🍃تولدت در آبان ۶۸، بهار را بیش از پیش سبز کرد. حسین نامیده شدی و خادم هیئت #ارباب بودی. حالا تمامِ شهر تو را به نامِ اربابَت میشناسند، #خادمالحسین، تخریبچیِ شهید، #حسین_هریری.
.
🍃تو چه زیبا از سیمخاردار #نفس گذشتی. باید مثل تو تخریب کرد هرچه را که زنجیر میشود بر بالِ پریدنمان، باید شبیه تو مهیای پریدن شد🕊
.
🍃عازم شدی به سرزمین #عشق به جایی که فاصلهاش تا آسمان تنها چند قدم است. رفتی تا "انتقام سیلی #مادر را بگیری"😔
.
🍃حالا که نَفست را زیر پا گذاشتی، نوبت به #سیمخاردار میدانِ نبرد میرسد، #تخریب_چی خُبرهای شده ای که راه را برای #مدافعان_حرم باز میکند، سرزمینِ #حلب پاک است وقتی مدافعانی چون تو دارد😌
.
🍃حلب همانجایی است که بال میگشایی، آماده رفتنی و هیچ چیز جز #وصال، قلبِ پر تلاطمت را آرام نمیکند، قلبت آیینهایست صیقل خورده و زمین، حقیر تر از آن که گنجایشِ روحِ بلندت را داشته باشد.
.
🍃تنها یک چاشنی کافیست که تو را به غایتِ آرزویت برساند. چاشنی منفجر میشود و تو پرواز را آغاز میکنی، #پرواز_از_حلب .
.
🍃سر بر #چادرِ_خاکی میگذاری. قلبت آرام گرفته اما اینجا، روی زمین، میان تمام چیزهایی که نبودت را به رخ میکشد، جای خالیات نیشتری است بر قلبِ زخم خوردهمان😓
.
🍃همسرت بانویی است از تبار #عاشورا. پر از صبر و #صلابت. شیرزنی که در اوج #جوانی، آروزهایش را فدای #عمه_سادات کرد. همسری که شرط ازدواجش دفاع از حرم بود و چه از این بهتر که همپایی داشته باشی تا #خدا؟!🌹
.
🍃حواسمان هست که حاجتت را از رفیقِ شفیقت گرفته ای، از #مصطفی * که حالا در کنارش حالت خوب است.
.
🍃ما در دنیا رها شدهایم، #سرگردان و بیسرپناه. حواستان به ماهم باشد. رهایمان نکن که گردباد #دنیا، مارا با خود میبرد😞
.
#پروازت_مبارک، قمر* فاطمیون❤️
.
*شهید #مصطفی_عارفی ، دوست شهید که پس از شهادت، پیکر مطهرشان توسط شهید به عقب برگردانده شد. شهید هریری حاجتِ شهادتشان را از ایشان درخواست کردند.
* شهید به دلیلِ چهره زیبایشان، به قمر فاطمیون شهرت داشتند.
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حسین_هریری
.
📅تاریخ تولد : ۳ آبان ۱۳۶۸
.
📅تاریخ شهادت : ۲۲ آبان ۱۳۹۵
.
