eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
933 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.9هزار ویدیو
544 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 شهید باکری: من چیزی از این مردم دزفول می دانم که شما نمی دانید! ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ در دوران جنگ یک وقتی همسفر شدیم با جانشین شهید باکری فرمانده لشکر سی و یکم عاشورا، از نظر ایشان سئوال کردم: چه شد که از مناطق مختلف خوزستان، دزفول و شمال آن را جهت مقر لشکر انتخاب کردید؟ با توجه به اینکه از جبهه ها دورتر شده اید و تدارکات شما مشکل تر می شود. ایشان گفت: زمانی که ما می خواستیم مقر لشکر را پیدا بکنیم. از اهواز شروع به گشتن نمودیم و مناطق مختلف را زیر پا گذاشتیم. ولی مورد موافقت شهید باکری قرار نمی گرفت تا اینکه از اهواز به طرف شمال خوزستان راهی شدیم. و به شوش رسیدیم. ولی در شوش نیز جایی را پیدا نکردیم و به دزفول آمدیم. در نهایت این مقر فعلی را پیدا کردیم و ایشان این محل را تایید کرد و گفت: اگر سپاه دزفول این مکان را به ما بدهد بسیار خوب خواهد شد. از شهید مهدی باکری سئوال کردم: چرا این محل را انتخاب کردید و چرا دزفول؟ ایشان گفت: من چیزی از این شهر می دانم که شما نمی دانید. من آن موقع نفهمیدم که منظور ایشان چه بود تا اینکه زمانی رسید که هواپیماهای عراق مقر لشکر را بمباران کردند و شرایط بسیار بدی در پادگان بوجود آمد. عده ای به شهادت رسیده و تعدادی مجروح و بسیاری نیز شوکه شده بودند. واقعا اوضاع از دست ما خارج شد. در همین بین، با کمال تعجب دیدیم. تعداد زیادی وانت بار و ماشین های شخصی و موتور سیکلت از شهر برای کمک رسانی به پادگان آمدند و تا ما بخواهیم خودمان را سامان بدهیم مردم دزفول تمام شهدا و مجروحین را به بیمارستان افشار منتقل کردند. بعد از اینکه اوضاع را آرام کردیم به همراه تعدادی از نیروها سریع خودمان را به بیمارستان رسانده تا اگر احتیاج به اهداء خون باشد بتوانیم کمک بکنیم. در بیمارستان با صحنه ها ی بسیار عجیبی مواجه شدیم. صف طویلی از مردم دزفول، درب بیمارستان ایستاده و آماده ی اهداء خون بودند و انتظار می کشیدند تا هرچه سریعتر خون بدهند. به همین خاطر و با توجه به ازدحام جمعیت، نیروها را که از بمباران شوکه شده بودند به لشکر بازگرداندیم. سالن بیمارستان و حتی حیاط، مملو بود از مجروحین، و هر مجروحی که روی زمین قرار داشت مردان و زنانی در کنار و بالای سر آنها و مواظب آنها بودند و می دیدم سرم در دست داشته و بالای سر آنها ایستاده بودند. با چشم خود می دیدم که تعدادی از آنها سر مجروحین را بر دامن گذاشته و با کمال ملاطفت آن ها را نوازش می کردند. با دیدن این صحنه ها یاد صحبت شهید باکری افتادم که می گفت: من چیزی از این مردم دزفول می دانم که شما نمی دانید و بعدها می فهمید که دزفولی ها چه مردمانی هستند. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ راوی: بهرام صالحی نگارنده: ناصر آیرمی برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهر نمونه دزفول https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ نامه را از پستچی تحویل می‌گیرم و نگاهی به پشت آن می‌اندازم. از طرف بنیاد شهید است. آن را که باز می‌کنم داخلش یک کاغذ با مضمون تبریک شهادت است و یک یادداشت ضمیمه‌اش که نوشته: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا... امروز پنجمین روز است که محاصره‌ایم... آتش سنگین است... تشنگی امانمان را بریده... شهدا آن طرف، گوشه کانال آرام خوابیده‌اند... چند نفر از بچه‌ها زخمی هستند. اما حسرت یک آخ را روی دلمان گذاشته‌اند... آب قمقمه‌ها را که جیره‌بندی کرده بودیم، دیروز تمام شد... فدای لب تشنه‌ات پسر فاطمه(سلام‌الله علیها)... شلمچه، لشگر 23 انصار الحسین، گردان 2 تخریب، بسیجی حمید ابراهیم فر» در را می‌بندم و نامه را بو می‌کنم. پشت به در می‌دهم و با گوشه‌ی چادر اشک‌هایم را پاک می‌کنم. *** نوشته : حمزه علی پور از تهران https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣از شهید بهرام حق نجات خدایا از تو می خواهم که مرا یاری کنی تا در راه تو قدم بردارم همانطور که خداوند می فرماید هرکسی در امور بر خداوند توکل نماید. او برایش کافی است و حال اگر بنده گام در راه جهاد با کفار گذاشت هرگونه سرنوشتی که پروردگارش برای او تعیین نماید تفاوتی ندارد ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد ان‌شاالله که خداوند قبول نماید. ━•··‏​‏​​‏•✦❁🌹❁✦•‏​‏··•​​‏━ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
