eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
931 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
16.3هزار ویدیو
534 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ماموستا محمد شیخ‌الاسلام، سوم فروردین‌ماه سال ۱۳۱۵ هجری شمسی در خانواده‌ای مذهبی در یکی از روستاهای شهرستان بانه از توابع استان کردستان چشم به جهان گشود و تحت تعالیم پدرش قرار گرفت و در فضایی پرورش یافت که ۱۳ نسل پیش از او در راستای رسالت و آموزه‌های دینی به فعالیت مشغول بودند. وی در محضر علمای بزرگ کردستان به تحصیل علوم اسلامی پرداخت تا اینکه در سال ۱۳۳۶ از سوی عالم و استاد بزرگ منطقه، ملاباقر، مجاز به تدریس و به‌ عنوان مفتی اعظم مذهب شافعیه در منطقه شناخته شد و پشتکار وی در طلب علم زبانزد خاص و عام بود به ‌طوریکه جهت یادگیری مطلبی تا ساعت‌ها روی پاهایش می‌ایستاد. ماموستا شیخ‌الاسلام قریب به نیم قرن از عمر خود را به تدریس و تربیت طالبان علم پرداخت که نتیجه آن را می‌توان در تربیت روحانیان و ماموستاهایی دید که همگی آنها از الگوها و نمونه‌های منطقه هستند و وی نزدیک به ۲۰ سال در سقز و بانه به ‌صورت سنتی در حجره طلاب و هم در مدارس رسمی علوم دینی و کلاسیک به امر تدریس، تحقیق و تفحص پرداخت و حدود ۳۰ سال نیز در سنندج همزمان که سمت امام جماعت مسجد سید قطب را برعهده داشت به امر تدریس، تحقیق و پژوهش در مدارس دینی، آموزش و پرورش و دانشگاه‌های استان مشغول بود. شیخ‌الاسلام شش سال در دانشگاه مذاهب اسلامی تهران، حدود ۲۰ سال در دانشکده الهیات دانشگاه تهران و ۱۰ سال در دانشگاه‌های آزاد اسلامی واحدهای سنندج و سقز و سایر دانشگاه‌های سطح استان به تربیت طلاب علوم دینی و دانشجویان مشغول بود و در فلسفه، فقه، اصول، تفسیر و سایر علوم اسلامی تبحر و مهارت خاصی داشت به‌ طوریکه در انجمن‌های علمی علوم اسلامی عضو فعالی بود و وی علاوه بر فعالیت‌های دینی و فرهنگی، در دوره‌های سوم و چهارم به ‌عنوان نماینده مردم کردستان در مجلس خبرگان رهبری انتخاب شد و همچنین در شورای عالی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی به ‌عنوان عضو فعالیت داشت. ➕باشگاه خبرنگاران راهیان نور👇 @rahianenoor_press ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔻 حُب دنیا ... ✍🏼 خاطره ای شنیدنی از زبان شهید حاج ... 📍 دلبستگی به دنیا است دلبستگی به مغازه، فرزند، پول، خانه، ماشین و… اینها مانع یاری کردنِ امام زمان است. حضرت که بیایند، بگویند به جنگ بروید، اگر وابستگی داشته باشید ترمز میکنید...! نمیتونید جلو بِرید. برعکسِ شهدا 🎙 شهید احمد کاظمی میگوید: شهید حسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید میشوم. گفتم: از کجا میدانی؟ مگر علم غیب داری؟ گفت: نه، ولی مطمئنم. چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد. به آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که اسم های شهدا را مینویسد. تمام اسم ها را میخواند و میگفت وارد شوید... به من رسید گفت حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین رو دیدم گفتم: " یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب میشود. تا این در ذهنم آمد زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده و در بیمارستانم. اما دیگر وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمیکنم..." ‼️گاهی ما بخاطر وابستگی هایمان، توفیقات بزرگی را از دست میدهیم .... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔻 از برادران و خواهران می خواهم که این نهضت را حفظ کنید و در راه صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران شرق و غرب در شما مسلط گردد و خونهای هزاران شهید از دست برود. در نمازهای جماعت و جمعه با جدیت شرکت کنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن توطئه های استکبار را خنثی و نقش بر آب کنید. ➕ به کانال راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻شهیدانه پیر ما گفت شهادت هنر مردان است عقل نامرد در این دایره سرگردان است پیر ما گفت که مردان الهی مردند که به دنبال رفیق ازلی میگردند ➕ به کانال راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁ 🎥 💠به مناسبت درگذشت حاج فیروززیرک وار پیرغلام و فخرالذاکرین 🎙حجت الاسلام استاد 📌📥 👇کانال روضه حائر الحسین علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/1201274925C8a6c86dbd7
