیچ جا امن نیست روضه ها کاملا مجسم اند و عشاق به مولایشان نزدیک تر تشنگی و گرسنگی دیده می شود درد از چشم های کودکان جنگ دیده پیداست با خودم فکر کردم اربعین، تنها مسیرِ رسیدن به کربلا و سپس ظهور نیست اربعین ، جدای سازش قلب ها یک مانور نظامی برای همبستگی و اتحاد جبهه مقاومت بود من دل های نزدیکِ جبهه ی مقاومت را دیدم من گذشتن از مالشان را برای کمک به گرسنگانِ آواره ی جان بر کفِ بیروت دیدم من نذر مادر هارا برای پیروزیِ فلسطین دیدم اینجاست که فهمیدم هیچ چیز در این دنیا بی قاعده نیست... اینجاست که حس کردم اربعین درس آموختیم تا در عصرِ مقاومت درس پس دهیم یک دل شویم و یکصدا تا پیروزی و ظهور @nasiiir
این روز ها خیلی به رفتن فکر می کنم به رفتنِ آدم هایی که بودنشان دلگرمی بود آدم هایی چون تو که تکیه گاهی برای امت بودند و پناهی برای کودکان بی دفاعِ غزه آدم هایی از جنس نور که با رفتنشان دنیا تاریک شد کسانی که با کلام نافذشان لرزه بر تن دشمنان و بد خواهان می انداختند و با رجزهایشان ناخودآگاه، انسان را برای شنیدنش مشتاق می‌کردند و بعد از آن ما شاهد بودیم شاهدِ آمدن های عمودی و بازگشت های افقیِ دشمن ..؛ چقدر فعل "رفت" دردناک می شود ، وقتی به رفتنِ " شما " فکر می کنم..؛ انگار خاک این بار سرد نیست داغِ نبودن کسی که پناه بود، سرد نمی‌شود. کسی که بارها آبرویش را برای حق فدا کرده بود کسی که برای حقیقت و آزادی جنگید و بالا تر از همه ی این ها، برایمان پدر بود پدری که هر زمان داغ عزیزی جگرمان را آتش می زد، با حرف هایش و دلداری هایش دلمان را تسلی می داد ..؛ یا ابو هادی ! با هر بار از دست دادن ، با حرف هایت در آغوشمان گرفتی .. گفتی نشکنیم کم نیاوریم عقب نشینی نکنیم گفتی بعضی از مصیبت ها و سختی ها خیلی شدید اند و باید صبر کرد با هر مصیبتی که به جانمان می نشست، صبر کردیم، اما این بار ... زیر فشار این مصیبت جان دادیم، نه یک بار بلکه هر بار صدایت، نگاهت، لبخندت را می بینیم و می شنویم می میریم و چقدر سخت است متصور شدنِ دنیای پس از تو حالا به یتیم هایت نگاه کن که در مصیبتِ تو چگونه به تکاپو افتاده اند و شعارشان " انا علی العهد " شده از سر تا سر دنیا از فلسطین تا یمن، از ایران تا شام آمده ایم برای وداع وداع؟ نه این وداع نیست ... من می گویم برای تجدیدِ بیعت آمده ایم بگوییم که به شما قول می دهیم دوام می آوریم برای تحقق وعده ی "قطعا سننتصر" خداحافظی ای در کار نیست به گفته ی خودت ما به شهیدانمان نمی گوییم خداحافظ بلکه می گوییم به امید دیدار ... مشتاقا الی القاء یابن الزهرا ... @nasiiir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا