❀ ﴾﷽﴿ ❀
📓خطبه ۵۴از نهج البلاغه
🔻مردم هنگام بيعت
💠مردم همچون شتران تشنه کامى که به آب برسند و ساربان آنها را رها کند و پاى بند و عقال از آنها برگيرد، بر من هجوم آورند
💠 تا آنجا که من گمان کردم مرا بر اثر فشار خواهند کشت!
💠 يا بعضى به وسيله بعضى ديگر در برابر من از ميان خواهند رفت!
💠من بررسى کافى کرده ام و آن را کاملا زير و رو نموده، تمام جهاتش را سنجيده ام
💠سرانجام به اين نتيجه رسيدم که چاره اى جز اين نيست که يکى از دو راه را برگزينم
💠يا (با کسانى که در برابر حق قيام کرده اند) به نبرد برخيزم
💠 و يا آنچه را محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)آورده است انکار کنم
💠ديدم تن دادن به جنگ (و مرارت دنيا) از تن دادن به کيفر پروردگار در قيامت آسانتر است
💠و از دست رفتن دنيا در برابر از دست دادن آخرت برايم سهل تر است. (به همين دليل اوّلى را برگزيدم)».
🗓شنبه
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
۱۹ شوال ۱۴۴۳
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
1_1375317434.mp3
2.11M
🔊 #بشنوید | #صوت_شهدایی
🔻حاکم قلب ها !
حاج احمد متوسلیان به روایت همرزمش، سردار مجتبی عسگری
اگر انقلاب فرهنگی نکنیم...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #شهدای_شاخص | #باشگاه_افسران
💠شهید مردوخی در تاریخ ۹ اسفند ۱۳۳۶ در روستایی از توابع مریوان چشم به جهان گشود. شهید مردوخی در زمان حیات پرتلاطم خود در مبارزات علنی و راهپیماییهای ضدرژیم طاغوت حضور فعال داشت و فعالیتهای وی با پیروزی شکوهمندانقلاب اسلامی پیوند خورد.شهید مردوخی در این مدت ۲ بار در پاکسازی اطراف کامیاران شرکت کرد و با آغاز جنگ تحمیلی اردیبهشت ماه سال ۵۹ به سنندج آمد و داوطلبانه به همراه تعدادی از دوستان خود به سمت باشگاه رفتند و محاصره آنجا را شکستند که پس از چند روز مبارزه از ناحیه پا مجروح شد و بر اثر خونریزی شدید و عدم امکانات لازم، دارو، آب و غذا به شهادت رسید.مزار این شهید گرانقدر در کنار چهار شهید گمنام به خاک آرمیده در محل باشگاه افسران، محل زیارت زائران مناطق عملیاتی شمالغرب است.باشگاه افسران سنندج شاهد ایستادگی رادمردانی است که علیرغم محاصره کامل به مدت ۲۲ روز و جیرهبندی آب و غذا و حتی مهمات باز هم دستهای خود را به علامت تسلیم بالا نبردند و تا آخرین نفس ایستادگی کردند و بدین ترتیب تعدادی از این مدافعان به شهادت رسیدند که شهید عدنان مردوخی یکی از آن نام آوران عرصه ایثار و مقاومت است.
🌷شهید عدنان مردوخی🌷
#قهرمانان_جبهه_غرب_کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #پیام_فرمانده | #سنت_الهی
🔻امامخامنهای:
آن چیزى که ما باید به آن افتخار بکنیم این است که رسم شهادت و سنّت الهىِ قتل فیسبیلالله، با نظام اسلامى زنده شد.
۱۳۶۸/۰۵/۲۵
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: شاهد ۸
🔻خاطرات«بهمن قنبری»؛ انسان با اخلاص و پرتلاشی است که تمام 8 سال دفاع مقدس را با گوشت و پوست خود درک کرده است.به روایت شهید
✍نویسنده: جمعی از نویسندگان و به قلم حسین شیردل
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #معرفی_یادمان | #باشگاه_افسران
🔹باشگاه افسران یکی از نقاط مقاومت مردم کردستان است و در بلندترین نقطه در مرکز شهر سنندج قرار داردومناسبترین محل برای دیدهبانی کل شهر و ابتدای راههای سنندج به کامیاران، قروه و سقز محسوب میشود. این محل تقریباً بر سه چهارم شهر سنندج مسلط و از سمت شرق در جوار میدان انقلاب و از طرف غرب در زاویه دو خیابان امام خمینی(ره) و فردوسی واقع شده است. یادمان باشگاه افسران سنندج، یکی از نمادهای مقاومت و ایستادگی رزمندگان و فرزندان امام است. تعدادی از پاسداران، نیروهای ارتش و پیشمرگان مسلمان کُرد با تصرف سنندج توسط ضدانقلاب، در باشگاه افسران مشغول به دفاع شدند.
🔹نیروهای ضد انقلاب وقتی متوجه شدند که نقطه حساسی را از دست دادند، همه توان و تلاششان را اطراف این مقر متمرکز کردند. کمتر از 50 نفر نیروی با اعتقاد و با ایمان، در مقابل 2 هزار نفر ضدانقلاب بودند. از صبح تا شب ضدانقلاب به باشگاه افسران آتش میریخت.اما برادران رزمنده در این مکان و محاصره کامل 22 روز مقاومت کردند.نیروهایی از کرمانشاه به فرماندهی شهیدان «محمد بروجردی» و «علی صیاد شیرازی» بعد از طراحی عملیات، در نخستین روزهای اردیبهشت 59 با هدف رهایی نیروهای حاضر در باشگاه افسران از محاصره وپاکسازی مناطق مختلف شهر از وجود ضدانقلاب، عملیاتی آغاز شد.
🔹پیکر شهیدان «عدنان مردوخی» از پیشمرگان مسلمان کُرد و «رشید احمدی» درجهدار ارتش جمهوری اسلامی در باشگاه افسران به خاک سپرده شدند. بعدها 5 شهید گمنام هم در کنار این عزیزان به خاک سپرده شدند.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻اگر حُبّ نَفْس نبود شهادت هم نبود...
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وآن گــَـه برو که رَستی از نیستی به هستی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #کلام_شهید | #جهاد
🌟شهید حاج قاسم سلیمانی:
ما فقط در راه خدا باید بجنگیم،
شهید همت سوار بر موتور، نه سوار بر بنز ضد گلوله، به صورت ناشناس به شهادت رسید و تا ساعتها کسی نمیدانست او همت است...
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍دعای خیر برای فرمانده...
🔻در محوطه گردان به همراه او ايستاده بوديم در همين هنگام يكى از برادران كه از مرخصى برگشته بود رو به من كرد و گفت: «پدرت بيمار است و پيغام داده به شهر برگردى» گفتم: انشاءاللَّه چند روز ديگر مرخصى مىگيرم و مى روم، بهداشت كه ناظر گفتگوى ما بود گفت: «چند روز ديگر نه! همين الان به ديدن پدرت برو» چند لحظه مكث كردم و گفتم من تازه آمدم انشاءاللَّه چند روز ديگر برمى گردم، هنوز حرفم تمام نشده بود كه گفت: «من فرمانده تو هستم به تو مى گويم به خاطر احترام به پدرت همين الان به مرخصى برو» به هر حال به خانه برگشتم و وقتى ماجرا را براى پدرم بازگو كردم با آن حال بيمارش به ترمينال رفت و بليتى تهيه كرد و به من داد و گفت: «پسرم برايت بليت گرفتم فردا صبح به جبهه برو و سلام مرا به بهداشت برسان و بگو خداوند خيرش بدهد و من هميشه برايش دعا می کنم»
🌷شهید ناصر بهداشت🌷
فرمانده گردان حمزه سیدالشهدای لشگر ۲۵ کربلا
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🔆ولادت: ۱۳۴۰/۴/۲۵ قائمشھر، مازندران
🕊شهادت: ۱۳۶۴/۲/۱۸ محور مهران، چنگوله
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #معرفی_یادمان | #یادمان_شهدای_بوالحسن
🔹بوالحسن نام روستایی در ۲۷ کیلومتری غرب شهر بانه و ۱۲ کیلومتری رودخانه مرزی چومان و در دامنه کوه کاگر واقع است که این منطقه نامش را از آن گرفته است و دارای مردمانی بسیار مهماننواز و مهربان است . برای رسیدن به این مکان خاطره انگیز، پس از حرکت از بانه به سمت سردشت و گذشتن از گردنه زروار، به یک سه راهی میرسید که به طرف منطقه بوالحسن میرود.
🔹بوالحسن از خاطره انگیزترین یادمانهای دفاع مقدس در شمال غرب کشور به شمار میرود و رزمندگان بسیاریدر دو سال پایانی جنگ تحمیلی، از اینجا پا به مناطق عملیاتی گذاشتند. این مکان خاطرات بسیاری از آن روزها به یاد دارد. از رفتن به میدان نبرد، آخرین خداحافظیها، گریههای شبانه و...