✍️ شهیدی که "آقا" بر مزارش رفت👆 رهبر معظم انقلاب علاوه بر شهدای دیگر بر سر مزار شهید طالب طاهری هم رفته اند که قطعاً با پستی که درصفحه ی ایشان منتشر شد ما وظیفه داریم این شهید را بیشتر بشناسیم! وبدانیم چه کسانی برای این انقلاب فدا شدند. 🔸درتاریخ ۲۴ مرداد سال ۱۳۶۱ سازمان تروریستی منافقین اقدام به ربایش وشکنجه ی سه تن از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی میکند که یکی از آن افراد شهید طالب طاهری رحمه الله علیه بود! 🔸عزیزان، طالب ۱۷ سال بیشتر نداشت که زنده زنده گوش وبینی اش را بریدند ویک چشمش را از حدقه درآوردند؛ با اتو کل بدن طالب را داغ کردند وآب جوش روی تمام بدنش ریختند، وبا شیشه خرده پوستش را جدا کردند و در آخر هم گفته شده زنده به گورش کردند!!! بخشی از وصیت نامه ی شهید را بخوانیم: 🔸من در زندگی که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن می‌باید زندگی عادی بکنم! اما به آخرش فکر نکرده بودم تا اینکه سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همین‌طور باقی نمی‌ماند، بلکه همه چیز از بین می‌رود، ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمی‌رود و همه وجود دارند و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق و … به خودت فکر نمی‌کنی؟! یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمی‌خوانی؟ چرا گناه می‌کنی؟ چرا دروغ می‌گویی؟ چرا چاپلوسی می‌کنی؟ و من می‌خواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را می‌خوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم می‌شمرند و خیلی کارها را بر این مقدم می‌شمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آن وقت است که عذابت سنگین‌تر و مشکل‌تر خواهد بود؛ پس چرا زودتر توبه نمی‌کنی؟! پس چرا زودتر به خودمان نمی‌آییم؟ بچه‌ها به خدا خیلی‌ها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست می‌شوند و هیچ مشکلی هم ندارند، فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید. 🔹خواهر شهید می گویند مادرم💕 از وقتی فهمید که طالب را با اتو بدنش را داغ کردند و سوزاندند بیشتر از ۳۰ سال است که دست به اتو نزده!😰
🍂 🔻خوردن حلال، بردن حرام مثل همۀ بسيجيان دو تكه تركش خمپاره برداشته بودم كه به يادگار با خودم ببرم منزل برگ مرخصي ام را گرفتم و آمدم دژباني. دل و جگر وسايلم را ريخت بيرون، تركش ها را طوری جاسازی كرده بودم كه به عقل جن هم نمی رسيد ولی پيدايش كرد. 😥 پرسيد : « چند ماه سابقه منطقه داری؟» گفتم :« خيلی وقت نيست » گفت : «شما هنوز نمی دانی تركش، خوردنش حلال است بردنش حرام؟ 😳» گفتم: « نمی شود جيرۀ خشك حساب كنی و سهم ما را كه حالا نخورده ايم بدهی ببريم !😅» http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻تنها با گراز قسمت چهارم اکبر کاظمی روز دوم رسیده بود، آفتاب بالا آمد و چشم انتظاری من برای کمک رفقایم و شاید هم برای مرگ و مردن شروع شد. آن روز صدای عراقی‌ها بیشتر از روزهای قبل روی اعصابم بود. به هر سختی که بود، آن روز را هم شب کردم؛ در حالی که سردی هوا وحشیانه به جانم افتاده بود. مهرماه بود اما سرمایش کم از سرمای استخوان‌سوز زمستان نداشت. دندان‌هایم طوری به هم می‌خورد که هر لحظه احساس می‌کردم فکم درحال شکستن است. روی برگ‌ها خوابیده بودم اما هر چند دقیقه یکبار از این پهلو به آن پهلو می‌شدم. گاهی هم روی شکم می‌خوابیدم. تا آمد صبح شود، صدبار این دنده و آن دنده شدم. روز سوم بود که احساس کردم داخل پای چپ که روی مین رفته، خبرهایی است. ابتدا توجهی به آن نکردم ولی کار به جایی رسید که مجبور شدم زخمم را باز کنم. کلاه را که از پایم درآوردم دیدم گندیده بود و کرم‌ها هم از بسته بودن فضا استفاده کرده و برای خودشان عروسی گرفته بودند. وقتی با این صحنه مواجه شدم، کلاه را پرت کردم آن طرف و با چوب به جان زخمم افتادم. در همین حین یادم آمد بچه که بودم و پسرعمویم دستش را بریده بود، به او گفته بودند روی زخمش ادرار کند تا خونش بند بیاید. این فکر که از بچگی در ذهن من مانده بود، باعث شد من هم چنین کاری بکنم بلکه خونش بند بیاید و زخمم هم ضدعفونی بشود. بعد از آن هم آستین پیراهنم را پاره کردم، شستم، یک سرش را گره زدم و بعد پایم را داخل آن گذاشته و با همان بند پوتین محکم بستم. مدتی که گذشت احساس کردم کرم‌ها باز برگشته‌اند. وقتی پایم را باز کردم خیلی ناباورانه دیدم کرم‌های این دفعه خیلی بزرگ‌تر از کرم‌های قبلی هستند و انگار که از خون من تغدیه کرده باشند، چند سانت رشد کرده‌اند. تصمیم گرفتم روزی چندبار با ادرار زخمم را ضدعفونی کنم شاید فایده‌ای داشته باشد. از طرف دیگر هم دوست داشتم بمیرم ولی نمی‌مُردم. روز چهارم یا پنجم بود که از داخل جوی آبی که کنارش افتاده بودم، سروصدایی بلند شد. با خودم گفتم حتما عراقی‌ها دارند شنا می‌کنند. همین‌طور که صدا لحظه به لحظه به من نزدیک می‌شد، چشمم به یک گراز خیلی بزرگ افتاد که داخل آب بود. ادامه دارد.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