13.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😢عزیز دلم چهارتا بچه خوش قد و بالا داشتم ...
برای این انقلاب دادم رسید نگرفتم
بابت این ۴ تا النگو رسید بگیرم...
✅ الحمدالله با پیگیری های انجام شده امکان خدمت رسانی مستقیم به مردم مظلوم لبنان برای موسسه جهادی شمیم حضرت ولیعصر (عج) فراهم گردیده است .
✅ لذا این مجموعه جهادی با توکل به خداوند متعال و عنایات حضرت ولیعصر اروحنا فداه اقدام به جمع آوری کمکهای ارزشمند مردم عزیز می نماید.
شماره کارت و شبا جهت واریز کمکهای نقدی :
💳 6037997599087138
▶️IR 840170000000110227342001
بنام موسسه جهادی شمیم حضرت ولیعصر (عج)
جهت اهدای طلا و جواهرات :
📩 ارسال عدد ۸ به ۶۶۰۰۰۹۹۴۹۰
📳 تماس با شماره ۰۹۰۲۰۰۹۹۴۹۰
کانال رسمی محله احمدآباد
@Sedayeahmadabad
#عجیب_اما_واقعی
❌ اتفاقی که برای یکی از بچه های همین شهر افتاد!!!!😳
✅ حتماً تا آخر بخونید: 📖
این یه داستان واقعیه 🌟
⬅️ راز یه خواب عجیب، لبخند شهدا و حرفهای نگفته...
🕛 ساعت دوازده و ربع شب بود. همهجا تو سکوت عجیبی فرو رفته بود، ولی ما هنوز مشغول بودیم. 📱 توییت میزدیم، حمایت میکردیم و دست نمیکشیدیم.
همهی لحظهها با یه نیت خاص میگذشت: زنده نگه داشتن یاد شهدا تو فضای مجازی 🌐
برای ما، این کار بیشتر از یه هشتگ یا ترند کردن ساده بود. این کار، احترام به همون شهیدایی بود که شاید اسمشون کمتر شنیده شده، ولی مظلومیتشون کمتر از بزرگترین شهیدای تاریخ نیست. 🕊️
چند روز قبل، به خانوادهی شهدا پیام دادم و ازشون خواستم اگه عکس 📷 یا خاطرهای 📜 از عزیزشون دارن، برامون بفرستن. نمیدونید چقدر خوشحال شدن! 😃 از اینکه ما داشتیم یادشون رو زنده میکردیم.
اون شب، کنار مادرم نشسته بودم. 🛋️ داشت از خاطرههاش با مادر یه شهید میگفت. مادرم تعریف کرد که شبی مادر اون شهید خواب پسرش رو دیده بود؛ شبی که پدرم قرار بود برای خواستگاری مادرم بیاد. تو خواب، شهید به مادرش گفته بود: این وصلت باید سر بگیره💍
اون شب، پویش مجازی ما بالاخره تموم شد.
به همهی بچهها تو گروه خسته نباشید گفتم و هرکسی رفت که استراحت کنه.
ولی برای من، انگار شب تازه شروع شده بود.
🌃 همینطور که گوشی 📱 رو کنار میذاشتم، یه فکری ذهنم رو درگیر کرد:
💭 آیا تونستیم یه لبخند کوچیک روی لبای شهدا بیاریم؟ 🤔
💭 کارمون اثر داشت؟🤔
کاش ما هم لیاقت این رو داشتیم که شهدا تو لحظههای سخت زندگی، راه رو بهمون نشون بدن...
💭 همین فکرها منو برد تو خواب و 💤 خوابی دیدم که وقتی بیدار شدم،
نمیدونستم باید گریه کنم یا بخندم😭😄😳
توی یه باغ بودم. یه باغ بزرگ و بیپایان، پر از نور و زیبایی 🌺
چند نفر جلو روم ایستاده بودن. شناختمشون: شهید حسین توکلی با همون لباس خاکی، شهید غلامرضا سلیمانی، شهید محمود مختاری، شهید علیاری... 👨👨👦
😍 چشماشون مستقیم به من نگاه میکرد. انگار سوالای ذهنم رو میدونستن.
بدون اینکه حرفی بزنن، جواب همهی سوالهام رو از نگاهشون میگرفتم. لبخندهاشون 😊، اون سرتکون دادنهاشون.
بهم میگفتن:
ما دیدیم
ما قدردانیم
✅ اما بین اون همه نور و لبخند، یه نفر بود که نگاهش فرق داشت.
😔 شهید سید سجاد حسینی
اون شهیدی که فراموش کرده بودم دربارهش چیزی بنویسم(اما رفقام براش نوشته بودن)
😭 با نگاهشو سکوتش انگار میگفت: پس برای منم چیزی می نوشتی......
😳 وقتی از خواب بیدار شدم، دیگه شک نداشتم که یاد کردن از شهدا، کمتر از شهادت نیست. هر قدمی که تو این مسیر برمیداریم، یه عهد بزرگه.
⬅️ هر یادآوری، هر کلمه، میتونه اثر عمیقی داشته باشه. بیاید این راه رو با ایمان ادامه بدیم 🙏
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
❌❌ این داستان واقعی بود و برای یکی از فعالان فضای مجازی خودمون اتفاق افتاد.
📱 چند روز پیش، برای گرامیداشت یاد شهدا و همزمان با کنگرهی ملی ۲۴ هزار شهید استان اصفهان، توی فضای مجازی 📱فعالیت میکرد و یاد شهدا رو زنده نگه داشت.
🌹 شهدا زندهان.
اونا ناظر به رفتار ما هستن!
چه تو دنیای #واقعی، چه تو دنیای #مجازی.
بیاید کاری کنیم که همیشه لبخند 😊 به لبشون باشه.
🔸 پ.ن: پاسخ اون افرادی که در خصوص زحمات و تلاشهای خالصانه، جهادی و شبانهروزی بچههای گمنام فضای مجازی، شبهه یا اشکالی وارد میکنن.
#نشر_حداکثری
گم می شود در غربتت شب های کوفه ،
مردی در لابلای نخلها ، تنهائ کوفه !