eitaa logo
نطنز - محفل طنز انقلاب اسلامی
1هزار دنبال‌کننده
558 عکس
142 ویدیو
39 فایل
🔹هر ماه با کلی طنزپرداز باحال دور هم جمع می‌شیم، می‌خندیم و می‌خندونیم😊 با ما در ارتباط باشید: 🆔 @admin_natanz
مشاهده در ایتا
دانلود
آیا شما هم یک مستأجر هستید؟ 😢 آیا مغز شما هم با نزدیک‌شدن فصل اسباب‌کشی، درحال دودکردن است؟ 🤯 آیا شما هم دوست دارید به صاحب‌خانه‌ی فعلی یا صاحب‌خانه‌های قبلی خود نامه بنویسید تا جیگرتان خنک شود؟ آیا شما هم نگران گم‌شدن خاطرات مستأجری خود لابه‌لای ورق‌های تاریخ هستید؟ خب پس! بشتابید که پویش مستأجرانه داریم! 😎 شما می‌توانید در دو قالب خاطره و نامه در این پویش شرکت کنید. طنزهای خود را برای ما بفرستید تا با نام خودتان در کانال منتشر شود. شناسه‌ ارسال آثار: @admin_natanz مهلت ارسال آثار: ۱۳ خرداد ⚡️نطنز؛ محفل دورهمی طنازان انقلاب⚡️ 📌eitaa.com/natanzim
ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا(ع) مبارک باد🌷 بر سفره ی تو چشیدم آسودن را شیرینی راه عرش، پیمودن را تو آمدی و به لطف عشقت دارم من شیعه ی اثنی‌عشری بودن را 🔸زهرا آراسته‌نیا🔸 مزاح‌الدین | @mezahoddin
🏚 «هفته‌ی بعد از تمدید قرارداد اجاره» به ما آلرژی داشت! عادت کرده بود ما رو بلند کنه. خونه‌ی اول، یه هفته بعد از تمدید قرارداد، مالک گفت می‌خوام برای پسرم (که کلاس هفتم بود) مغازه بخرم. با قراردادی که با شما بستیم پولم جور نمی‌شه، شرمنده! خونه‌ی دوم، یه هفته بعد از تمدید قرارداد، مالک گفت پسرم داره از خارج می‌آد. خونه رو می‌خوایم، شرمنده! خونه‌ی سوم هوپ شد! بر طبل شادانه کوبیدیم و دو سال موندیم. خونه‌ی چهارم بود. هفته بعد از تمدید قرارداد، منتظر و آماده‌باش نشسته بودیم ببینیم کی از کجا می‌آد ما رو بلند کنه که یهو دیدیم دری خورد به تخته‌ای و سنگی خورد به میخی و کفتری نشست رو شاخه‌ای و عین این کارتونا یه دومینویی راه افتاد و می‌خواستیم ببینیم آخرش چی قراره بشه که یهو به خودمون اومدیم دیدیم توی بنگاه داریم خیلی یهویی و بدون هماهنگی قبلی خونه می‌خریم! اون هم درحالی‌که هفته‌ی پیشش مونده بودیم که از کجا ۱۰ میلیون جور کنیم بذاریم روی پولِ پیش که بتونیم تمدید کنیم. فقط مونده بود یه مستاجر به‌جای خودمون پیدا کنیم و بدیم تحویل صاحب‌خونه. ساعت شش زنگ زدیم بنگاه، ساعت شش‌ونیم یه نفر اومد دم در گفت که برای دیدن خونه اومدیم. فقط سرش رو از چهارچوب در آورد تو، یه نگاه به چپ و راست کرد و گفت که حله؛ می‌خوام! خدافظ! 😳 خلاصه اینکه ما سه روز بعدش با برگ‌های ریخته، توی خونه‌ی خودمون بودیم و اینکه قدیمی‌ها می‌گفتن خدا خودش پول خونه رو می‌رسونه، به‌شدت درسته. نه‌تنها پولش، بلکه سنگ و تخته و کفتر و همه‌ی مواد لازم دومینو رو هم خودش خیلی یهویی به‌وقتش می‌رسونه. با آرزوی یه دونه از این یهویی‌ها برای همه‌ی مستاجرها! 