eitaa logo
•| نسل ظهور🇮🇷🇵🇸 |•
1.6هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
39 فایل
نسل ظهور تا دنیای ظهور گروه نسل ظهور رو هم ایجاد کردیم فوروارد آزاد هست حضور شما باعث افتخارِ ماست🩵 پذیرای مطالب و پستهای روشنگرانه نابتون هستیم https://eitaa.com/joinchat/3192259029C29ab1fddf5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️ 📌دشمنان انقلاب بدانند وقتی ما از جانمان گذشتیم دیگر هیچ راهی برای تسلط بر ما ندارند. @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥افشاگری های حاج سعید قاسمی از روزهای پایانی جنگ: 🔸چه شد که ۳ شب بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از جنوب تا غرب چندین شهر به راحتی دست عراقی‌ها و منافقین افتاد؟روحانی که مسئول پدافند جنگ بود باید جواب بده گردنه پاتاق که در جنگ‌های جهانی سقوط نکرده بود، چطور اون زمان سقوط کرد؟ هاشمی در نماز جمعه دروغ بزرگی گفت که ما از قبل برای عملیات مرصاد آماده بودیم آقای برجام زاده! یادت رفته بعد پذیرش قطعنامه به اندازه ۸ سال جنگ اسیر دادیم؟ @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... ۲۷ آبان سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج): 🕊شهادت شهید مدافع حرم رسول (محمدحسن) خلیلی 🕊شهادت شهید مدافع حرم مهدی موحدنیا 🕊شهادت شهید مدافع حرم بابک نوری هریس 🕊شهادت شهید مدافع حرم عارف کاید خورده 🌹 @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 خط دهی شهید 🎥 الان خط و ربط برای ما معلومه هیچ ابهامی برای ما نیست، هیچ عذری هم نیست! 🔰 @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در تاريخ بنويسيد آنها با ساچمه‌هايی كشته‌سازی كردن كه حتی از چتر هم رد نمی‌شد ماذا فاذا؟ 🌷@nasle_Ashura
برای کیان باید عزادارتر بود؛ او گریه‌کن ندارد. پیراهن عثمانش کرده‌اند تا از خونخواهی‌اش آبی علیه جمهوری اسلامی گرم کنند. مادرش که باید عزادارترین باشد، مشغول اجرای شوی سیاسی دروغ روی قبر خشک نشده فرزندش است. خون این کودک معصوم به خواست خود خانواده‌اش، پایمال کثافت کاری سیاسی شد. 👤 کبری آسوپار @nasle_Ashura
از صفحه مجازی این زن کاملا مشخص است که از کجا خط می گیرد: رژیم تروریستی و کودک کُش صهیونیستی و چه جالب که این رژیم منفور برای پاک کردن ننگ کودک کشی از پیشانی کریه خود، نمایش کودک کشی علیه جمهوری اسلامی با مشارکت این زن راه انداخته! بگیرید این پدرسوخته های عامل صهیونیسم را و سخت مجازاتشان کنید و مجال لجن پراکنی به آنها ندهید 🌷@nasle_Ashura
🔴 تصاویر کودک شهید عملیات تروریستی ایذه کیان پیرفلک در تهران با عنوان "رفیق شهیدم" اکران شد. @nasle_Ashura
این‌همه نیروی امنیتی رو شهید کردن ولی سلاح ازشون غنیمت نگرفتن فهمیدید چرا؟ 🌷@nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🍃 در خانه جدید یک اتاق کوچک داشتیم که مادرم وسایلش را آنجا گذاشته بود و اتاق او بود. زینب مینا را که بیشتر حوصله حرف زدن داشت آنجا می برد و با دقت به خاطراتش گوش می‌کرد و همه حرف‌ها را جمله به جمله در دفترش می‌نوشت. زینب در خانه یا میخواند یا می‌نوشت یا کار می‌کرد اصلاً اهل بیکار نشستن نبود چند تا دفتر یادداشت داشت. از کلاس‌های قرآن قبل از جنگ تا کلاس های اخلاق و نهج‌البلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبه‌های نماز جمعه، همه را در دفتر می‌نوشت. خیلی وقت ها هم خاطراتش را می نوشت اما به ما نمی‌داد بخوانیم برنامه خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و بعد از دوسال مو به مو انجام می داد. هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت غذای ساده می خورد ساده می پوشید و به مرگ فکر می‌کرد. بعضی وقت ها چیزهای را برای ما تعریف می‌کرد یا میخواند گاهی هم هیچ نمی گفت. به مهری و مینا می گفت شما که تو جبهه این از خدا خواستین که شهید بشین؟ تا حالا از خدا طلب شهادت کردین؟ بعد از اینکه این سوال را می پرسید خودش ادامه می داد: البته اگه آدم برای رضای خدا کار کنه توی رختخوابم بمیره شهیده. با اینکه تحمل دوری از زینب را نداشتم ولی وقتی شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحان می دیدم حاضر بودم مینا مهری او را با خودشان ببرند. اما آن ها و همینطور مهران مخالف بودند و زینب را بچه میدانستند در حالی که زینب اصلا بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنها بود. بعد از برگشتن بچه‌ها به آبادان باز ما تنها شدیم زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت. به جامعه زنان و بسیج می‌رفت بعضی از کلاس‌ها را با شهلا می‌رفتند در مدرسه از همان ماههای اول گروه سرود و تئاتر تشکیل داد گروه تئاتر زینب، گروه سرود زینب و... از زمان بچگی اش بامن روضه می آمد و برای حضرت زینب و امام حسین گریه میکرد حس و حال و ‌حرف هایش به سنش نمی‌خورد. یک شب به من گفت: مامان من دوست دارم مثل حضرت زهرا تو جوونی بمیرم دوست ندارم که پیر بشم و بمیرم یا انقدر زنده بمونم که زندگیم پر از گناه بشه. بعد از چند ماه هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم هر هفته شبهای جمعه من و مادرم و بچه‌ها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان می‌رفتیم. مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را می‌دیدیم آنها هنوز در محله دستگرد بودند از وقتی به اصفهان رفته بودیم قد زینب خیلی بلند شده بود. چادرش را تنگ می گرفت کفش کتانی پایش می‌کرد و تند تند راه میرفت دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت من هر ماه مبلغی پول بابت کرایه ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند. اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت و با پولش برای مجروحان کتاب می‌خرید و هفته ای یکی دو بار به بیمارستان «عیسی بن مریم» می‌رفت. کتاب‌ها را به مجروحان هدیه می کرد چند بار هم با مجروحان مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را سرصف مدرسه برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها هم بفهمد که مجروحان و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند. خصوصاً سفارش مجروحان را درباره حجاب پخش می‌کرد آرزویم شده بود که زینب با پول‌هایش چیزی برای خودش بخرد. وقتی زینب را برای خرید لباس به بازار می بردم ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب می‌کرد. خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب می‌کرد و می‌خرید. هر وقت می گفتم چه غذایی درست کنم می گفت :هر چیزی که ساده تره و درست کردنش برای شما راحت تره. یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد مادرم و شهلا نیامدن زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم همراهم عروسی آمد.آن روز زینب روزه بود وقتی وارد خانه همسایه شدیم هنوز اذان مغرب نشده بود آنها با میوه و شیرینی از من پذیرایی کردند زینب از اول با من شرکت کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنند که آنها بفهمند روزه است من هم حرفی نزدم وقتی که اذان خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز به خانه رفت. یک شب هوا خیلی سرد بود متوجه شدم که زینب توی رختخوابش نیست آرام بلند شدم و دنبالش گشتم سراغ اتاق خالی خانه رفتم در را باز کردم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب بود. اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت منتظر ماندم تا نمازش تمام شد می‌خواستم زینب را از آن اتاق بیرون برم تمام ترسم از این بود که او با جثه ضعیفش مریض شود . وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد قبل از اینکه حرفی بزنم با بغض به من نگاه کرد دلش نمی خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم .در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از خواندن نماز لذت ببرد به خاطر روح پاکی که داشت خواب های قشنگی میدید زینب با دلش زندگی می کرد به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود. ✨ 🌹 @nasle_Ashura