eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
871 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
14.9هزار ویدیو
500 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 عنایت حضرت زهرا (س) حجت‌الاسلام ابوترابی در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. او را بخاطر اذان گفتن در اردوگاه و حمایت از اسیر نوجوان به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل ۱ و ۲ و در زیر زمین بود. آنجا آنقدر گرم بود که گویی آتش می‌بارید. مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها به زمین زندان آب می‌پاشید تا هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود. اسیر زندانی می‌گفت: "اگر نان را می‌خورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌كردم که شیره‌اش را بمکم. " مأمور عراقی هم، هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. بارها این کار را تکرار می‌کرد تا اضافه آزار جسمی بر روح او هم مسلط شود. می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی در حال هلاک شدنم، گفتم: یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار می‌كنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم». سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا ! افتخار می‌کنم، این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیرید، به لطف و کرمتان،‌ این ناچیز را به عنوان برگ سبزی از من قبول کنید. دیگر با خودم عهد کردم که اگر آب هم آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم، تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است. در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام. اعتنایی نکردم، دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا آب آورده‌ام. مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم. عراقی‌ها هیچ‌ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمی‌خوردند، تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند». همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم، لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم، بلند شدم، او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم: تا نگویی جریان چیست، حلالت نمی‌کنم. گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی، الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور وگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد... 📚 حماسه‌های ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)، عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان، چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 خاطرات و تجربیات عملیات خیبر سردار احمد سوداگر ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔅 منطقه‌ طلائیه مثل شلمچه است. از نظر تراکم میدان مین و سیم‌خاردار بسیار فشرده داشت، عراق می‌دانست که این منطقه اگر سقوط کند، ارتباط سپاه چهارم کاملاً با جنوب و بصره قطع، و سپاه سوم او به شدت تهدید می‌شود. بنابراین تمام توانش را بر این نقطه متمرکز کرده بود. در این منطقه دو سپاه سوم و چهارم با ما درگیر بودند. سپاه سوم در پایین و چهارم در بالا. فاصله‌ای هم بین طلائیه‌ جدید و طلائیه‌ی قدیم وجود داشت که باید در عرض عراق حرکت می‌کردیم و به همین دلیل در این محور به شدت با مشکل برخورد کردیم. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
غرق شدم ...! غرق شدے ...! غرق شد ...! من ، در تو ، در بے ڪرانہ ے مادرت در دریاے بیا ! و غریقمان باش... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
▪️نقل از همسر شهید مدافع حرم حجت‌الاسلام (زهیری) 🔻زبان بنده از وصف شهید عاجز و ناتوان است. زیرا شهید آنچنان اوصافی داشت که خداوند متعال ایشان را از بین هزاران نفر انتخاب کرد. رتبه شهادت کم رتبه‌ای نیست که هر کسی بتواند آن را به‌دست بیاورد. من همیشه می‌گویم شیخ جابر اگر شهید نمی‌شد واقعا بی‌انصافی بود. شهادت حق او بود. آیا انسانی که با گریه یتیم گریه می‌کرد و با ذکر یادی از علیه‌السلام و سلام الله علیها اشک چشمانش سرازیر می‌شد و کسی که همیشه سر و پای پدر و مادرش را می‌بوسید. کسی که همه کوچک و بزرگ عاشقانه دوستش داشتند و کسی که برای راحتی زندگی همسر و فرزندانش از چیزی دریغ نمی‌کرد، کسی که بود، آیا حقش غیر از شهادت بود؟
فرازی از سردار شهید«حاج قاسم سلیمانی» بدانید که می‌دانید مهمترین هنر خمینی عزیز این بود که اول اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام چون گرگ درنده‌ای این کشور را می‌درید؛ آمریکا چون سگ هاری همین عمل را می‌کرد، اما هنر امام این بود که اسلام را پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد، انقلاب‌هایی در انقلاب ایجاد کرد، به این دلیل در هر دوره هزاران فداکار جان خود را سپر شما و ملت ایران و خاک ایران و اسلام نموده‌اند و بزرگترین قدرت‌های مادی را ذلیل خود نموده‌اند. عزیزانم، در اصول اختلاف نکنید. ۲۱ روز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فرازی از سردار شهید«حاج قاسم سلیمانی»❣ بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد، دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان‌] چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند، چه اتهاماتی به او زدند، چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟ مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند. ۲۲ روز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔻راوی همسر شهید مدافع حرم : حسین نسبت به بچه ها خیلی خیلی حساس بود و دوست داشت که آنها با تربیت اسلامی بزرگ کند. نسبت به و رعایت آن حساسیت خاصی داشت وهمیشه به من تاکید میکرد که نسبت به حجاب دخترم دقت کنم. بطوریکه که هر وقت با من تماس میگرفت از اخلاق و رفتار دخترمان میپرسید. حسین اهل بیت بود وهمیشه آرزوی شهادت داشت. آخرین دیدارش را به خوبی بیاد دارم صورتش نورانی بود و لبخند زیبایی بر لب داشت با مهربانی به من نگاه کرد وگفت ناراحت نباش وقتی برگشتم حتما با هم به زیارت حضرت زینب می رویم. وقتی اسم حضرت زینب آمد نمیدانم چرا تمام بدنم لرزید اگرچه از اینکه به زیارتش بروم سرا پا شوق و ذوق شده بودم اما علت این لرزش را نمیفهمیدم. (اگرچه قسمت من نبود که در کنارش به زیارت بروم) میخواست برود که دوباره مکثی کرد و رو به من گفت: حلالم کن، اگر به تو زحمتی دادم، یا اگر اذیت شدی برایم دعا کن که لیاقت شهادت را داشته باشم. اگرچه از این جملات هراسان شدم، اما به روی خود نیاوردم وبا لبخند گفتم: حلال... بهم گفت که اگر برگشتم حتما ما را به زیارت میبرد ولی قسمت نشد با همدیگه به زیارت آن حضرت برویم.
شهیدی که : نظر کرده امام رضا علیه السلام بود و نقش پنج انگشت سبز بر کمرش نقش بست  روایت از پدر شهید: چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبزپوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام "رضا" را برای او انتخاب کرد . دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا.ع. به مشهد رفتیم. اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودم که یکدفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است. با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا بقدری محکم گرفته بود که جدا کردنش محال بود. مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند، آرام و قرار نداشتند و دست خودشان نبود، کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم. انگار به ضریح مطهر قفل شده بود. متولی حرم کمک کرد تا او را از ضریح جدا کنیم و از میان مردم بیرون بیاوریم. همین که به خانه رسیدیم، با مادرش لباس او را عوض کردیم. با کمال تعجب جای پنج انگشت سبز را روی کمر او دیدیم .. . نقل یک خواب به روايت از خود شهيد :ايشان بعد از عمليات قدس 3 تعريف مي کردند که يکي از برادران در جبهه خواب مي بينند که آقايي بسيار نوراني و سبز پوش آمدند و کنار رودخانه اي چادر زدند و به برادران فرمودند : که برويد به خسرواني بگوئيد بيايد . برادران همه به دنبال من گشتند و مراپيدا کردند ، بنده با آن آقا وارد چادر شدم و بعد از ساعتي بيرون آمدم تا بقيه برادران خواستند وارد چادر شوند آقا غيب شده بودند . صبح روز بعد آن برادر درحضور عزيزان رزمنده خوابش را براي من تعريف کرد . بعد از دقايقي ديگرمتوجه شدم که هر کدام ازبرادران به سوي بنده مي آيند که اگر شهيد شديد ، درقيامت ما راهم شفاعت کنيد . واين شهيد عزيز تعريف مي کردند که بسيار شرمنده شدم ، زيرا آن برادران نمي دانستند که حقير آنقدر در محضر خداوند ذليل وگناهکارم که لياقت شهادت را ندارم . . : من طعم شيرين مرگ را در قدس 3 چشيدم. چه شيرين است با خدا بودن، به سوي خدا رفتن و به راه انبيا رفتن.. . سردار شهید رضا پورخسروانی متولد 1343-شیراز جانشین فرمانده مخابرات لشکر 19 شهادت 1364/11/22 فاو-عملیات والفجر 8 مزار گلزارشهدای شیراز. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبوتری که طاقت دیدن پیکر صاحبش رو نداشت، اینجوری روی پیکرش جون داد. ─┅═༅𖣔💖𖣔༅═┅─ شهید سید حسن ولی واسکسی یکی از شهدای شهرستان آمل می‌باشد که در حین تحویل پیکرش به خانواده اتفاق بسیار عجیبی افتاد. سید حسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق می‌ورزید. خواهر این شهید بزرگوار می‌گوید: وقتی حسن دو دستش را باز می‌کرد، کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند. وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه می‌شد رفتند و برگشتند. شاید فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود. بعد از خبر شهادت سید حسن به خانواده اش، مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و می‌گفت پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت. خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید  می‌شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند. یک کبوتر سفید و یک کبوتر مشکی. وقتی به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ ۲۵ آذر ماه سالروز شهادت "نادر حسن پور دشت بزرگ" شهید نادر حسن پور دشت بزرگ فرزند : مرحوم فریدون تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۹/۲۵ محل شهادت: مهران 🔅 شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم روحش شاد یادش گرامی 🌹https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 در کربلای ۴ چه گذشت روایت گردان های پیروز در عملیات کربلای ۴ گزارش لحظه به لحظه از روزهای عملیات کربلای چهار و شکل پیش‌روی غواص ها و نیروهای رزمی در زمین دشمن و درگیری‌های متفاوت بر اساس لحظات وقوع رویدادها 🚩 بزودی در کانال اول حماسه جنوب. 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
شهیدی که : «آرزو داشت همچون حر امام حسین علیه السلام باشد» شب عملیات بود و من هم فرمانده گردان عملیاتی در راست بصره بودم، قرار بود به دلیل شرایط نور ماه، عملیات کمی زودتر انجام شود، در آن شب گردان را جمع کرده بودم و آخرین تذکرات را به رزمندگان می‌دادم که در میان صحبت‌هایم دیدم «علی جنگروی» کفش‌هایش را درآورده و به سمت گردان می‌آید. شهید جنگروی را صدایش کردم و گفتم «تو مسئول تبلیغات تیپ هستی، چرا به این‌جا آمدی؟ تو بایستی به رزمندگان قرآن آموزش بدهی»، شهید جنگروی که پشت لباس نوشته بود «یا جنگ، یا زیارت» گفت: «وقتی سر بریده سیدالشهدا (ع) بر سر نی قرآن خواند، تو می‌خوای جلوی رفتن یک قرآن خوان به جنگ را بگیری؟» گفتم: «حالا چرا کفش‌هایت را درآوردی؟» گفت: «من می‌خواهم «حر» امام حسین (ع) باشم و جز شهادت چیز دیگری نمی‌خواهم»، گفتم: «چرا حر را انتخاب کردی؟»، «مسئله هرکسی با خودش است، من می‌خواهم امشب این‌گونه به شهادت برسم»، این شهید بزرگوار بعد از ۱۶ سال گمنامی شناسایی شد. 🌹 راوی : سردار «حسین الله کرم» از رزمندگان و فرماندهان دوران دفاع مقدس https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔸سنگ ها را كه برداشتم نايلون را بلند كردم، ديدم سنگين است. آن را بغل كردم، ديدم كه سالم است. صورتش را داخل قبر زيارت كردم. مثل اين بود كه خوابيده است و همين شامگاه او را دفن كرده ايم. 🔸 با ديدن اين صحنه يك حالت عجيبي به من دست داد، قسمت سبيل هايش عرق كرده و سالم بوده و در همان حال مانده بود. موهاي صورتش و سبيل هايش هنوز تازه بود. موها و پلك ها همه سالم بودند. مثل اين بود كه در عالم خواب است. دستم را كه انداختم به نايلون پاييني، چند تا از انگشت هايم خوني شد، مادر علي هم اصرار كرد كه او را زيارت كند؛ وقتي خواستيم پيكر شهيد را لاي پارچه اي بپيچيم، مادر علي گفت: «بگذاريد صورتش را ببوسم، من هنوز صورتش را نديده ام.» يعقوب پسرم گفت: «كمي آرام باش مادر!» خواستم كه نايلون روي صورتش را باز كنم كه در وادي رحمت مانده بود، دستم خوني شد. پسرم سال ها در انتظار ملحق شدن به دوستانش در وادي رحمت مانده بود. ✍ راوي : پدر شهيد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