📅تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : بهشت رضا
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #فاطمیون #صلوات
@pbm313
@j_basij_daneshamozi
مادری پرغصه و دردآشنا دلواپس است
عزم رفتن کرده تا سمت خدا دلواپس است
مادری افتاده در بستر به حال احتضار
دختری کوچک شده غرق دعا، دلواپس است
بر لبش امن یجیب و دیده هایش غرق اشک
ترس دارد که نگیرد او شفا، دلواپس است
دخترش خورده زمین امروز تعبیرش بد است
از عبور نیلی اش در کوچه ها دلواپس است
شور افتاده دلش چون خواب دیده نیمه شب
گوهرش افتاده زیر دست و پا، دلواپس است
او که در شعب ابیطالب همیشه تشنه بود
تشنه، یاد تشنه ی کرببلا دلواپس است
او که مرهم روی زخم سنگها بگذاشته
خوب میفهمد هجوم سنگ را، دلواپس است
من یقین دارم که او بین کفن ها گریه کرد
بر شهید بی کفن، بر بوریا دلواپس است
#نـوكــر_نـوشت:
#حـسـیـن_جـان
سحر روز دهـم شـد دلـم بیتاب است
بیقرار حرم و مست می #ارباب است
ثلث ماه رمضـان رفت و هنوزم دل من
نگـران #عـرفـه در #حـرم_ارباب است
#صلی_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، وفات #ام_المومنین_حضرت_خدیجه_کبری (س) بر همه ی مسلمانان تسلیت باد🏴
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_میلادحیدری
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🕊🌹🌹🌹 🕊
♡بسم رب الشهدا♡
✍دست برد سمت شبڪه هاے #ضریح و دخیل بست. دلش مانند دستانش گره خورد به #شش_گوشه اے ڪه قرار بود حاجت روایش ڪند
، ✍😔بیقرارے میڪرد گویے در منجلابے فرو رفته ڪه هیچ راه نجاتے ندارد. و دقیقا حس میڪرد در منجلاب #گناه فرو رفته و ڪسے نیست
تا دست دلش را بگیرد و او را از این منجلاب نجات دهد و تا منتهیٰ الیه آرزویش یعنے #شهادت برساند.
✍دلش گرم بود به #ارباب، اربابے ڪه دلش نمیآمد نوڪرش بیش از این عذاب بڪشد ڪه درخواستش را خواند و امضاء زد و نام #مهدے در زمره شهیدان ثبت شد.
✍به گمانم از همان اول مهدے ته قصه را خوانده بود ڪه زبانش با ڪلمه "شهیدم من" باز شد و تا آخرین لحظه سعے ڪرد شهید باشد تا شهید شود...❤️
🍃مادرش اما نمیخواست شیرینے این #سعادت_ابدے را به ڪام پسرش تلخ ڪند ڪه به همه سفارش ڪرد:
این لحظه براے پسرم خیلے شیرین است، مواظب باشید این شیرینے را به ڪامش تلخ نڪنید😔
#شهادتت_مبارک مدافع💔
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مدافع_حرم_مهدی_عزیزی
تاریخ تولد : ۱ مهر ۱۳۶۱
تاریخ شهادت : ۱۱ مرداد ۱۳۹۲
تاریخ انتشار : ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۲۶
♥️مهدی به همراه تعدادی از دوستانش به دیدن آیت الله حق شناس رفته بودند که آیت الله از بین دوستانش، فقط به مهدی یک دستمال داده و گفته بود اشک هایی که برای امام حسین (ع) می ریزی را با این دستمال پاک کن و آن را نگه دار تا در کفنت بگذارند. به دوستانش هم گفته بود که احترام این آقا را خیلی داشته باشید. بار دیگر که به دیدن ایشان رفته بودند، آیت الله به محض این که مهدی را می بیند، گریه می کند... مهدی قبل از رفتن به سوریه، آخرین پیامکش را برای یکی از دایی هایش فرستاد: دایی! من رفتم. دستمال اشکهام رو با کمی تربت کربلا گذاشتهام لای قرآن روی طاقچه. اگه یه وقت طوری شد، آنها را بگذارید کنارم... یک ماه مانده بود به شهادتش، که من و مادرم را با خود همراه کرد. نماز صبح را در حرم سیدالکریم خواندیم و به بهشت زهرا و بر سر مزار شهدای گمنام رفتیم. می گفت هر حاجتی که دارید، از این شهدا بخواهید و هر وقت دلتان گرفت، سر مزار این شهدا بیایید... پنجشنبه دهم مرداد ماه بود که زنگ زد به برادرش و گفت سال خمسی ام رسیده. یه ماشین دربست بگیر و برو قم خمس من رو بده و برگرد. ۳۰۰ تومن هم به نانوایی لواشی بدهکارم اونم پرداخت کنید... خوابش را دیدہ بودند و از مهدی پرسیدہ بودند: راستش را بگو شب اول قبر که نکیر و منکر آمدند چطور شد؟... در جواب گفت: تا زخمهایم را دیدند, گفتند آفرین و رفتند...
کتاب مدافعان حرم, ناصر کاوه
خاطره ای از شهید مدافع حرم, مهدی عزیزی