بخونید قشنگه✨
سلام من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند😞
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗
رفتم توی #پی_وی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐
#عکس_شهیدی دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچههای او باشند😟
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
"میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود"✋🏼💔
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بیحیا و بیغیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم #متنفر شدم😠
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم🙂
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم #مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم، آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی✋🏼💔
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد😇
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای #خادمی معرفی شدم
نزدیکای #اربعین امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود!
من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔
اشکم سرازیر شد😭
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊
هنوز باورم نشده که اومدم #کربلا🕌💔
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم #حوزه_علمیه
که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد✋🏼
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم👌
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریهام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن #جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼
👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین #بهشت🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه #سعید_قبل نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍
یه روز توی خونشون #عکس_شهیدی دیدم که خیلی برام #آشنا بود گریهام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد😭😭
👈این همون عکسی بود که تو #پروفایل بود👉
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این #پدرمه😊
منم مات و مبهوت، دیوانهوار فقط گریه میکردم
مگه میشه؟😳😭😭
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر #دخترشو به عقد💍من درآورد💔😔
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای #مدافعان_حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند...🙂
#حجاب
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حالا که مسئولین عزیز کشورمون ارسال هر نوع پهپاد و موشکی به روسیه را منکر می شوند جا دارد یادی کنیم از این واکنش جالب امام خمینی به خبرنگار خارجی در حالتی مشابه 😂😂😂
#پهپاد_ایرانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
*خاطره ای از شهید ابراهیم هادی و دوست مشروب خورش*
یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی در خاطرهای از او مینویسد:
بارها میدیدم ابراهیم با بچههایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق میشد. آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت میکشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود؛ همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش میگفت! اصلاً چیزی از دین نمیدانست؛ نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد. حتی میگفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتهام.
به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم، اینها کی هستند دنبال خودت میاری؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر پشت سر شما وارد هیئت شد؛ بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا صحبت میکرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید میگفت و این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد...
بقیه داستان رو داخل کانال روئیت بفرمایید🌹👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mazhabijdn/7383838399229929393993
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@mazhabijdn 🌹سبک شهدا🌹
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
هدایت شده از گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
💢دختر جوان و قومیت، دو محور تجزیهطلبی
📌سناریوهایی که برای روشن نگه داشتن آتش فتنه، همچنان ادامه دارد!
#زن_عفت_افتخار
#ایران #حجاب
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
_إِلَهِی وَ اجْعَلْ هَوَايَ عِنْدَكَ میشه همه ی خواهشم خودت باشی؟_
#مذهبی_ها_عاشق_ترند
https://eitaa.com/rahefa_mh
کانال تازه تأسیس شده..
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
_إِلَهِی وَ اجْعَلْ هَوَايَ عِنْدَكَ میشه همه ی خواهشم خودت باشی؟_ #مذهبی_ها_عاشق_ترند https://e
منبع عکسای#عاشقانہ!♥️
برای#ِپروفایلاتوو'وپست واستورے'هاتون:)
قشنگترین کنال دلیه ایتا!🌿😅
https://eitaa.com/rahefa_mh
زن .. زندگی .. آزادی! امروز در بیت رهبری..
#زن_عفت_افتخار
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز برگشتم بیمارستان .. وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود. چشم های سرخ و صورت های
#بے_تو_هࢪگز
تا شب، فقط گریه کرد.!
کارنامه هاشون رو داده بودن .. با یه نامه برای پدرها ...
بچه یه مارکسیست، زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ...
گفته بود:
- مگه شما مدام شعر نمی خونید؛ شهیدان زنده اند الله اکبر .. خوب ببر کارنامهات رو بده پدر زندهات امضا کنه ..
اون شب، زینب نهارنخورده .. شام هم نخورد و خوابید ...
تا صبح خوابم نبرد؛ همهاش به اون فکر می کردم. خدایا! حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟؟! هر چند توی این یه سال .. مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ..
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه میکردم که صدای اذان بلند شد ...
با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت..
نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز .. خیلی خوشحال بود .. مات و مبهوت شده بودم .. نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ..
دیگه دلم طاقت نیاورد.!
سر سفره آخر به روش آوردم .. اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست.
- دیشب بابا اومد توی خوابم؛ کارنامهام رو برداشت و کلی تشویقم کرد. بعد هم بهم گفت: زینب بابا .. کارنامهات رو امضا کنم؟! یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟؟! منم با خودم فکر کردم دیدم .. این یکی رو که خودم بیست شده بودم .. منم اون رو انتخاب کردم .. بابا هم سرم رو بوسید و رفت.
مثل ماست وا رفته بودم .. لقمه غذا توی دهنم .. اشک توی چشمم .. حتی نمیتونستم پلک بزنم..!!
بلند شد، رفت کارنامهاش رو آورد براش امضا کنم.
قلم توی دستم می لرزید؛ توان نگهداشتنش رو هم نداشتم.
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد. علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد..
با شخصیتش، همه رو مدیریت میکرد .. حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد .. قبل از من با زینب حرف می زدن .. بالاخره من بزرگش نکرده بودم ..
وقتی هفده سالش شد، خیلی ترسیدم .. یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد .. میترسیدم بیاد سراغ زینب! اما ازش خبری نشد.!!
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ...
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود .. پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ..
هر جا پا می گذاشت، از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود .. مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد، دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ...
اما باز هم پدرم چیزی نمیگفت .. اصلا باورم نمی شد ...
گاهی چنان پدرم رو نمیشناختم که حس می کردم مریخیها عوضش کردن.!
زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ..
سال ۷۵ ، ۷۶ تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود .. همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد .. و نتیجهاش .. زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ..
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران، پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید .. هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری .. پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد.!! ولی زینب، محکم ایستاد .. به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ..
اما خواست خدا،
در مسیر دیگه ای رقم خورده بود! چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ...
#پارت_بیستوسوم
ادامه دارد ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از طنز سیاسی . جوک ، سیاسی ، خبر ، اخبار طنز
👤پارسال با حجاب برای افتخار کشورش تلاش کرد و اولین مدال تاریخ سنگ نوردی ایران رو در جهان گرفت امسال فریب آزادی قلابی بدخواهای کشورش رو خورد و از مسابقات حذف شد
پ ن:قهرمان ملی بودن با قهرمان برعندازا بودن هیچوقت با هم نصیب کسی نشده
#ایران #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
😅🔊 @tanzesiyasi 🔥
#تلنگࢪانه
_هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ!🙂
یھ ټسبیح بگیࢪ دسټټ ۅ بگۅ
"اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج"♥️
هم ڊݪِ خۅڊټ آࢪۅم میگیࢪھ
همڊݪِ آقا ڪھیڪۍ ڊاࢪھ
بࢪا ظهۅࢪش ڊعا میڪݩھ:)
#امام_زمان
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#قـــࢪاࢪشبانھ
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه
#امام_زمان
هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(💔🏴✨🏴💔)
بࢪا؎بهٺࢪیـ✨ــندوستانخـ✋ــود...
دعاۍشـ🌷ــهادٺڪـ❣ــنید..
🌱شبتونعݪوۍ..🌱
#خواهࢪانه
#دختران باحجاب #جواهــرن
آری؛خواهرم..
جواهرات را فقط در پوششی
گرانبها میگذارند.
باور کن تو ارزشت زیاد بوده که الله متعال حجاب رابرایت لایق دیده است!
.
.
مروارید در صدف
گنج در گنجه
طلا در صندوق و
دختر پاک در چادر است...
#حجاب
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
https://eitaa.com/gharargah_dahe80/13224
و باز هم میگوییم ..