چند دقیقه‌ای در کنار پیکرش نشستم و با او صحبت کردم! گفتم، «خودت کمک کن تا نشانی از تو پیدا کنم.» باز هم ساعتی گشتم، ولی چیزی پیدا نشد. گوشه‌های لباس، داخل جیب‌ها و ... همه را گشتم. نمی‌دانستم چه کنم. رو کردم به پیکر شهید و گفتم، «اگر نشانی از تو پیدا کنم، ۱۴ هزار صلوات برای حضرت زهرا (س) می‌فرستم. مگر تو نمی‌خواهی به حضرت خیری برسد؟!» ساعتی گذشت. اما خبری نشد. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچه‌ها همه برگشتند. من و آن شهید تنها بودیم. گفتم، «اگر کمک کنی نشانی از تو پیدا کنم، همین جا برایت زیارت عاشورا می‌خوانم. روضه حضرت زهرا (س) می‌خوانم.» لحظه‌ای مکث کردم. با تعجب گفتم، «من شنیده بودم شما با شنیدن نام مادرتان غوغا می‌کنید. اعتقاد دارم با شنیدن این نام واکنش نشان می‌دهید.» به استخوان‌های شهید خیره شدم. در همین حال و هوا احساس کردم کتانی شهید را در دستم گرفته‌ام. همین طور که با شهید حرف می‌زدم ناخودآگاه چشمم به زبانه سفید کتانی افتاد! چشمانم از تعجب گرد شده بود. روی زبانه کتانی نوشته شده بود، «حسین سعیدی» اعزامی از اردکان یزد. حال عجیبی پیدا کردم. عشق به حضرت زهرا (س) نتیجه داد. دیگر او گمنام نبود. همان جا برایش یک زیارت عاشورا و روضه حضرت زهرا (س) خواندم. تا مدتی مشغول بودم. ۱۴ هزار صلوات به نیت حضرت زهرا (س) فرستادم. بار دیگر این مشکل پیش آمد. مدتی بود که تلاش بچه‌ها زیاد بود، اما شهیدی پیدا نمی‌شد. یکی از دوستان نوار مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک همه جاری شد. بعد از آن حرکت کردیم. آن روز هم رمز حرکت ما نام مقدس مادر رزمندگان بود. روبه روی پاسگاه مرزی مشغول جست‌وجو و کندن زمین بودیم. یک دفعه استخوان یک بند انگشت نظرم را جلب کرد! با سرنیزه مشغول کندن شدم. یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم شهیدی در اینجاست. با فریاد بچه‌ها را صدا کردم. با ذکر یا زهرا (س) خاک‌ها را کنار زدیم. پیکر شهید کاملا نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد. به طوری که صورت‌هایشان رو به همدیگر بود. با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده، «می‌روم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم.» https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩🚩🚩 فرازی از سردار شهید«حاج قاسم سلیمانی» اگر می‌خواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، توافق و بیان صریح حول اصول است. اصول، مطوّل و مفصّل نیست. اصول عبارت از چند اصل مهم است: اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذکرات او به‌عنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی می‌خواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه می‌گویم ولایت تنوری و نه می‌گویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمی‌کند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیرمسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که می‌خواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید! ۱۷ روز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩🚩🚩 خزان گذشت و خزان فراق هست هنوز بدون تو همه فصل‌ها زمستانی است... فرازی از سردار شهید«حاج قاسم سلیمانی» وصیت می‌کنم اسلام را در این برهه که تداعی‌یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید. دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه خاص است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدسات و ولایت فقیه مطرح می‌شود، اینها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید. ۱۹ روز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق... فرازی از سردار شهید«حاج قاسم سلیمانی»❣ شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه ، اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته‌اند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همان‌ گونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به‌چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همان‌گونه که از فرزندان خود با اغماض می‌گذرید، آنها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید ۲۰ روز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
یاد پهلوهای زخمی بخیر عاقبت ارادت صادقانه به حضرت زهرا(س)، شهادت زهراوار است. جوان باشی و از پهلو مجروح و.... 🔻 هر وقت بیاییم سر مزارش شلوغ است. خیلی از مردم در گرفتاری‌ها و مشکلاتشان به سراغ این شهید می‌آیند. خدا را به حق این شهید قسم می‌دهند و برای او نذر می‌کنند، قرآن می‌خوانند و خیرات می‌دهند. 🔻 شهید محمدرضا تورجی‌زاده ۲۳ تیرماه ۴۳ دیده به جهان گشود، او ۵ اردیبهشت ۶۶ در بانه، منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ به شهادت رسید. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف‌ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می‌کرد. 🔻شهید تورجی‌زاده مداح بود، سوز عجیبی هم داشت، کمتر مداحی را مثل او دیده بودم، سی دی مداحی او هم هست. او عاشق حضرت زهرا (س) بوده وقتی هم که شهید شد ترکش به پهلو و بازوی او اصابت کرده بود. ▪️روضۀ حضرت زهرا (س) از "شهید تورجی زاده" ❣روضه را به درخواست "شهید حاج حسین خرازی" از پشت بیسیم خواند و بعد در كل بيسیم ها پخش شد با هم بشنویم 👇