🔹بوالحسن از عملیات کربلای ۱۰ یکی از معبرهای حرکت رزمندگان برای عملیات در مناطق مرزی و عمق خاک عراق بود و در اغلب عملیات برون مرزی انجام گرفته در ارتفاعات ماووت عراق، رزمندگان اسلام با عبور از این ناحیه و گذر از رودخانه چومان، توانستند به نقاط هدف و اورژانسهای بهداری محسوب میشد. عملیات فتح ۱، فتح۵، کربلای۱۰، بیتالمقدس۳و بیت المقدس۶ از جمله عملیاتهای انجام شده در این منطقه بوده است.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #سلام_فرمانده
🔻عـهد میبندم…
همخوانی سرود سلام فرمانده توسط دهه نودی ها در بزرگترین گلزار شهدای جهان قطعه ۴۰
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #شهدای_شاخص | #شهدای_یادمان_بوالحسن
💠شهید سرلشکر «حسین شهرامفر»، اول شهریورماه ۱۳۲۶ در مشهد مقدس به دنیا آمد. در سال ۱۳۴۵ در آزمون دانشکده افسری پذیرفته شد و در همان سال به تهران عزیمت کرده و مشغول تحصیل علوم نظامی شد. سه سال بعد در مهر ماه ۱۳۴۸ با درجه ستوان دومی از دانشکده افسری فارغ التحصیل شد و پس از طی دوره مقدماتی زرهی در شیراز به تیپ «نیروی مخصوص ارتش- کلاه سبزها» پیوست.همزمان با اوجگیری مبارزات مردمی علیه رژیم طاغوت او نیز در متن وقایع حضوری فعال داشت.شهید شهرامفر پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز آشوبطلبی عوامل ضدانقلاب در سال ۱۳۵۸، از «لشگر ۲۳ تکاور» داوطلبانه به کردستان رفت.
🔹پس از چندین تک نیروهای ضدانقلاب و مهاجمان مسلح کومله، یک گروه رزمی متشکل از رزمندگان ارتش، بسیج و پیشمرگان کُرد تحت رهبری شهید شهرام فر جهت پاکسازی جاده سردشت - بانه اعزام شد.در روز ۶ تیرماه مزدوران مسلح از ارتش عراق درخواست هواپیمای جنگی کرد.
🔹شهید شهرامفر و سه نفر از کارکنان ارتش نیروهای مهاجم را به خود مشغول نمودند که سایر نفرات بتوانند به عقب برگردند. او بلافاصله یک قبضه تیربار سیمینوف را برداشته به سوی دشمن شتافت و مانع رسیدن مهاجمان به گروه شد و در حین مبارزهای شجاعانه و متهورانه مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفته، به سختی مجروح شد و پس از ۵ کیلومتر پیاده روی سرسختانه در اثر خونریزی فراوان به فیض شهادت نائل آمد.
🌷شهید حسین شهرام فر🌷
#قهرمانان_جبهه_غرب_کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #شهید_بیضایی
🔻 "خـدا به همـرات ، تنـهایـی رفتـی رسـیدی آخـر بـه رویـات . . ! "
📍مرکز فضای مجازی راهیان نور
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 #عکس_نوشته | #مرکز_طراحان
✍🏻 شهید نورعلی شوشتری؛
🔻دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز.دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید.
📍کاری از مرکز طراحان راهیان نور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🎨 #عکس_نوشته | #مرکز_طراحان
✍🏻 مرحوم آیت الله بهجت ؛
🔻اگر ظهور حضرت حجت عجلاللهتعالیفرجهالشریف نزدیک باشد، باید هرکس خود را برای آن روز مهیا سازد؛ از جمله اینکه از گناهان توبه کند.
📍کاری از مرکز طراحان راهیان نور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📝 #دلنوشته | #دلتنگی
🌟 هنگامی که غرق در تماشای تو در اعماق قصه هایی که در خاکت رقم خورده بود پیش میرفتم و پای درد و دل زمین می نشستم،خاکریز ها و نخل های بی سر روایت می کردند و من با همه وجودم نغمه هایشان را می شنیدم انگار من تازه ای از میان جسم زنگار بسته ام جوانه میزد!مگر میشود تو را فراموش کرد وقتی در تمام وجودم جاری هستی.
💠 به محض اینکه اولین قدم را راهی مسیرت کردم انگار در درونم آشوبی به پا میشد، هر ثانیه نگاهم به نقطه ای دوخته میشد انگار درون تو به دنبال گمشده ای می گشتم! آری من خودم را گم کرده بودم و سرگشته و از همه جا رانده خودم را به تو رساندم چرا که شنیده بودم خاکت روح آدم را پاک میکند.
📍حالا با اینکه من از تو دور افتاده ام اما روحم هنوز هم پگدر حوالی تو میزند چرا که طعم شیرین آرامشی را که در هوای تو چشیده است در هیچ جای دیگری پیدا نمیکند.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: فقط غلام حسین باش
🔻سردارشهید حسین همدانی در زمان حیاتش در مورد این کتاب فرموده است: کتابی قابل توجه است چون هم راوی و هم نویسنده آن هر دو در صحنه جنگ حضور داشته اند و آقای حمید حسام نویسنده کتاب «فقط غلامِ حسین باش» نیز به خوبی توانسته است، فضای آن زمان را بیان کند.»
✍ نویسنده: حمید حسام
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
❣ پس از اینكه مجالس ترحيم پدرم در تهران تمام شد، مادرم به قم که در این شهر زندگى مى کردیم، بازگشت و به اتفاق برادر بزرگم که ١۵ ساله بود براى شرکت در مراسم ترحيمى که بستگان پدرم گذاشته بودند به خوانسار رفت. من که ١٢ سال داشتم با سه خواهر و یك برادر کوچکترم نزد خاله و دوست مادرم در خانه ماندیم تا مادرمان از خوانسار به قم باز گردد.
فضاى حزن و غم و گریه بر خانه ما حاکم بود. خواهرهام که ۱/۵ و ۴ ساله بودند مرتب گریه مى کردند. نزدیك غروب از زیر زمين منزل صداى قرائت قرآن پدرم را به مدت چند دقيقه شنيدیم.
با ترس و دلهره به اتفاق خاله و دوست مادرم در حالى که از شنيدن این صدا به گریه افتاده بودیم، به زیرزمين منزل رفتيم. هوا تاریك شده بود و بر اضطراب ما مى افزود. همه جا را مضطربانه گشتيم ولى چيزى ندیدیم. صداى تلاوت قرآن پدرم دو سه بار تكرار شد و ما هم هر بار به شدت گریه مى کردیم. هر بار هم که به زیرزمين مى رفتيم و بر مى گشتيم چيزى دستگيرمان نمى شد. در آخرین مرتبه از زیرزمين که بالا آمدیم درمنزل را باز دیدیم.
معلوم شد بعد از رفتن مادرم کسی آن را نبسته است. در را بستيم و به گریه ادامه دادیم. عصر آن روز که از مدرسه به منزل آمدم مسؤلان مدرسه در همان روز براى پدرم مجلس ترحيم گذاشتند و از ایشان تقدیر کردند و به من هم برگه امتحانات ثلث دوم را دادند و گفتند این برگه را به تأیيد مادرت برسان.
همان شب قبل از خواب در این فكر بودم که چگونه فردا این برگه را با شهادت پدر و غيبت مادرم که به خوانسار رفته بود بدون امضاء به مدرسه تحویل بدهم. در همين نگرکنی به خواب رفتم. در خواب پدرم را دیدم که با همان لباس روحانی به منزل وارد شد. طبق معمول که هميشه زبانزد فاميل بود، با بچه هاى کوچک خانه گرم گرفت و آنها را در آغوش کشید و به هوا بلند کرد و بوسيد...
👇👇👇
از او پرسيدم: آقاجان ناهار خورده اید؟ گفت: نه نخورده ام. وقتى خواستم به آشپزخانه بروم و براى او غذایى آماده کنم، یك دفعه گفت: زهرا جان آن ورقه را بده امضاء کنم. من که به یاد برگه برنامه امتحانات نبودم پرسيدم: کدام ورقه؟ پدرم گفت: همان که امروز در مدرسه به تو داده اند تا امضاء شود. ناگهان ماجرا یادم آمد. رفتم آن را از کیفم درآوردم و به پدرم دادم.
دنبال خودکارى گشتم. عادت پدرم این بود که با خودکار قرمز اصلاً نمى نوشت ولى من هر چه مى گشتم و خودکار دمِ دستم مى آمد قرمز بود. بالاخره خودکار سیاهی پيدا کردم و به پدرم دادم. ایشان خودکار را از من گرفت و در حاشيه برگه نوشت: اینجانب رضایت دارم و کنار آن را امضاء کرد.