#حجاب_برپیرزنواجبنیست!😔✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ویدیویی از همخوانی مهسا امینی با آهنگی از گوگوش¡
🔹اما به نکته عجیب فیلم دقت کنید ...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
#زن_عفت_افتخار
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
18.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_زمان
🔴به نظـرتون شفاعـت اهل بیت علیــهم السلام، شامـل حال چه ڪسانی میشہ؟ چه عملی باید انجام بدیم؟🤔
تمام اعمـال خوب جـن و انـس در برابر این عمــل مثل نم و بخـار دهـان است‼️
میخوای بدونی اون عمل چیه⁉️
پس حتما این کلیپ رو ببین👆🏻👆🏻
#امـــࢪبھمعـــࢪوف_و_نهـــےازمنـــڪࢪ
#واجبفراموششده..
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#تلنگࢪانه _هࢪ ۅقټ بیڪاࢪ شڊۍ!🙂 یھ ټسبیح بگیࢪ دسټټ ۅ بگۅ "اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪ الفࢪج"♥️ هم ڊݪِ خۅڊټ آࢪۅ
#بے_تو_هࢪگز
علی اومد به خوابم.
بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ...
- ازت درخواستی دارم؛ می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته .. به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه.. تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ...
با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم؛ خیلی جا خورده بودم! و فراموشش کردم .. فکر کردم یه خواب همین طوریه .. پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ..
چند شب گذشت. علی دوباره اومد .. اما این بار خیلی ناراحت ..
- هانیه جان .. چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟؟! به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه.!!
خیلی دلم سوخت..
- اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو، من نمی تونم .. زینب بوی تو رو میده .. نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم .. برام سخته ..
با حالت عجیبی بهم نگاه کرد.!
- هانیه جان؛ باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره .. اگر اون دنیا شفاعت من رو میخوای، راضی به رضای خدا باش..
گریه ام گرفت؛ ازش قول محکم گرفتم. هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم .. دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود .. همه این سال ها دلتنگی و سختی رو .. بودن با زینب برام آسون کرده بود!
حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت.. رفتم دم در استقبالش.
- سلام دختر گلم .. خسته نباشی ..
با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم.!
- دیگه از خستگی گذشته! چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم .. یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ..
رفتم براش شربت بیارم؛ یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ..
- مامان گلم.. چرا اینقدر گرفته است؟؟!
ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم.
یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم .. همه چیزش عین علی بود ..
- از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟؟!؟
خندید ..
- تا نگی چی شده ولت نمی کنم.
بغض گلوم رو گرفت.
- زینب.. سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟
دست هاش شل شد و من رو ول کرد
چرخیدم سمتش .. صورتش بهم ریخته بود ..
- چرا اینطوری شدی؟؟!
سریع به خودش اومد.! خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت..
- ای بابا .. از کی تا حالا بزرگتر واسه کوچیک تر شربت میاره .. شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره .. از صبح تا حالا زحمت کشیدی ..
رفت سمت گاز.
- راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم .. برنامه نهار چیه؟؟ بقیهاش با من ..
دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست .. هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه .. شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ..
- خیلی جای بدیه؟؟؟
- کجا؟!
- سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ..
- نه .. شایدم .. نمی دونم ..
دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم.
- توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده .. این جوابهای بریده بریده جواب من نیست ...
چشم هاش دو دو زد. انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه .. اصلا نمی فهمیدم چه خبره ..
- زینب؟! چرا اینطوری شدی؟! من که..
پرید وسط حرفم .. دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ..
- به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو .. همون حرفی که بار اول گفتم .. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ..
نه سومیش، نه چهارمیش .. نه اولیش .. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم!!
اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون .. اون رفت توی اتاق ..
من، کیش و مات .. وسط آشپزخونه ..
#پارت_بیستوچهارم
ادامه دارد ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#تلنگࢪانه
آقا جان!❣
تمام این سالها که درس📖 خواندیم ..
"دبیر ریاضی📝" به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه نزدیک می شوند بی نهایت است.!
.
"دبیر شیمی📝" نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند، شرایط ظهور تو مهیا می شود.!
"دبیر زیست📝" نگفت که این صدای تپش قلب نیست💔صدای بی قراری دل برای مهدیست.!
.
