eitaa logo
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
•• بِسمِ ࢪبِّ الصُّمود •• همھ با یڪدیـــگࢪ، گوش بھ فࢪمان ࢪهبࢪ، بابصیـــࢪٺ دࢪوݪایٺ، تاشهـــادٺ، ظهوࢪمهدئ بن زهرا✨ ࢪاخواهیم دید. #ان‌شاءَاللّٰه🤲 شࢪوط: @shorote_samedoon مدیࢪیٺ: @Montazereh_delaram
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونی چادر سفیدهای توی حرم یعنی چی؟ یعنی اون خانمی که اومده حرم چادر سرش نبوده از درب چادر گرفته یعنی: تکفیری مسلح از کسی نپرسید چادری بودی یا بی چادر💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از منــ🇮🇷ــھاج | ᴍᴇɴʜᴀᴊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از نظـــࢪ عݪمے این ڪاࢪ .. موجب دࢪدو مࢪیضےهاۍ‌ مٺفاوت میشود.☝️ و از ھمھ مهمٺࢪ ... گناه‼️ مےاࢪزه؟؟! ╭─┈┈ │☫ @M_enhaj ☫ ╰───────────
ما برای انقلابمان کُشته دادیم، شما برای انقلابتان می‌کُشید! فرق ما این است… (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز با قاطعیت بهش نگاه کردم: - این من نبودم که تحقیرتون کردم؛ شما بودید! شما بهم یاد دادی
دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی .. فشار و سختی کار .. و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم. - خیلی سخت بود؟؟! - چی؟! - زندگی توی غربت .. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم. حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم. - خیلی شبیه علی شدی! اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت. بقیه شریک شادی هاش بودن؛ حتی وقتی ناراحت بود می خندید که مبادا بقیه ناراحت نشن. اون موقع ها، جوون بودم! اما الان میتونم حتی از پشت این چشم‌های بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم.!! ناخودآگاه .. با اون چشم های خیس .. خنده ام گرفت .. دختر کوچولو .. چشم هام رو که باز کردم، دایسون اومد جلوی نظرم. با ناراحتی، دوباره بستم شون - کاش واقعا شبیه بابا بودم :) اون خیلی آروم و مهربون بود. چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد؛ ولی من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم، نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم .. خیلی .. سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت. دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانواده‌ام هم حذف میشدم! علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم. "و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم" زمان به سرعت برق و باد سپری شد. لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم؛ نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم .. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم .. هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم. حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد .. ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود .. حالتش با من عادی شده بود .. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم! هر چند همه چیز طبیعی به نظر میرسید؛ اما کم کم رفتارش داشت تغییر میکرد! نه فقط با من .. با همه عوض میشد .. مثل همیشه دقیق .. اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود .. ادب .. احترام .. ظرافت کلام و برخورد .. هر روز با روز قبل فرق داشت .. یه مدت که گذشت، حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد!! دیگه به شخصی زل نمیزد. در حالی که هنوز جسور و محکم بود؛ اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد.!! رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن .. بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود که سوژه صحبت‌ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود. در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمیدونستیم .. شیفتم تموم شد. لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد: - سلام خانم حسینی .. امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟؟! میخواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم .. وقتی رسیدم، از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد - خانم حسینی .. میخواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم؛ اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم .. این بار مکث کوتاه تری کرد .. - البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید، مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید .. ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه‍ هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... (@nasle_jadideh_Englab|) (💔🏴✨🏴💔)
شبتون‌امام‌زمانــ✨ـے...
