eitaa logo
•| نسل ظهور🇮🇷🇵🇸 |•
1.6هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
40 فایل
نسل ظهور تا دنیای ظهور گروه نسل ظهور رو هم ایجاد کردیم فوروارد آزاد هست حضور شما باعث افتخارِ ماست🩵 پذیرای مطالب و پستهای روشنگرانه نابتون هستیم https://eitaa.com/joinchat/3192259029C29ab1fddf5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌹🌿 مجموعه پاسخ رهبر انقلاب به کسانی که درباره آینده انقلاب می‌پرسند. ♥️روز بسیج گرامی باد♥️ @nasle_Ashura
❤️شهادت،سهمِ کسانی میشود که عالم را ، محضر خدا میدانند و کسانی که عالم را محضر خدا بدانند گناه نمیکنند و شهدا ، اینگونه اند.. و ما نیز شهادت را سهمِ خود کنیم با گناه نکردن.. @nasle_Ashura
روی شانه‌ی غیرت یاد جبهه‌ها مانده ست مرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده ست رفته اند اما نه! کوله بارشان باقیست بر زمین نمی‌ماند، شانه‌های ما مانده ست @nasle_Ashura
🌹من خاک پای هم نمی‌شوم، ای کاش من يک بسيجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم. شهید حاج محمد_ابراهیم_همت @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لطفا به ایران حمله کنید! 🔹فرد پشت پرده فشار برای حمله نظامی به ایران را بشناسید. @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🍃 با جعفر و مهران می‌خواستیم به آگاهی برویم آقای روستا قبل از رفتن ما آمد و گفت دیشب منافقین یک نامه تهدیدآمیز توی خونه ما انداختن. خانه ما خیابان سعدی، فرعی ۷ و خانه آقای روستا فرعی ۵ بود. مثل اینکه منافقین خانه ما را تحت نظر داشتند و از رفت و آمد افراد و پیگیری‌ های ما با خبر بودند. در نامه‌ای که در حیاط آقای روستا انداخته بودند اینطور نوشته شده بود: اگر شما بخواهید با خانواده کمایی برای پیدا کردن دخترشان همکاری کنید از ما در امان نیستید. خانواده آقای روستا نگران شده بودند بعد از رفتن آقای روستا خانم کچویی به خانه ما آمد. ترسیده بود و مثل بید میلرزید. او گفت :منافقین به خونم تلفن زدند و گفتند که ما زینب کمایی را کشتیم اگه صدات در بیاد همین بلا رو سر تو هم میاریم. آنها به خانم کچویی فحاشی کرده و حرف‌های زشت و نامربوطی زده بودند توهین‌های منافقین روحیه خانم کچویی را خراب کرده بود. وقتی شنیدم که منافقین تلفنی و به صراحت گفته‌اند زینب کمایی را کشتیم ذره‌ای امید که در دلم مانده بود به یاءس تبدیل شد. حرف های خانم کچویی حکم خبر مرگ زینب را داشتند من و شهلا با دل شکسته گریه میکردیم. مهران و بابای بچه ها به حیاط رفتند آنها می‌خواستند دور از چشم ما گریه کنند. شهرام خانه نبود نمی‌دانستم کجا دنبال زینب می گشت. مادرم و خانم کچویی کنار هم نشسته بودند و اشک می ریختند. ناخودآگاه بلند شدم و رفتم یک پیراهن دخترانه از کمد در آوردم و آمدم کنار خانم کچویی. لباس را به او نشان دادم و گفتم چند روز قبل از عید از توی خرت و پرتایی که از آبادان آورده بودیم این پارچه کویتی را پیدا کردم. مادرم قبل از جنگ برام خریده بود پارچه را به خیاط دادم و این پیراهن کلوش را برای زینب دوخت اما هر کاری کردم که زینب روز اول عید این لباس رو بپوشه قبول نکرد. او به من گفت مامان ما امسال عید نداریم خدا میدونه که الان خانواده شهدا چه حالی دارد. تو از من میخواد تو این موقعیت لباس نو بپوشم. مادرم لباس را از دستم گرفت و به چشمهایش مالید من ادامه دادم دخترم میدونست که امسال عید نداریم و ما هم دست کمی از خانواده شهدا نداریم. همان موقع شهرام به خانه آمد. او کم سن و سال بود اما خیلی خوب همه چیز را می‌فهمید انگار چیزی شنیده بود. می‌خواست با مهران حرف بزند پرسیدم شهرام کسی آمده چیزی شنیدی؟ سرش را به علامت نه تکان داد. به مادرم گفتم ای کاش میتونستیم به مهرداد خبر بدیم که خودش رو به خونه برسونه اما هیچ خبری از مهرداد نداشتیم ماه ها می گذشت و ما از او بی خبر بودیم. مهرداد با زینب صمیمی بود اگر خبر گم شدن زینب را می شنید حتما خودش را می رساند. مهران به من خبر داد که مینا و مهری برای عملیات فتح المبین به بیمارستانی در شوش رفتند. از روز گم شدن زینب هیچ ترسی برای مهران و مهرداد و مینا و مهری نداشتند انگار ترسم ریخته بود ترس از دست دادن بچه ها با گم شدن زینب کمرنگ شده بود. شهرام توی حیاط به مهران و باباش چیزی گفت که صدای گریه آنها بلندتر شد. خودم را به حیاط رساندم. هر چقدر التماسِ شهرام کردم که مامان چی شنیدی چی شده به منم بگو شهرام حرفی نزد و مهران و باباش سکوت کردند. ساعت‌ها و دقایق حتی لحظه ها به سختی می‌گذشت تازه فهمیدم بلاتکلیفی و تو برزخ بودن چقدر سخت است.