•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
کور شود هر آنکه نتواند ببیند ✊✌️😎
شاید همه تعجب کنید که چرا الاغ رو سوار بر پشتش کرده
یا چرا خوش سوار الاغ نشده
اما ایشون در میدان مین قرار دارند و با یک قدم اشتباه الاغ همه چیز منحل می شود
گاهی برای پیروزی باید الاغ های زندگیت رو باید تحمل کنی
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون زحمت نمیشه
دردسر داره...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدیو حال دلتون رو عوض خواهد کرد..😔💔
#شهیدانه
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
نیازمند به یک مباحثه دونفره
https://eitaa.com/mahdi_san1384
طلاق
علت های طلاق از نظر جوانان جامعه
1_مرد وزن عشق و علاقه باید را بهم ندارند و بخاطر این و اون نظرشون راجب همدیگر عوض میشود
2_رهایی فرزندان در جامعه توسط خانواده که یکی از ضربه هایش آشنایی غلط فرزندان نسبت به هم
3_بی اعتمادی و شک داشتن به هم
4_شناخت کافی از هم ندارند
ممنون بابت نظراتتون
....
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز اول اصلا نشناختمش ؛ چشمش که بهم افتاد رنگش پرید، لب هاش می لرزید. چشم هاش پر از اشک شد
#بے_تو_هࢪگز
شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود. اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه .. منم از فرصت استفاده کردم .. با قدرت و تمام توان درس میخوندم ..
ترم آخرم و تموم شدن درسم .. با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ..
التهاب مبارزه اون روزها، شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود.
صدای زنگ در بلند شد. در رو که باز کردم .. علی بود ..
علی ۲۶ ساله من، مثل یه مرد چهل ساله شده بود .. چهره شکسته .. بدن پوست به استخوان چسبیده .. با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید .. و پایی که می لنگید ..
زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ؛ حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود و مریم به شدت با علی غریبی می کرد..! می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ..
من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم .. نمی فهمیدم باید چه کار کنم .. به زحمت خودم رو کنترل می کردم.
دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ..
- بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم .. ببینید .. بابا اومده .. بابایی برگشته خونه ..
علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره .. خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم .. مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ..
چرخیدم سمت مریم ..
- مریم مامان، بابایی اومده ..
علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ..
چشم ها و لب هاش می لرزید .. دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم .. چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم .. صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
- میرم برات شربت بیارم علی جان …
چند قدم دور نشده بودم .. که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی .. بغض علی هم شکست ..
محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه زینب توی بغل علی و مریم غریبی کنان، شادترین لحظات اون سال هام، به سخت ترین شکل میگذشت..
بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ..
پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن، مادرش با اشتیاق و شتاب .. علی گویان ..
دوید داخل ..
تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت.. علی من، پیر شده بود..
روزهای التهاب بود. ارتش از هم پاشیده بود .. قرار بود امام برگرده .. هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ..
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن .. اون یه افسر شاه دوست بود .. و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت .. حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...
علی با اون حالش، بیشتر اوقات توی خیابون بود. تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده. توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد .. پیش یه چریک لبنانی، توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...
اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت میزد ؛ هر چند وقت یه بار، خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش میشد .. اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ..
.
.
.
و امام آمد! ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون.
مسیر آمدن امام و شهر رو تمیز میکردیم .. اون روزها اصلا علی رو ندیدم .. رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام .. همه چیزش امام بود .. نفسش بود و امام بود .. نفس مون بود و امام بود ...
#پارت_دوازدهم
ادامه دارد ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#حاج_قاسم
تا زَمین دَر گردش و تا آسمان دَر چرخش است 🌍
یادِ یاران چون شما دَر قلبِ ما آرامش است 😌❤
₀₁ : ₂₀
بهوقتدلتنگے
#شهداࢪایادڪنیمباذڪࢪصݪواٺ
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناهگاهمون زهرا بود
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
دوستان عزیز و بزرگوار سلام علیکم
به خواست خداوند متعال و کوشش جوانان
یک هیئتی برگذار شده است...
دوستان اگر کسی می خواهد در این امر خیر وهمیات از این هیئت شریک باشد و کمک مالی کند لطفاً اطلاع دهد
https://eitaa.com/mahdi_san1384
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام فرمــانـده
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
برای یتیم شدنشون...
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
برای بچه های که سهمشون از پدر یه قاب عکس بود...
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
برای اشک های که ریختند...
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
برای حسرت بابا گفتناشون...
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
برای طعنه های که شنیدن...
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
با افتخار پای این انقلاب می مانیم...😊🖐
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#زن_عفت_افتخار
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔💔به وقط دلشکستن ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#تلنگࢪانه
اسلحۂ جنگ امࢪوز؛
چادࢪِ فاطمہ است بانوجـٰان!
مبادا دلت از طعنہ ها بگیࢪد
و اسلحہ ࢪا زمین بگذاࢪۍ:)
#خواهࢪانه
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)