🌹 اگر خداوند متعال مرگم را شهادت قرار داد، از همه شما خانواده و دوستان خوب می خواهم که برادران حسین وار و خواهران زینب وار راهم را با عزم و اراده و ایمان مستحکم و با توکل به باریتعالی ادامه دهید . دوستان مبادا در رختخواب ذلت بمیرید و متذکر می شوم پشتیبان ولایت فقیه باشید... 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ در تفحص شهدا مشغول بودیم. مدت زیادی بود که شهید پیدا نمی‌کردیم. شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت. اعتقاد داشتیم هر جا که کار شدیدا به مشکل می‌خورد توسل به نام مقدس حضرت زهرا (س) کارساز است. یک روز صبح با اعتقاد گفتم، «امروز حتما شهید پیدا می‌کنیم.» به بچه‌ها گفتم، «این ذکر را زمزمه کنید: دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه (س) منم گدای فاطمه (س)، منم گدای فاطمه (س)» سپس گفتم، «یا حضرت زهرا (س) ما امروز گدای شماییم. آمده‌ایم زائران امام حسین (ع) را پیدا کنیم. اعتقاد داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمی‌کنی.» این را در دل گفتم و حرکت کردیم. در راه به یک تپه رسیدیم. همین طور که از تپه بالا می‌رفتیم یک برآمدگی دیدم. بی اختیار توجهم به آن جلب شد! کلنگ را برداشتم. اولین ضربه را زدم. باورکردنی نبود. پیراهن و بعد هم کارت شناسایی شهید پیدا شد! خیلی خوشحال بودیم. کار را به سرعت ادامه دادیم. چند دقیقه بعد شهید دیگری در همان اطراف پیدا کردیم. این شهید گمنام بود. هرچه گشتیم اثری از پلاک او نبود. شلوار و کتانی او مشخص می‌کرد که ایرانی است. تمام خاک اطراف او را غربال کردیم. اما هرچه گشتیم اثری از پلاک یا مدارک شناسایی او نبود. 👇👇👇👇
1_722579792.mp3
2.69M
مداحی شهید محمدرضا تورجی زاده https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهید علی ذاکری 🔸 چند روز مانده به چهلم علي، وصيت نامه اش به دستم رسيد. وصيت نامه را باز كردم. علي نوشته بود: «پدر جان من دوست دارم كه در وادي رحمت در كنار ساير دوستانم به خاك سپرده شوم». اما وصيت نامه دير به دست ما رسيد و ما علي را در قبرستان ستارخان دفن كرديم. احساس ملامت مي كرديم. به هر كجا سرزدم تا اجازه ي انتقال جنازه اش را بگيرم، موفق نشدم. از امام اجازه ي نبش قبر خواستيم، اما اجازه ندادند، ناچار گذاشتيم جنازه در همان قبرستان ستارخان بماند، اما هر وقت علي را در خواب مي ديدم، مي گفت: «هرچه احسان داريد، به وادي رحمت بياوريد. من در آن جا كنار دوستانم هستم و فقط به خاطر شما به قبرستان ستارخان مي آيم.» 🔸اين شد كه پنج شنبه ها به وادي رحمت مي رفتم و بعدازظهرها به ستارخان. تا اين كه 13 سال بعد از طرف شهرداري خبر آوردند كه گورستان جاده كشي مي شود، بايد اجساد و اموات انتقال پيدا كنند. درست در سالگرد شهادت علي براي انتقال جنازه ي او به قبرستان ستارخان رفتيم. بر سر مزار حاضر شديم و خاك آن را برداشتيم. به سنگ ها كه رسيديم، خودم خواستم كه روي سنگ ها را جارو كنم تا خاك به استخوان ها و روي جنازه نريزد. سنگ اول را كه برداشتم، بوي عطر شهيد بيرون زد كه بچه ها به من گفتند: «حاجي گلاب ريختي؟» گفتم: «نه، مثل اين كه اين بو از قبر مي آيد،» عطر جنازه همه جا را گرفت. ادامه 👇👇👇
🌹🍃🌹🍃🌹 دستم نمیرسد به بلندای آسمان شهادت... اما دست به دامان تو میشوم ای شهید تا شاید ضمانتم را بکنی... 🌹حماسه جنوب - شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩🚩🚩 فرازی از سردار شهید«حاج قاسم سلیمانی»❣ کلامی کوتاه خطاب به برادران سپاهی عزیز و فداکار و ارتشی‌های سپاهی دارم: ملاک مسئولیت‌ها را برای انتخاب فرماندهان، شجاعت و قدرت اداره بحران قرار دهید. طبیعی است به ولایت اشاره نمی‌کنم، چون ولایت در نیروهای مسلح جزء نیست، بلکه اساس بقای نیروهای مسلح است، این شرط خلل‌ناپذیر می‌باشد. نکته دیگر، شناخت بموقع از دشمن و اهداف و سیاست‌های او و اخذ تصمیم بموقع و عمل بموقع؛ هر یک از اینها اگر در غیر وقت خود صورت گیرد، بر پیروزی شما اثر جدّی دارد. ۱۶ روز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1