نمی‌دانستیم کجا برویم کجا را بگردیم و از چه کسی سراغ زینب را بگیریم نه زمین جای ما را داشت و نه آسمان. خواب و قرار هم نداشتیم من با قولی که به خودم و زینب داده بودم کمتر بی قراری می کردم و حتی بقیه را هم آرام می کردم. مرتب به خودم می گفتم: چیزی که زینب انتخاب کرده باشه انتخاب منم هست. ظهر شد. مثل ظهر عاشورا به همان دردناکی و سنگینی آقای روستا آمد و من و مهران و باید بچه ها را به مسجد المهدی برد. خیلی گرفته و ساکت بود. آقای حسینی امام جمعه شاهین شهر به آقای روستا تلفن کرده و از او خواسته بود که ما را به مسجد خیابان فردوسی ببرد من و جعفر و مهران بدون اینکه چیزی بپرسیم سوار ماشین شدیم و به مسجد رفتیم. به مسجدی که محلِ نماز های زینب بود زینب هر روز که از مدرسه بر می گشت به مسجد المهدی می‌رفت نمازش را می خواند و بعد به خانه می‌آمد. به مسجد که رسیدیم آقای حسینی هنوز نیامده بود. مهران و باباش ساکت و بی صدا داخل ماشین منتظر نشستند اما من به مسجد رفتم دوست داشتم حال زینب را در مسجد بفهمم. مسجد بوی زینب را می‌داد. رو به قبله نشستم و با زینب حرف زدم. حرف‌هایی که به هیچ کس نمی توانستم بگویم. یاد حضرت علی افتادم. حضرت علی در مسجد و در حال سجده شهید شد و زینب هم از مسجد به سمت سرنوشتش رفت. 🌹✨ @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای فرج🌷 ✨شبی ستاره چشمش ظهور خواهد کرد مرا ز غربت این کوچه دور خواهد کرد... ✨طلوع می‌کند از سمت آسمان مردی نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد... ارواحنا فداه ❤️ @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدُ... ✋سلام بر سجده های تو و بلندای سجده گاهت که ماه و خورشید روی تاریکشان را از لمس نور آن روشن می کنند، و سلام برشکوه رکوع تو که کائنات در برابر عظمتش خضوع می کنند. 📚 زیارت آل یاسین، مفاتیح الجنان 🌤 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ❤️ @nasle_Ashura
زیارت نامه شهداء بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم. @nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسیدن به خدا چه زیباست و شهدا چقدر خاکی شدند که خدا برای دیدارشان بی تاب شد...💛 @nasle_Ashura
وصیت نامه ی شهيد محمدحسن شصت پاره🕊 همانطور كه مي دانيم يكي از وظايف مسلمانان جهاد در راه خداوند است.جهادي كه پروردگار عالم در قبال انجام آن وعده بهشت در راه خداوند را داده است. اكنون در اين زمان كه دين و ميهن مان مورد هجوم كفار قرار گرفته است ما هم وظيفه داريم طبق گفته رهبر بزرگمان امام خميني كه فرمود: از اين مملكت دفاع كنيد كه دفاع شما دفاع از مملكت و جهاد در راه خداست .... خانواده عزيزم.... من هم به عنوان يك سرباز كوچك اسلام، با آگاهي كامل به جبهه آمدم تا بلكه بتوانم وظيفه اي را كه خداوند به من محول كرده انحام دهم اگر در اين راه كشته شوم و اگر جنازه من تحول شما شد، مرا در كنار ساير شهدا در "شهيدآباد" دفن كنيد و اگر جنازه ام به دست شما نرسيد بدانيد كه قبر من قبر تمام شهيدان است آنجا براي من فاتحه بخوانيد.....خانواده عزيزم، من مقداري كتاب و پول دارم كه كتابهايم را به مسجد و يا به بچه هاي خودمان بدهيد كه انشاالله وقتي بزرگ شدند به عنوان يادگاري از آنها استفاده نمايند.... از پروردگار توانا خواستارم كه وجود امام خميني اين پير مجاهد اميد مستضعفين را تا ظهور حضرت مهدي (عج) در پناه خود محفوظ بدارد، مسلمين را بر كفار پيروز بگرداند و گناهان مرا ببخشايد. مرگ بر دشمنان اسلام، زنده باد پيروان اسلام، و جاويد باد دين مبين اسلام. شادی روح شهدا صلوات🌹 @nasle_Ashura
🔴ده زن عشایر چگونه کمر انگلیسی ها را شکستند؟ 🔷بر اثر مقاومت مردم بوشهر، میدان جنگ و آبرو بر انگلیس‌ تنگ آمده بود و انگلیسی‌ها به دنبال راه فراری بودند تا شکست نظامیان آموزش دیده در برابر 10 زن بوشهری را توجیه کنند اما دریغا که حافظه تاریخ پاک شدنی نیست. @nasle_Ashura