فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
شایدپسراندرمیدانجنگدشمنانرو شکستبدن،
ولی
توهرروزبیرونازخونهباسیاهیچادرت خیلیازنگاههاروشکستمیدی...!!
بانو....
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
برای #تــوبــه📿
امــروز و فـــردا نکـن‼️
☝️از کجا معلـــوم
این نَفَسـی که الان میکشــی
جزو نَفَســهایِ آخر نباشه ⁉️
خیلیا بی خیال بودن و
یهو غافلگیــر شدن 😔...
#اَستغفراللهَ_رَبی_وَاَتوبُ_اِلیه❤
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
|♥️✨|
•
.
#بدونید🖐🏻
جوانانخودسازیكنند.
همخودسازیعلمی،همخودسازیاخلاقی
و معنویودینی،همخودسازیجسمی؛
وروحیهوامیدخودرابرایدفاعازاینكشور حفظنمایندكهاینسرمایهیبسیاربزرگی است.
#حضرتآقا
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#درسےازشهدا ♥️
لحظہاےازولایتوخطرهبرےجدانشوید✨
زیرادشمنامروزههمینرامیخواهدوتلاشبہایندارد💯🌿
#شهیدعلی_عبداللهی 🕊
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
مُدشده،
افرادبهاصطلاحمذهبی!
یچیزیمیزنن!بهاصطلاحرل||:
(مامیگیمرابطهغیرشرعی)
ازهمهجالبترطرفگفته؛
مگهرلمذهبیاشکالداره!!
بلههررابطهیبانامحرم،
مذهبیوغیرمذهبی
مجازیوواقعیو... |#گناهه👌🏻!
حالاافرادیخودشونوتوجیحمیکنن،
بااستدلالهایکهبسیخندهداره!😐
بعدپروفاین
دوستدخترپسرایمذهبی!
عاشقانهوسطبینالحرمین،شلمچه،
قطعهشهدا :/ !
کجایکاریرفیق،چیزدی!
امامحسینلحظهشهادتشون
دلهرهداشتننامحرمطرف
خیمههانره!
شهداهیچرابطهغیرشرعیبانامحرم
نداشتن،حتیخوشتیپترینشون!🖐🏻
حواسمونباشهیهامامزمانیحواسش
هست،☝🏻💕
اشتباهکردی! |#برگرد...دیرنشه!🚫
#تلنگـر...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#پروفایل
پسرانه
نظامی
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨)
#پروفایل
دخترانه
پلیسی
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨)
کاش یه شبکه اجتماعی هم وجود داشت که مردم برخلاف اینستاگرام تو اونجا از بدبختیهاشون عکس میگرفتن و به اشتراک میذاشتن!
اینجوری زندگی واقعی هرکسی بهتر مشخص میشد و مردم #گول_لحظه_های_خوب زندگی بقیه رو نمیخورند و دائم خودشون رو مقایسه نمیکردند...🙂
#پروفایل
سید_علی
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨)
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#هرچی_تو_بخوای پارت چهلم همه چیز آماده بود.محمد هم اومد؛تنها. گفت جایی کار داشته و یه راست اومده
#هرچی_تو_بخوای
پارت چهل و یکم
-خوش گذرانی که نمیرم.😊
از حرفم شرمنده شدم.چند ثانیه سکوت کرد.بلند شد و رفت سمت در...
برگشتم سمتش.اونم برگشت و گفت:
_ممنون.امروز باشوخی های تو خداحافظی بهتر از دفعات قبل بود.😊
-محمد
-جانم؟
با بغض گفتم:برمیگردی دیگه؟😥
-آره بابا.بادمجون بم آفت نداره.😁 چراغهامم خاموش کردم،نور بالا نزنم تا
حوریه ها اغفالم نکنن. 😂😜
بعد بلند خندید.
اومد نزدیک.سرمو گذاشتم رو شونه ش و آروم گریه میکردم.😣😢
مریم در زد...
از بغل محمد رفتم کنار و اشکهامو پاک کردم.محمد گفت:
_بفرمایید
مریم درو بازکرد و گفت:
_محمد،مامان کارت داره.😒
-باشه.الان میام.️☺
به مریم نگاه کردم....
چقدر خودشو کنترل میکرد تا گریه نکنه. محمد کلا به گریه کردن همه حساس
بود و به گریه های مریم حساس تر،اصلا طاقت دیدن اشکهاشو نداشت.
مریم هم خیلی خوب محمد رو درک میکرد و پیش اون گریه نمیکرد.باهم رفتن
بیرون.
محمد برگشت سمت من و گفت:
_یادت نره چی گفتم.
گفتم:
_باشه
-راستی تا برنگشتم به کسی نگو مریم بارداره.😊
-چشم😞
-ولی خودت حواست بهش باشه ها.حالش زیاد خوب نیست.حتی خانواده ش هم
نمیدونن.
-چشم داداش.اصلا تا شما بیای میرم خونه ی شما میمونم، خوبه؟😕😒
لبخندی زد و رفت بیرون...️☺
دیگه پاهام تحمل ایستادن نداشتن.روی صندلی نشستم و به مریم فکر میکردم.
ساعت نزدیک پنج بود... 🕔
هربار با ماشین دوستش میرفت.همه همینجا،تو خونه باهاش خداحافظی
میکردیم و هیچ جا برای بدرقه ش نمیرفتیم.😞😣
رفتم تو هال.همه باهاش خداحافظی کرده بودن و داشت با ضحی صحبت
میکرد...
هیچکس متوجه من نبود.ضحی گفت:
_عمه تو نمیخوای بابامو بوس کنی؟️☹👧
تازه همه متوجه شدن که من تا الان نبودم...
لبخند زدم و قیافه مو یه جوری چندش آور کردم و گفتم:
_ایش..نه عمه جون..آخه بابای تو هم بوس کردن داره؟😬
همه باتعجب نگاهم کردن.محمد خندید😁 و گفت:
_ولش کن بابا،عمه بدسلیقه س.😜😁
ضحی اولش از حرفم ناراحت شد ولی وقتی دید باباش میخنده،خندید و گفت:
_اصلا نمیخواد بابامو بوس کنی،️☹فقط خودم میخوام بوسش کنم.😍
بعد صورت محمد رو چند بار محکم بوسید...
همه از حرف و حرکت ضحی خندیدن. بخاطر همین هم ضحی راحت تر از
باباش جدا شد.
همه روی ایوان ایستاده بودیم...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)