eitaa logo
•| نسل ظهور🇮🇷🇵🇸 |•
1.6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
41 فایل
نسل ظهور تا دنیای ظهور گروه نسل ظهور رو هم ایجاد کردیم فوروارد آزاد هست حضور شما باعث افتخارِ ماست🩵 پذیرای مطالب و پستهای روشنگرانه نابتون هستیم https://eitaa.com/joinchat/3192259029C29ab1fddf5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بوشهر و انگلستان ❇️ از زمان ناصرالدین شاه تا امروز ، بچه های "بوشهر" برای جبران شکستهای ما از انگلیس کافی بوده اند : 🔹شهید رئیس علی دلواری 🔹شهید نادر مهدوی 🔹 و مهدی طارمی 👤کوشکی @nasle_Ashura
⭕️مشکل‌شون با ایرانه!! -در شبکه هاشون به تجزیه طلبان تریبون دادند -سلبریتهاشون پرچم تجزیه طلبان رو استوری کردند -در تجمعاتشون پرچم اونا رو بالا بردند -از فعالیتهای مسلحانه تجزیه طلبان حمایت کردند حالا هم با حمله به و حمایت از دشمن دیرینه، وطن فروشی رو عادی سازی می کنند ✅مشکلشون دقیقا ایرانه ▫️پ.ن: دوستان؛ در حال حاضر جبهه نفاق شدیدا داره به تیم ملی حمله میکنه... مراقب باشیم کدوم جبهه ایم.. 🇮🇷 @nasle_Ashura
🌸 🍃 او گفت راحت هر جا که میخواین زنگ بزنید تا خبری از زینب بگیرید شهلا روی یک کاغذ شماره تلفن‌ها را نوشته بود اولین دومین و سومین تلفن را زد اما هیچ کس از زینب خبر نداشت. خجالت می کشیدم که بگویم زینب گم شده است. دوستانش چه فکر می کردند؟ نگاه من به لب های شهلا بود و منتظر بودم حرفی بزند که معلوم کند زینب کجاست. اما برعکس نه تنها خبری از زینب نگرفتیم که دستی دستی به همه خبر گم شدن دخترم را دادیم. خانم دارابی با سینی چای و شیرینی آمد به من اصرار می‌کرد که چیزی بخورم. بیماری آسم داشتم، تا فشار روحی و جسمی به من می آمد رنگ و رویم می پرید و دهانم خشک می شد. شهلا یک دفعه یاد مدیر مدرسه شان افتاد. خانم کچویی مدیر دبیرستان ۲۲ بهمن زینب را خوب می‌شناخت و به او علاقه داشت. زینب در دبیرستان فعالیت تربیتی داشت و برای خودش یک پا معلم پرورشی بود. علاوه بر آشنایی آنها در مدرسه، خانم کچویی خیلی وقت ها برای نماز به مسجد المهدی می رفت و در کلاس‌های عقیدتی جامعه زنان هم شرکت می کرد. زینب مرتب با او ارتباط داشت خانم کچویی شماره خانه اش را به زینب داده بود شهلا به خانه رفت و شماره تلفن او را آورد در این فاصله خانم دارابی سعی می‌کرد با حرف زدن و پذیرایی کردن من را مشغول و تا اندازه‌ای آرامم کند. اما من فقط نگاهش می کردم و سرم را تکان می دادم هیچ کدام از حرف‌هایش را نمی شنیدند و مغزم پر از افکار عجیب و غریب بود. شهلا به خانم کچویی زنگ زد و چند دقیقه‌ای با او صحبت کرد وقتی گوشی را گذاشت گفت خانم کچویی امشب مسجد نرفته و خبری از زینب نداره. شهلام با حالتی مشکوک ادامه داد مامان خانم کچویی از برگشتن زینب وحشت کرد نمیدونم چرا این همه ترسید. وقتی از تماس گرفتن با دوستان زینب ناامید شدیم با خانم دارابی خداحافظی کردیم و به خانه برگشتیم درِ حیاط را که باز کردم چشمم به بوته گل رز گوشه حیاط افتاد. جلو رفتم و کنار باغچه به دیوار تکیه زدم بلندی بوته اندازه قد زینب و شهلا بود ان درختچه هر فصل گل میداد انگار برای آن بوته همیشه فصل بهار بود. زینب هر روز با علاقه به درختچه گل رز آب میداد تا بیشتر گل دهد کنار بوته گل رز مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودم. مادرم به حیاط آمد و گفت کبرا ننه اونجا نایست هواسرده بیاد توی خونه شهلا و شهرام طاقت ناراحتی تو رو ندارن. نمی‌توانستم آرام باشم دلم برای شهلا شهرام می سوخت آنها هم نگران حال خواهرشان بودند. بی هوا به آشپزخانه رفتم انگار رفتن من به آشپزخانه عادت همیشگی شده بود کابینت ها از تمیزی برق می زدند. بغض گلویم را گرفت زینب روز قبل تمام کابینت‌ها را اسکاچ و تاید کشیده بود. دستم را به کابینت ها کشیدم و بی اختیار زدم زیر گریه گریه ای از ته وجودم. دیروز به زینب گفتم: زینب مامان خیلی تو تمیز کردن خونه کمکم کردی دو ساله برای عید چیزی نخریدی یه چیزی رو که دوست داری بگو تا برات بخرم به خاطر دل من یه چیزی بخر. هر مادری دلش میخواد دخترش قشنگ بپوشه قشنگ بگرده. مامان تو چی دوست داری؟ زینب گفت مامان به من اجازه بده جمعه اول سال به نماز جمعه برم. گفتم مادر ای کاش مثل همه دخترا کفشی، کیفی، لباسی، میخریدی و به خودت می رسیدی من که با نماز جمعه رفتن تو مخالفتی ندارم هر وقت دلت خواست نمازجمعه برو ولی دل مادرت را هم خوش کن صدای گریه ام بلند شد شهلا و شهرام به آشپزخانه آمدند و خودشان را در بغلم انداختن با این که آن شب به خاطر سال تحویل غذای مفصلی درست کرده بودم قابلمه ها دست نخورده روی اجاق گاز ماند هیچکدام شام نخوردیم. باید کاری می‌کردم نمی‌توانستیم دست روی دست بگذاریم. به فکرم رسید که به کلانتری بروم اما همیشه توی سرمان کرده بودند که خانواده آبرومند هیچ وقت پایش به کلانتری باز نمی‌شود. ۴ تایی از خانه بیرون زدیم و در کوچه و خیابان های شاهین شهر به دنبال زینب گشتیم شهرام کلاس چهارم دبستان بود جلوی ما می‌ دوید و هر دختر چادری را که میدید فریاد میزد مامان اوناهاش اون دختره زینبه. خیابان ها خلوت بود شب اول سال نو بود و خانواده‌ها خوش و خرم کنار هم بودند. افرادی کمی در خیابان ها رفت و آمد می‌کردند در تاریکی شب یک دفعه تصور کردم که زینب از دور به طرف ما می آید اما این فقط یک تصور بود یک سراب. دخترم قبل از اذان مغرب لباسهای قدیمی اش را پوشید و روسری سرمه ای رنگش را سرکرد و چادرش را تنگ به صورتش گرفت. همین طور که در خیابان‌های تاریک می رفتیم به مادرم گفتم مامان یادته زینب که یه سالش بود دست کرد توی کاسه و چشم های گوسفند را خورد؟ شهرام با تعجب پرسید زینب چشم گوسفند خورد؟ مادرم رو به شهرام کرد و گفت یادش بخیر جمعه بود من اومده بودم خونه شما. @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱سخت است ببینیم همه را، غیر رخ تو چشمان همیشه ترمان غرقِ تمناست... 🌱فرمانده‌ی ما، یوسف گمگشته‌ی زهراست می آید و با دولت خود منجی دنیاست تعجیل در فرج مولایمان صلوات ☘اللهم عجل لولیک الفرج ☘ ❤️ @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَة النَّجَاةِ 🌱سلام بر تو ای سکاندار کشتی نجات... 🌱 ای مولایی که دعا برای فرجت، اذن ورود به کشتی نجات است... 📚زیارت امام زمان در روز جمعه_مفاتیح الجنان @nasle_Ashura
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از هیچ ابر قدرتی نترسید ، من وعده پیروزی به شما می دهم . . . امام خمینی رحمه‌الله‌علیه‌ صحیفه نور، جلد ¹²،صفحه ¹⁴⁰ @nasle_Ashura
🌹شهید باکری : فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل (ع‌) برای اسلام بار بیایند‌. 📎تصویر فرزند 🌷 @nasle_Ashura
✍خدايا خجالت مےكشم ڪہ در روز قيامت سرور شهيدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم" و از همین یڪ جملہ، سرّ بدن تڪہ تڪہ شده اش را فهمیدند @nasle_Ashura
ممنون بخاطر هر دو گل تو برادر!!! سفارت بولیوی در تهران از مهدی طارمی بابت زدن دو گل به انگلیس تشکر کرد. @nasle_Ashura
🔴💭وطن ناموسه، براندازها گفته بودند چی؟! @nasle_Ashura
‏اگر ایران‌دوست هستید، امیدآفرینی کنید. ''رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۰۸/۲۸ @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آهای ایرانی، ایران ستیز نباش @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《شادی چند عدد دلقک در باخت تیم ملی》وقتی منطق و فکر نداشته باشی چی می‌شه؟! ① اول می‌گی نه غزه نه لبنان جانم فدای / ولی بعد می‌گی آخ جون ایران باخت! ② اول می‌گی هیچ کس حق نداره این روزها خوشحالی کنه/ ولی بعد باخت ایران می‌ری می‌رقصی!!! (مگه شما عزادار نبودید و حتی خوشحالی گل را تحریم نکرده بودید؟!🧐) ③ اول می‌گی ما آریایی هستیم عرب نمی‌پرستیم/ بعد همه فیلمهات را می‌فرستی سعودی نشنال! ④ اول می‌گید ما همه با هم هستیم/ ولی اگر کسی از باخت تیم ناراحت باشه می‌گید بی‌شرف! اصن برای خود من بی‌شرف گفتن این وحوش خودش بالاترین شرافته! @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 خط خیانت غرب لیسها از نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، رسیدند به طرفداری از تیم ملی انگلیس و لگد زدن به تیم ملی ایران. جدایی طلبان مسلح کُرد و بلوچ رو هم صاحب حق دونستند، غربیها رو به تحریم ایران تشویق کردند و الان هم دارند برای حمله ی نظامی به ایران کف و سوت میکشند. @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناموس فروشان دانشگاه شریف هستن، برای بردگی انگلیس له له میزنن اینها رو به هر دلیلی اخراج نمیکنید به دلیل این کارشون باید اخراج کنید، این موجودات به شدت مستعد خیانت به کشور هستند @nasle_Ashura