بِسم‌ِ ࢪَبِّ المهـــدۍ‌❣ ✨ ــَـم
15.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ به عنوان یه خواهر بهتون میگم ..🙂 دࢪ واقع خدا بھ وسیلھ‌ۍ‌ حجاب، داࢪھ به‍ خانوما شخصیـــٺ میدھ‼️ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
اَݪݪّٰھم أحفِظْ قائـــدنـٰــا✨❣ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طنز نیست که .. اسیـــده!🤣 وقتی اثبات اینکه کار داعشه از اجرای عملیاتش هم سخت‌تر میشه😐😂😂 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
از زیبایی های دیروز ببینید.😁 جهت سوزش براندازان گرامی (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
23.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیا ببین چه ضربه هایی خوردیم.... اولین کلیپ🎬 اختصاصی کانال پ.ن:این کلیپ بالای ۸۰۰تا ویو بخوره کلیپ های دیگه هم میسازیم @istafan
🔴 مثل اینکه تازه موتور مغزشون داره راه میفته! (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه‍ هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... (@nasle_jadideh_Englab|) (💔🏴✨🏴💔)
بࢪا؎بهٺࢪیـ✨ــن‌دوستان‌خـ✋ــود... دعاۍ‌شـ🌷ــهادٺ‌ڪـ❣ــنید.. 🌱شبتون‌عݪوۍ‌..🌱
✨بِسم‌ِ اللّٰهٖ النـوࢪ✨
👈حجاب یعنے . . . خودت را حراج نڪن بانو! 👈یہ چیــــــزایے ◥ناموس خداستـــــــــ◣ یہ چیــــــــزایے مثل .. ⇠" زن "⇢ ! گوشے دستتہ بانو؟! (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
تومی دانی... حتی اگر‌کــنارت‌باشم‌باز‌هم‌ دلتنگ‌تواَم،💔 حالا‌ببین‌دوریت با‌من‌چه می کُند...'' امام_رضای_دلم (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
Mohammad Motammedi - Mozhde Baran (320).mp3
8.93M
•• تبریک به ملت عزیز ایران •• این دو پیروزی تو این روز ها واقعاً چسبیـــــــــد..😍😍🇮🇷🇮🇷🇮🇷 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
همش ۱۳ سالشه جرمش اینه چون شیعه اس اعدامش میکنن همون آل سعود کثیفی که دم از آزادی ایرانیا میزنه تو عنترنشتال😊😏 😎🔊 @tanzesiyasi 🔥
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی .. فشار و سخ
حرفش که تموم شد، هنوز توی شوک بودم. ۲ سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود .. فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود! لحظات سختی بود؛ واقعا نمیدونستم باید چی بگم. برعکس قبل این بار، موضوع ازدواج بود!! نفسم از ته چاه در می اومد . به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم : - دکتر دایسون من در گذشته، به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد و به عنوان یک شخصیت قابل احترام برای شما احترام قائل بودم. در حال حاضر هم، عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ... نفسم بند اومد: - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون .. فقط می تونم بگم .. متاسفم .. چهره اش گرفته شد؛ سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد: - اگر این مشکل .. فقط مسلمان نبودن منه .. من تقریبا ۷ ماهی هست که مسلمان شدم. این رو هم باید اضافه کنم تصمیم من و اسلام آوردنم .. کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره. شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید! چه من رو انتخاب کنید، چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه، من کاملا به تصمیم شما احترام میگذارم .. و حتی اگر خلاف احساس من، باشه هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم. با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد! تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم. مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم؛ هرگز فکرش رو هم نمیکردم .. یان دایسون .. یک روز مسلمان بشه!! مغزم از کار افتاده بود و گیج میخوردم. حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم؛ اما فاصله ما .. فاصله زمین و آسمان بود .. و من در تصمیمم مصمم و من هر بار، خیلی محکم و جدی و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم! اما حالا.. به زحمت ذهنم رو جمع کردم: - بعد از حرف هایی که اون روز زدیم، فکر می کردم .. دیگه صدام در نیومد. - نمی تونم بگم. حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم؛ حرف‌های شما از یک طرف و علاقه من از طرف دیگه داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد. تمام عقل و افکارم رو بهم میریخت. گاهی به شدت از شما متنفر می شدم و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم، خودم رو لعنت میکردم اما اراده خدا به سمت دیگه‌ای بود. همون حرف ها و شخصیت شما و گاهی این تنفر، باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی‌های فکریش .. شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم .. نمیتونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم. دستش رو آورد بالا، توی صورتش و مکث کرد .. - من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم و این نتیجه اون تحقیقات شد. من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم و امروز، پیشنهاد من، نه مثل گذشته .. که به رسم اسلام، از شما خواستگاری میکنم. هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم، حق با شما بود .. و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم؛ اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست. عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما .. من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم. و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم. در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم و شما صبورانه برخورد کردید، من هرگز نباید به پدرتون اهانت میکردم. ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از Ghods_media
29.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از شاخه گل داخل تفنگ حافظان امنیت تا کودکان انقلابی (تصاویر خاص مربوط به راهپیمایی ۱۳ آبان‌ماه اراک) @ghods_media گروه فرهنگی هنری قدس مدیا
هدایت شده از Ghods_media
36.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مذهبی ترین غیر مذهبی (این داستان بر اساس واقعیت است ) :داداش بحث با حجاب بی حجاب نیست که بحث اینه که یسری ها دارن سو استفاده میکنن @ghods_media گروه فرهنگی هنری قدس مدیا