| 🔻 روستایی را از داعش پس گرفته بودیم، اما درگیری هنوز هم ادامه داشت ، همه پشت خانه‌ای سنگر گرفته بودیم، از زمین و آسمان داشت سرمان گلوله و خمپاره و آتش می‌بارید، نمی‌شد از جایمان یک لحظه جُم بخوریم، باید حالا حالاها آنجا می ‌ماندیم، وقت نماز ظهر شد ، محسن بی ‌خیال گلوله و خمپاره ایستاد به نماز، دو تا از بچه ‌های سپاه قدس گیر دادند بهش که، الان وقتش نیست، محسن اما عین خیالش نبود، بِهشان گفت، می‌ خوام نمازم رو اول وقت بخونم شما کاری به کار من نداشته باشید ، ایستاد به نماز توی همان معرکه و زیر آن باران گلوله و آتش..... 🌷 📕 حجت خدا ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 دعا، توسل، استغفار؛ توصیه‌های حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برای بهره‌برداری معنوی از ماه رجب؛ خودسازی کنید 🔻 رجب، ماه صفا دادن به دل و طراوت بخشیدن به جان است؛ ماه توسل، خشوع، ذکر، توبه، خودسازی وپرداختن به زنگارهای دل و زدودن سیاهی‌ها و تلخی‌ها از جان است. دعای ماه رجب، اعتکاف ماه رجب، نماز ماه رجب، همه وسیله‌یی است برای این‌که ما بتوانیم دل و جان خود را صفا و طراوتی ببخشیم؛ سیاهی‌ها، تاریکی‌ها و گرفتاری‌ها را از خود دور کنیم و خودمان را روشن سازیم. ۸۴/۵/۲۵ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔸دلتنگ راهیان نور؛ سفری به سرزمین اسرارآمیز وحدت و همدلی فارس- راهیان نور-بر روی پهنه عشق قدم گذاشتن، شکیبایی می‌خواست که در چنته نداشتیم اما همه ساله این روزها، سرزمین اسرارآمیز وحدت و همدلی ما را فرا می‌خواند. 🔍متن را در اینجا بخوانید ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 یاد یاران | 🔅 همراه مردم ... 🔻 -چرا ماشینت رو فروختی؟ -از وقتی با ماشین خودم رفت‌وآمد می‌کنم، فرصت معاشرت با مردم محل رو از دست دادم. این کار را کردم تا دوباره از مشکلات مردم باخبرشم و بهشون کمک کنم. 💬 شهید سید مجتبی صالحی خوانساری - به نقل از همسر شهید ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ | 🎥 وقتی شهید زین الدین اینگونه در مورد عج و گناهانش صحبت میکند ما چه چیزی برای گفتن داریم؟ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻دلنوشته | ✍🏼 دیگر دلم تاب نمی آورد دوریت را.. بگو به کجا روم و از که جویم نشانی از تو را... بگو به کجا روم و از که جویم نشانی از تو را... هر سال به امید زیارت خاک تو بار سفر مهیا میکردم ، امسال را بگو مهمان که باشم... شلمچه بگو آیا بار دیگرغروبت را میبینیم... زیر آسمانت خواندن نماز با قطرات باران قسمتمان میشود... باران بی امان چشمهایمان چه..نصیبمان میشود... آنجا که حاج حسین یکتا میگفت شهدا ما را به دوش گرفته اند و به اینجا آورده اند چه... دوباره به دوش میگیرند و به اینجا دعوت میکنند... امسال همه و چه غمی بزرگتر از جاماندن... دلتنگم برای پرچم های سرزمینت که باد آنها را به سمت کربلا به پرواز درمی آورد و سلامی که ما به دست باد میدادیم تا به اربابمان برسد... شلمچه همه دلتنگی هایم را در بقچه ایی در بسته، گوشه دلم گذاشته بودم که به محض دیدنت بگشایم...حال بگو چه کنم ...گریه هایم را برای حاج قاسم کجا ببرم...این بغضم را تا کی سربسته نگه دارم... چگونه سالم را نو کنم... راستی ما را چه شد که شهدا عذرمان را امسال خواستند... دلتنگی یعنی دوری از شهدا ❤️ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News