"دبیر فیزیک📝" نگفت که جاذبه زمین اشکهای غریبانه ی توست.نگفت که جاذبه ی زمین به همان سمتیست که تو هستی.!
.
"دبیر ادبیات📝" از عشق مجنون به لیلی,از غیرت فرهاد گفت😐، اما از عشق شیعه به مهدی, از غیرتش به زهرا(س) ❣نگفت.!
"دبیر تاریخ📝" نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است و اینکه نگفت غربت اهل بیت علی(ع) از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد.!
"دبیر دینی📝" فقط گفت که انتظار فرج😍 از بهترین اعمال است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال است.!
"دبیر عربی📝" به ما یاد داد که مهدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است!
اما نگفت که مهدی خاص ترین اسم خاص است که تمام غربت و تنهایی را پذیرا شده است.!
فدای غربتت آقایمن❣😔
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع: کارگران مشغولند،کار احداث ضریح ..
کاش روزی بنویسند🖌 به دیوار بقیع: چند روزی مانده به اتمام ضریح ..
کاش روزی بنویسند 🖌به دیواربقیع: مهدی فاطمه❣آید، به تماشای ضریح ..
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع: عید امسال، نماز، صحن بقیع ..
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : فلش راهنما⬅️، مرقد زهرای😍 شفیع ..
#امام_زمان
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
🔴 زیبایی تو اهواز رؤیت شد
🔹باشه!
اما هنوز تو اهواز، کولر گازی روشنه و خبری از بارون نیست و اگه کسی پالتو بپوشه حتما عقلش شیرینه. لطفا قرصات رو برعکس نخور 😂😝😂
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#غرب_بدون_روتوش
🔴خانم تراس نخست وزیر جدید انگلیس فقط ۴۵ روز دوام آورد و استعفا داد
🔸گفت تا زمان تعیین نخست وزیر جدید میماند
⬅️در حالی که همین انگلیسی ها صبح تا شب در شبکه های ضد ایرانی از بی ثباتی و بحران و تزلزل در نظام #ایران میگویند!!...
⬅️بی بی سی خودش رو کشت توی ایران انقلاب کنه، اما دولت انگلیس سقوط کرد😂😂
⬅️ فقط ۴۵ روز بعد از انتخابش، استعفا داد!
خودشون تو مملکت داری موندن، بعد برای دنیا تز حکومت داری میدن!😏🙃
#لبیک_یا_خامنه_ای
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از شࢪوط • نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ •
«متحـِدعزیـــز»
•؛•ᚔᚔᚓ⊰✾⊱ᚔᚔᚔ•؛•
@ShahideLakcheri
@yaa_hoosyn
•؛•ᚔᚔᚓ⊰✾⊱ᚔᚔᚔ•؛•
‼️بࢪاۍ مٺحد شدن به مدیࢪ ڪاناݪ پیام بدید..‼️
هدایت شده از 💠 تحلیل سیاسی 💠
همسایه ها یه فور بدید بشیم1.6k
پرداخت داریم🤩
امار فعلی:1540
امارپرداخت:1600
https://eitaa.com/joinchat/3691446382C73dca7aa29
#فور
#بخونیــــــد
📌موضوع: قهوه خانم معلم❗
✍🏻خانم معلم همیشه پالتویش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت.
آنروز مادرِ دخترک را خواست.
او به مادر گفت: "متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکزی داره و اصلا چیزی یاد نمیگیره."
ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد.
وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه ی خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: "چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!"
دختر خندید و گفت "مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
چطور؟
هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده."
خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران می اندازیم در حالیکه این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم....!!
#شایـــد_تلنگࢪ
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از •| عشقیعنیایستادگی |•
چقدر برازندهس این رصدخانه،
رصدخانهی ملّی ایرانمون 😍🇮🇷
( تلسکوپ ساخت دانشمندان کشورمون تونسته از دو کهکشان در فاصله ۳۱۹ میلیون سال نوری عکس بگیره و تحسین مجله علمی سایِنس رو هم کسب کنه! )
واقعا دست مریزاااد 👏🏻
#ایران
🆔 @Islamic_Resistance