پس از اینكه پدرم برگه را امضاء کرد به آشپزخانه رفتم تا براى او غذا بياورم، ولى وقتى با سينى غذا بازگشتم، دیدم در اتاق نيست. با عجله به حياط خانه مراجعه کردم، دیدم مثل هميشه که به کار در باغچه علاقه داشت باغچه را بيل مى زند. پرسيدم: چه مى کنی؟ گفت: عيد نزدیك است و من باید سر و سامانی به این باغچه بدهم. پس از آن یك دفعه دیدم پدرم نيست.
دویدم و همه جا را از زیرزمين تا اتاق هاى بالا را با عجله گشتم، ولى پدرم نبود. گریه زیادى کردم که چرا پدرم رفت. بر اثر این گریه و سر و صدا و ناله از خواب بيدار شدم. روز بعد که آماده رفتن به مدرسه شدم وسایلم را که در کیف مرتب کردم، ناخود آگاه چشمم به آن ورقه افتاد، حسى درونى به من گفت به آن برگه نگاهی بيندازم. با کنجکاوی به آن نگریستم. دیدم با خودکار قرمز به خط پدرم جمله "اینجانب رضایت دارم" نوشته شده است و زیر آن هم امضاى هميشگى پدرم درج شده است.
بعد از این ماجرا یكى از دوستان پدرم به نام آقاى فرزانه که این جریان را شنيده ولى باور نكرده بود، یك روز به خانه ما آمد و در حالى که متأثر بود، گفت: پدرت را در خواب دیدم که سه بار به من گفت: فرزانه شك دارى، درشك خود تا قیامت بمان!
از حوادث عجيب دیگرى که قبل از چهلم پدرم در روزهاى آغازین سال١٣۶٣ اتفاق افتاد این بود که مرد غریبى که او را نمى شناختيم ولى مى گفت با پدرم سابقه دوستى دارد به خانه ما آمد و گفت: وقتى من قضيه امضاى پدرت را شنيدم، با خودم گفتم اگر این قضيه درست باشد، این شهيد به علامت صحت این حادثه باید پسرم را که در جنگ قطع نخاع شده است شفا دهد. او گریه مى کرد و مى گفت: پس از این پسرم شفا یافت. او پسر خود را که یك جوان بيست و چند ساله بود به همراه خود به منزل ما آورده بود.
مادرم هم چند بار پدرم را در خواب دید. پدرم در خواب به او تاکید کرده بود، در این قضيه که من برگه زهرا را امضاء کرده ام هيچ شك و تردیدى مكن.
🔹 برگرفته شده از سایت خبرنگاران جوان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
❣
❣ شهید حمید سیاهکالیمرادی، چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد، پدرش حشمتاله و مادرش امینه سیاهکالیمرادی نام داشت.
این شهید گرانقدر که دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود، در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.
شهید سیاهکالیمرادی توسط سپاه صاحبالامر(عج) قزوین، به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیمچی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت و پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با گروه تروریستی داعش بر اثر اصابت پرتابههای جنگی به بدن و جراحات وارده شهید شد. مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
❣
❣ سر کلاس اَموزش سلاح سنگین بودیم. مربی نکته ای را به اشتباه بیان کرد. عبدالله محمدیان سریع اعتراض کرد و به مربی گفت: "ما یک اَموزش صحیح داریم و یک اَموزش غلط. اگر اَموزش غلط باشد و دانشجو بد اَموزش ببیند این اَموخته در لوح و حافظه او ثبت میشود و تا ما بخواهیم این بد اَموزشی را از ذهن او پاک کنیم ، خیلی خسارت است. پس مواظب باش و دقت کن که گفته هایت بدون اشکال و صحیح باشد."
مربی در ابتدا ناراحت شد و قبول نکرد. ولی با توضیح منطقی عبدالله خیلی او هم پذیرفت.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
❣
شهيد صالحى خوانسارى متولد ١٣٢٣ و در زمان شهادت چهل سال داشت.
قبلاً خياط بود و بعد به کسوت روحانيت درامد. از شاگردان آیت االله سعيدى بود و در حسينيه خوانسارى ها در خيابان نيروى هوایى تهران اقامه جماعت مى کرد و مسؤل بسيج این پایگاه بود.
وى در تاریخ ١٣۶٣/١١/٣٠ به دست عوامل ضد انقلاب در جوانرود کردستان به شهادت رسيد و در گلزار شهداى قم، در قطعه چهارم ردیف ۵ مدفون است.
آنچه در ادامه می آید ماجرایی است از زبان دختر این شهید: