eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
930 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.8هزار ویدیو
544 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش بینی عجیب روحانی ازاثاربرجام ! روحانی: آثار برجام الی یوم القیامه باقی میماند؛ تا تاریخ تاریخ است،تاریخ است.! اری اقای روحانی! در تاریخ خواهد ماند برای عبرت ایندگان که دل به غرب نبندن! دفاع همچنان باقیست Eitaa.ir/Defa_baghist
🔴جاسوس ها مشغول کارند‼️ اینکه وزیر خارجه انگلیس اینقدر تاکید دارد بر روی امثال زاغری که حتی به برادر و دختر او سر می زند و مرتبا حرف از جاسوس های دستگیر شده دو تابعیتی می زند جدای از فضاسازی رسانه ای این معنی را دارد که : تمام جاسوس های فعال ملکه انگلیس هرجا هستند محکم کار کنند که ما در بالاترین سطح کشورمون پشت شما هستیم و از شما حمایت میکنیم. پ ن :از این اقدام برداشت می شود که جاسوس های زیادی در کشور ما هستند مشغولند. 🔴به کمپین بپیوندید.
مکتب شهدا_ناصرکاوه
🤔 آقایان👈 حسن روحانی رئیس جمهور و رئیس شورای امنیت ملی و دریابان علی شمخانی، دبیر شورای امنیت👈 جوابگ
📡 / 📝 شروع برای تحمیل ! ♦️امروز برخی از رسانه های غربی ، صهیونیستی و حتی بعضا داخلی با استناد به گزارش کانال ۱۰ اسرائیل مدعی شدند که اخیراً بنیامین نتانیاهو در جمع تعدادی از سیاستگذاران این رژیم در کنست مدعی شده در دیدار اخیر خود با وی پیشنهاد کاهش های ایران در قبال خروج نیروهای جبهه مقاومت از سوریه را مطرح نموده است! ♦️ با توجه به اهمیت این خبر باید نکات ذیل را برای تحلیل این موضوع مد نظر داشت:👇 1⃣ آمریکا و رژیم صهیونیستی با توجه به شکست دور دوم تحریم های خود بر علیه اقتصاد کشورمان که تاکنون منجر به کسب معافیت ۸ کشور خریدار عمده نفت کشورمان از سوی کاخ سفید شده است در تلاش اند تا اینگونه به مخاطب القاء نمایند که نظام در مقابل فشار تحریم ها طاقت خود را از دست داده و راضی به ورود به مذاکرات مورد نظر آمریکا که فعلا همان است شده است! 🔹برجام منطقه ای که عبارت از تلاش برای کاهش یا حذف مجموعه ای از فاکتورهای تاثیرگذار و اقتدار آفرین انقلاب اسلامی در منطقه غرب آسیا است مه از سال ها قبل مقابله با آنها در دستور کار قرار گرفته و در ادبیات برخی چهره های داخلی با عناوینی مانند برجام ۲ از آن یاد می شود . 2⃣ در این خبر ادعا شده که روسیه مایل به خروج ایران از سوریه است درحالی مسکو همواره حضور جبهه مقاومت در سوریه را بدلیل اعلام درخواست رسمی دولت سوریه، کاملا مشروع و قانونی دانسته و هر گونه تلاش برای خروج کشورمان از سوریه را همواره تکذیب کرده است! ♦️ ارزیابی نهایی : برجام منطقه ای بخشی از و است که طی سال های گذشته توسط اندیشکده های آمریکایی تحت عنوان Normalizing Iran تعریف و طراحی شده است و دشمن در ماه های اخیر از هر طریق ممکن ( ، ....) تلاش نموده تا این را به ملت ایران تحمیل نماید لذا در شرایط فعلی این دست خبرسازی ها را می توان در چهارچوب سیاست فضاسازی برای تحمیل روانی این دست خواسته های آمریکایی به ملت ایران معرفی کرد! ✳️ در رابطه به پروژه نرمال سازی ایران بیشتر بدانید : http://bit.ly/2BnO19y 📌یادداشتی از 🔴به کمپین بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
مجروحیتم:(6)👇       🌟....اولین بار در 61/8/3 در عملیات مسلم‌ ابن‌عقیل مجروح شدم. در قسمت شمال مندلی کوهی معروف به کله‌شوان است که از آن کوه همه‌ جا مثل سومار و قسمت وسیعی از ایران زیر دید بود. لذا صدام گفته بود: 💥 هرکس در آزادسازی آن کوه شرکت داشته باشد به او یک تویوتا می‌هد. این را از یک اسیر عراقی که با او عکس هم دارم شنیده بودم. 🌟تا روزی که من آنجا بودم، عراقیها 35 پاتک شدید زدند به طوری که شهید چراغچی آمد و گفت این که نمی‌شود آنها هر روز بخواهند پاتک بزنند (چون هر دفعه که پاتک می زدند ما 10 الی 12 تا شهید می‌دادیم) به همین خاطر ما هم تصمیم گرفتیم یک پاتک بزنیم و تپه‌هایی که پایین کوه کله‌شوان بود را آزاد کنیم و عراقیها را از لابه‌لای تپه‌ها توی دشت بریزیم تا تسلط بیشتری به آنها داشته باشیم. 🌟 ...در عملیات مسلم ا‌بن‌عقیل که در کله‌ شوان مندلی عراق انجام دادیم و تقریباً هم موفق بود، گلوله به سمت چپم خورد و لای استخوان لگنم ماند. به خاطر علاقه‌ای که به شهادت و روحانی  بودنم داشتم به کسی نگفتم مجروح شدم...😥 💥 با باندی آن را بستم ولی بالطبع وقتی انسان گلوله می‌خورد در راه رفتن ضعف پیدا می‌کند. رفقای من جلوتر بودند و من لنگان لنگان می‌رفتم. آن موقع در‌گیری هم بسیار شدید بود. بعد من بلند شدم دیدم طرف دیگرم هم می‌سوزد. در تاریکی شب احساس کردم خون می‌آید اول فکر کردم به خاطر گلوله‌ای بوده که این طرفم خورده اما بعد دیدم سوزش دارد و زخمی شده و من متوجه نشده‌ام. آن جا را هم با باند بستم. به خاطر خونریزی عطش شدیدی داشتم ولی به راه خود ادامه دادم.... 🌟....همانطور که به طرف جلو می‌رفتیم، از پشت سر یک ترکش کنار نخاعم خورد. با این حال بلند شدم و حدود 50 متر راه رفتم... 💥 هوا هم داشت روشن می‌شد همانطور که بچه‌ها جلو می‌رفتند، یکی آمد که کمکم کند فکر کنم آقا مستوفی معاون گردان بود، اما ‌ترسیدم اگر ایشان بایستد، از آن هدفی که دنبالش بودم، شهید شدن، دور شوم. گفتم شما برو. امداد‌گرها می‌آیند و نجاتم می‌دهند. جلو بیشتر به شما نیاز دارند. ایشان رفت یکدفعه به ذهنم آمد خدا نکرده خودکشی حساب نشود.    -365-خاطره-365-روز -کاوه از - سرایانی- دعوتید به کتاب:👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
🌷وقتی همه امیدت به اونه... به اون بالا سری... به اونی که میگه از رگ گردنم بهت نزدیک تره... به اونی که همه چیتو میدونه و بازم با لبخند نگات میکنه... به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره دستتو سفت گرفت و کمکت کرد... به اونی که وقتی تنبیه هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتو دید... به اونی که وقتی صداش میکنی صدای جانم شنیدنشو تو تک تک لحظات زندگیت میشنوی... به اونی که ممکنه دیر بده ولی بهترینو میده... به اونی که وقتی داری گریه میکنی با لبخند نگات میکنه و میگه صبر کن واست بهترینارو گذاشتم کنار... به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار... به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته... آره... وقتی همه امیدت به اونه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم... یه حامی قوی... یه دست پر مهر... داری که یه لحظه از یادت غافل نیست... دلم_کمی_خدا_میخواهد
بهشت:(7)👇 🌟 از گودال بیرون آمدم تا کسانی که رفت و آمد می‌کنند مرا ببینند. اول احساس کردم فلج شدم بعد با قنداق تفنگ خودم را بالا کشیدم. آن موقع بچه‌ها خط را شکسته بودند و عراقیها داشتند فرار می‌کردند. یکدفعه خمپاره‌ای آمد و نزدیکم افتاد.البته به علت خونریزی شدید دچار خطای دید شده بودم و خیلی تار می‌دیدم... نمی دانم واقعاً نزدیک من بود یا من احساس می‌کردم. خمپاره جلوی شروع به دود کرد. به آن خیره شده بودم و برعکس خمپاره‌هایی که زود منفجر می‌شوند این دفعه کمی‌دیرتر منفجر شد. قبل از اینکه منفجر شود من شهادتینم را هم گفتم و چشمانم را بستم..ِ. 🌟همین که چشمانم را بستم خمپاره منفجر شد. بوی خاک و مواد منفجره قاطی شده بود , وقتی نفس عمیقی کشیدم گفتم این بوی بهشت است. واقعاً آن لحظه بوی بهشت را استشمام می‌کردم. هر چند بوی باروت بود ولی انگار خداوند عطری به آن زده بود. با آن انفجار باور نمی‌کردم که دوباره بوی دنیارا حس کنم🌟...کم کم چشمانم را باز کردم دیدم همه جا تار است. به خودم نگاه کردم پایین شکمم پاره شده بود( الان هم سیم‌کشی شده است چون به هم نمی‌رسیده است). روده‌هایم بیرون آمده بودند. آنها را جمع کردم و داخل شکمم گذاشتم. عمامه را به عنوان یک باند دور شکمم پیچیدم و خلاصه بعد از 25 شبانه روز در بیمارستان نمازی شیراز به هوش آمدم.... -365-خاطره-365-روز -کاوه از - سرایانی- دعوتید به کتاب:👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
پزشکی:(8)👇 🌟....آنجا هم ابتدا فکر می‌کردم که بهشت است. بعضی مسایل گفتنی است، ولی قابل نگارش نیست. وقتی به هوش آمدم این جمله را گفتم:«من 25 روز در برزخ بودم و 25 روز پیش شهید شدم.. حالا اینجا بهشت است.» 🌟چون صحن بیمارستان با آن درخت‌های نارنجی که داشت و صدای عبدالباسط نزدیک ظهر. فکر نمی‌کردم صدای عبدالباسط از بلندگو باشد و من در همین دنیا هستم. فکر می‌کردم از تمام ذرات آن بیمارستان و از تمام در و دیوار، این صدا بلند می‌شود. اصلاً در دنیای مادی نبودم و بیشتر ماورای مادی بودم. 🌟 بخاطر همین هیچ دردی را حس نمی‌کردم. با خودم می‌گفتم ببین اینجا همه دارند ذکر خدا می‌گویند. فکر می‌کردم از همه جا حتی از آن متکایی که زیر سرم بود این صدا می‌آید. حتی وقتی نوار تمام شد.بعد از 5 روز موقعیت خودم را پیدا کردم که در همین دنیا هستم هر کسی باید در آن موقعیت قرار بگیرد تا بفهمد چه می‌گویم اما من احساس می‌کنم چیزهایی می‌دیدم که تصورم این بود که برزخ است. این‌ها را چون منتشر شده می‌گویم، بقیه را گفته‌ام که بعد از مرگم منتشر شود....😇 🌟....من 80 بار جراحی شدهام. 31 بار بیش از 2 ساعت طول کشیده و بقیه‌اش هم یک ساعت یا 45 دقیقه بیهوشی دریافت کرده‌ام. این عمل‌ها به خاطر همان مجروحیت اولیه بوده ،اشتباهی که من کردم این بود که رودههایم را از روی خاکها برداشتم و توی شکمم ریختم و همین کار باعث عفونی شدن روده‌هایم شد که مدام آنها را قطع می‌کردند. بعد از هر جراحی شکمم ورم می‌کرد و از طرفی هم پایین شکمم پاره شده بود و به هم نمی‌رسید. مدت زیادی طول کشید تا بتوانند با استفاده از پمادهای مخصوص که رشد گوشت را زیاد میکند یک جوری با سیم به هم برسانند. 🌟...شکمم عفونت زیادی کرده بود تا جایی که یک روز وقتی به خانه‌مان آمدم، جرأت نداشتم بگویم حالم خوب نیست، خیلی مدارا می‌کردم. اما یک روز که از منزل بیرون ‌می‌آمدم، بنده خدایی از جلو خانه ما رد می‌شد، خودم را بغل ایشان انداختم و شروع به گریه کردم. گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: خیلی حالم بد است. تا آن روز خود را هر طور بود می‌کشیدم ولی آن روز دیگر نتوانستم. از همان روز مثل آدمهای فلج در خانه افتادم. بعد هم مرا به بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران بردند و حدود سه لیتر چرک از داخل شکمم بیرون کشیدند...😷 بعضی چیزها شاید نیاز به گفتن ندارد، اما هر کدام از این‌ها جزء عجایب پزشکی بود. -365-خاطره-365-روز -کاوه از - سرایانی- دعوتید به کتاب:👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
برزخی:(9)👇 🌟....بعد از بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران, منتقلم کردند بیمارستان قائم مشهد... 💥پنجم آذرماه (مصادف با هفته بسیج بود) بود که به علت خونریزی شدید از من ناامید شدند. تمام مجروح ها را از اتاق بردند بیرون و یک حصار سبز رنگ دور من کشیدند. لحظه به لحظه برای من تقاضای خون می کردند...😭  "پرستارها از این طرف به آن طرف می دویدند. دکترها هم تلاش می کردند و درنهایت به گوش خودم شنیدم که گفتند دیگر فایده ندارد و "(dis ) دیس" شده؛ یعنی که "تمام کرده"...😰 آن لحظه ای که آن ها گفتند که تمام کرده ام، چشم هام همه جا را تار می دید و صداها در مغزم می پیچید... "لذا دنیای برزخی را دیدم." -365-خاطره-365-روز -کاوه از - سرایانی- دعوتید به کتاب:👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
🌷 قلبم از کار افتاد:(10)👇 🌟....من در دوران بیمارستان و غیر از آن  2  دفعه قلبم کلاً از کار افتاده بود. یک بار زیر دست دکتر سید محمد درهمی در مشهد بودم که در تاریخ 25/7/78 برای جراحی دندان و لثه به کلینیک شاهد مشهد رفته بودم حدود نیم ساعت در حالتی بودم که وقتی از آن حالت بیرون آمدم، خانم پرستاری بالای سرم بود که می‌گفت: 👈 آقا حرف بزن بدانیم شما زنده هستید. همه رنگشان پریده بود... خیلی وحشت کرده بودند و بعد با شوک و دیگر وسایل قبلم را به کار انداخته بودند. 🌟....یکبار هم همان پنجم آذرماه بود, توی بیمارستان قائم بود که, قسمتی از سینه ام را شکافتند و شلنگی را داخل قلبم فرستادند... خونریزی خیلی شدید بود. دائماً کیسة خون می آوردند و وصل می کردند. در نهایت ناامید شدند. آقای دکتر فرزاد و بقیه که بالای سرم بودند گفتند که فوت کرد. ولی من حرف های شان را می شنیدم. چشم هایم مثل فانوس آرام آرام کم نور می شد. ...💗 گوش هایم کمکم شنوایی اش را از دست می داد تا این که دیگر نفهمیدم کجا هستم. یک ملافه روی سرم کشیدند و مرا بردند طرف سردخانه!😰 -365-خاطره-365-روز -کاوه از - سرایانی- دعوتید به کتاب:👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
🎥 ♻️ حدیث حداث الحسین علیه السلام 🚩گریه بر اباعبدالله الحسین علیه السلام تا کی❔ 🎙حجة الاسلام 📿 موسسه علمی فرهنگی حداث الحسین علیه السلام { @huddath_al_hussain_ir }