🏡زهرا جاودانی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 بیایْد یه‌کم هم از دید صاحب‌خونه‌ها به قضیه نگاه کنیم. شاید خون آدم رو توی شیشه کنن، اما بالاخره اون‌ها هم آدمن! البته خاطراتشون رو منتشر نکنیم؛ چون ممکنه هالیوود مثل «خاطرات یک خون‌آشام» ازش سریال بسازه و بدآموزی داشته باشه... لذا خاطره خودم رو می‌گم. نگاه‌کردن از دید اون‌ها باشه برای وقتی که عین آخرهای فیلم «یوسف» ما صاحب‌خونه شدیم و اون‌ها مستأجر! قبل از مستأجرشدن تصورم از صاحب‌خونه مثل سریال «من یک مستأجرم» بود. اما بعد فهمیدم صاحب‌خونه یه پا «خانم شیرزاد» بوده برای خودش! می‌گم من اگه تمام حقوق ماهانه خودم رو هم جمع می‌کردم و اجاره شما رو نمی‌دادم، باز این مبلغی که گذاشتی روی پول پیش ازش بیشتره! می‌گه که نه، من می‌خوام وقتی از اینجا پا شدی، یه پشتوانه‌ای داشته باشی؛ یه پولی دستت رو بگیره! اگه من الان ازت پول نگیرم، ارزش پول پیشت کم می‌شه... . یه‌کم دیگه با این منطق پیش بره، می‌تونم بعد از اتمام اجاره، با پول پیشم یه خونه بخرم! 🏡ابراهیم کاظمی مقدم🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 با هزار منت خونه رو که توی یک کوچه یک‌ونیم‌متری بود از پیرمرد بازنشسته ارتشی خریدیم. فردای اسباب‌کشی با سروَصدایی شبیه توپ و تانک از خواب بیدار شدم. رفتم دم در، دیدم لودر اومده و خونه روبه‌رویی رو از جا کنده! بعد از دیوارکشی و بالتبع عقب‌نشینی زمین روبه‌رومون، کوچه دقیقا تا انتهای خونه‌ی ما شد سه‌متری و قیمت خونه ما ظرف بیست‌وچهار ساعت سه برابر شد! پیرمرد که اومده بود برای خداحافظی، به‌نظرم سکته ناقصی زده بود. 🏡ابوالقاسم سیفی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 نامه‌ای به صاحب خانه کعبه! پروردگارا! مستاجری هستم که زیر فشار قرض‌و‌قوله مچاله شده‌ام. البته حواسم به همه دخل‌و‌خرج‌هایم هست و با احتیاط در این جاده لغزنده رانندگی می‌کنم، اما باز گاهی تا به گاردریل‌ها برخورد نکنم و جلوبندی‌ پیاده نشوند، نمی‌توانم کنترلش کنم. منظورم اجاره‌خانه است. آن هم نه اجاره عمارت شمس‌العماره، بلکه اجاره آلونکی قد قوطی کبریت! الهی، به یکی چندتاچندتا شهرک می‌دهی با یک بچه، بعضاً بی‌بچه، آن‌وقت من هم با ۵ سر عائله در یک وجب جا! باور کن پاهایم از گلیمم بیرون زده! تازه خودت هم که تک‌وتنهایی، باز یک خانه شیک و تقریبا بزرگ داری! پروردگارا اینجا ایران است، سرزمین عجایب، وزیر مسکنش مثل یک خیّر بزرگوار، آنقدر خانه ساخته که آدرس بعضی‌شان را هم بلد نیست؛ البته به نام بزرگوار خودش! اما من با دوزار حقوق کارگری و فاقد ژن خوب، ویلان‌وسیلان بنگاه‌های معاملاتی هستم. الهی عبدالله را چاره نیست؛ چرا که از این دویدن به پایش جز شلوار پاره نیست. خداوندا، در این دنیا عذاب صاحب‌خانه و اجاره و قبض‌های رنگارنگ را چشیده‌ایم. لطف کن عذاب قبرمان را فاکتور بگیر. ای صاحب خانه کعبه 🏡مرضیه قاسمعلی🏡 📌eitaa.com/natanzim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 ؛ بیست و سومین شب طنز انقلاب اسلامی این‌بار با حضور «مهران رجبی» 🤩 💢 نمایش طنز، استندآپ کمدی، خاطره گویی طنز، شعر و نثر طنز، ایستگاه کاریکاتور، اجرای موسیقی، کلیپ طنز و دوبله زنده با اجرای «محمدرضا شهبازی»، قسمت‌های مختلف این برنامه جذاب و دیدنی را شامل می‌شوند. ⭕️ راستی «علی بهادری جهرمی»، سخنگوی دولت هم مهمان ویژه این برنامه بود 😉 🌟 ببینید و از ته دل بخندید 😍✌️ 📺 تماشا از لینک زیر: 🌐 b2n.ir/ntnz23 ✅ با خانواده فیلم ببینید 🆔 @AmmarYar_IR
🏚 از اون‌جا که ما همیشه خانه‌به‌دوش بودیم و غم سیلاب نداشتیم، روزی که صاحب‌خونه اومد و گفت که فاضلاب دستشویی بالا زده، به‌اجبار بندوبساط رو جمع کردیم تا برای در امان‌موندن از سیلابِ جاری‌شده از گوشه خونه، مدتی کوچ کنیم به خونه پدریِ بابا. خب، خیلی هم بد نبود. بالاخره اگه توی خونه خودمون فقط نون خشک پیدا می‌شد تا برای میان‌وعده‌ها سق بزنیم، توی خونه پدربزرگ تنها چیزی که پیدا نمی‌شد نون خشک بود. یعنی این‌قدر چیزهای بهتر وجود داشت که نون خشک نیاز نشه. میوه‌های نوبرانه و تنقلات مهربانانه‌ی مادربزرگ واقعا خوردن داشت. گذشت و این سیلاب جاری از چشمه‌ی نه‌چندان خوشبوی خونه، پشت سدهای ساخته‌شده‌ی اوس‌حسن لوله‌کش جمع شد و زمان برگشتن به ییلاق سرد و خشک فرا رسید. من خودم اون‌جا بود که حال حضرات آدم و حوا رو بعد از رانده‌شدن از بهشت درک کردم. سختی زیادی کشیدن! من از بهشت رانده شدم، می‌فهمم! وقتی به اون سرزمین خشک و بی‌آب‌وعلفِ پر از نون خشک رسیدم، تازه متوجه عمق ماجرا شدم و فهمیدم که چه نعمتی رو خدا داده بود و من قدر ندونستم. از اون روز بود که کل هفته بچه‌ی خوبی بودم تا به‌عنوان پاداش آخر هفته، بهشت چندساعته مادربزرگ رو تجربه کنم. 🏡علیرضا حسین‌زاده🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 *نامه‌ی سرگشاده‌ای از مستاجر به موجر* تو موجر شدی بنده مستاجرم همیشه تو بودی که دادی قِرَم قرم داده‌ای در کم‌وبیش‌ها زبانت زده بر تنم نیش‌ها ضعیفم من اما تو گردن‌کلفت همیشه به من می‌زنی حرف مُفت تو همبر شدی و فلافل منم گرفتار صد نوع مشکل منم کبابی تو و نانِ خالی منم تو جام طلایی، سفالی منم تو نوشابه‌ای و منم آب گرم تو جیری منم بدترین نوع چرم تویی گُنده و بنده بسیار ریز تو بر صندلی بنده در زیر میز تویی خانه‌دار و ندارش منم به این زجر ممتد دچارش منم به هر ساز تو بنده رقصیده‌ام پر از خشم با خنده رقصیده‌ام سر میهمان گیر دادی به من سر زایمان گیر دادی به من چرا از تعهد گذرکرده‌ای؟ چرا بچه‌ی تازه آورده‌ای؟ جوابم بده ماه قبلی چه‌کار به اینجا شده مادرت رهسپار؟ سر سال نو باز هم سَخت و سِفت نمایی مرا توی پاگَرد خفت که این بهترین خانه‌ی عالمه بدان اینکه خیلی اجاره‌ت کمه تو باید دهی مبلغی بیشتر به این خانه داری تمایل اگر که یا باید این نرخ عالی شود و یا باید این خانه خالی شود کرایه دو روزی اگر دیر شد سراپای رفتار تو گیر شد که این قصر من رایگان دست توست اجاره‌ست یک شیوه‌ی نادرست غلط کردم آن را سپردم به تو سپردم به این مبلغ کم به تو بدین پول ناچیز کردی خَرَم کنی سوء برداشت از این کرم بکن خالی این قصر را زودتر وگرنه کنم پاسبان را خبر خلاصه به هر شیوه این چند سال گرفتی تو ای موجر از بنده حال مکیدی چو زالو ز تن خون من شده خون دل قاتُقِ نونِ من همیشه تویی توی کابوس‌هام حلالت نباشد همه بوس‌هام به تو چاکرم، مخلصم گفته‌ام تو را خوب و صاحب‌کرم گفته‌ام مگر مهربان‌تر شوی با حقیر نگویی اجاره‌م شده باز دیر به من زجر دادی تو اما زیاد ندادی به من فرصت انتقاد گذشت از من این روزگاران به درد ولی با کسی بد نکن نیک‌مرد نکن ظلم در حق مستاجران که مستاجری خود به ملک جهان 🏡احمد رفیعی وردنجانی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 اون موقع‌ها که پنجاه می‌ذاشتیم روش و املاکی‌ها قصر بهمون می‌دادن، ما ۳۰ تومن گذاشتیم و یه خونه کرایه کردیم اندازه‌ی دوتا زمین فوتبال. یه صاحب‌خونه‌ای داشتیم از برگ گل بهتر؛ نه به سروَصدامون کار داشت و نه به رفت‌وآمدمون. ما هم نامردی نمی‌کردیم و مهمونی‌های سی-چهل‌نفره برگزار می‌کردیم. ماه رمضون که شد تقریبا هرشب یه چیزی درست می‌کرد و برامون می‌فرستاد؛ یه شب آش، یه شب شله‌زرد و یه شب هم شله‌سبز! یعنی به‌جای زعفران، رنگ خوراکی سبز توش ریخته بود. ولی من بعدا به این نتیجه رسیدم که با طالبی یا آویشن هم می‌شه شله‌سبز درست کرد. با انار و فلفل‌قرمز هم می‌شه شله‌قرمز درست کرد! با این‌همه خوبی که ازشون گفتم شاید فکر کنین که فرشته بودن. نه! اتفاقا یه عیب خیلی بزرگ داشتن؛ توی تقسیم‌بندی مسئولیت‌ها موفق نبودن. یعنی به‌جای اینکه دختر همسایه نذری بیاره، یا پسرشون می‌آورد یا باباشون... . حالا شاید بگین که خب چه ربطی داره؟! ربطش به اینه که اگه دخترشون آورده بود، الان اون صاحب‌خونه می‌اومد به بابام می‌گفت: «پا شو دخترم ازدواج کرده و می‌خواد اینجا بشینه.» 🏡امیرمحسن نوروزی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 دانشجو بودیم و می‌خواستیم خونه اجاره کنیم. یه املاکی خورد به پستمون که عمیقا زبون‌باز بود. رفتیم یه جا باهاش خونه ببینیم، خونه واقعا خونه خوبی هم بود، ولی املاکیه دیگه توی خوش‌زبونی شورش رو درآورده بود. هر چیزی رو که می‌دید، با کلی آب‌وتاب ازش تعریف می‌کرد و ما هم همین‌طور خر می‌شدیم. «درب ضدسرقت داره!» «اینجا رو ببینید! نور هایلایت داره!» «بالای اپن آشپزخونه، کمد مخفی داره!» «کاغذدیواری اتاق‌خوابش حرف نداره!» «پنجره دوجداره‌ست!» و دستش رو برد سمت دستگیره‌ی پنجره و همین‌طور که بازش می‌کرد، گفت: «پنجره‌ش باز می‌شه.» اینجا بود که هرچی رشته بود، پنبه شد و ما از وسط ابرها سقوط کردیم به اصطبل و فهمیدیم که با اینکه خونه‌هه واقعا بد نیست، ولی داریم خر می‌شیم! آخه درب ضدسرقت و نور هایلایت به چه کار چارتا دانشجوی تخم‌مرغ‌خور می‌آد؟! 🏡محمد عظامی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 مستاجر خانه دوطبقه‌ای بودیم که طبقه پایین صاحب‌خانه بود و طبقه بالا هم ما بودیم. خانم صاحب‌خانه یک‌روزدرمیان برای قرض‌کردن شارژر موبایل می‌آمد دم در خانه. گاهی جاروبرقی و گاهی هم چرخ‌گوشت قرض می‌گرفت. دیگر داشتیم به روالشان عادت می‌کردیم. خوب صاحب‌خانه بود دیگر! تا اینکه یک شب خانم صاحب‌خانه آمد و گفت: «کمربند شوهرتون رو می‌شه بدین؟ پسرم می‌خواد بره عروسی، لازم داره.» چون این رفتارش برایم عادی شده بود، به حرفش فکر نکردم. وقتی به شوهرم گفتم، با تعجب فریاد کشید: «خااانم! کمربند یه چیز شخصیه! خب کمربند نداره نره عروسی!» و صدایش آن‌قدر خوب پیچید که صاحب‌خانه توجیه شد و فکر کنم پسرش با همان تنبان به عروسی رفت. از آن به بعد کمی خودش و توقعاتش را جمع‌وجور کرد. بعدش با خودم فکر می‌کردم که قرارداد اجاره فقط درمورد خانه است، چرا باید بعضی صاحب‌خانه‌ها با اجاره‌دادن یک خانه، خودشان را در بقیه امور مستاجر، صاحب حق بدانند! خلاصه که گاهی باید بر سر توقعات بی‌جا فریاد کشید. 🙂 🏡الهه جاودانی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 تا یادم هست همیشه طرفدار مستاجر جماعت بودم و به صاحب‌خانه‌ها نفرین می‌فرستادم که: چه خبره؟! چرا اجاره این‌قدر بالا؟! چرا رهن اینقدر سنگین؟! سال دوم دولت روحانی تصمیم گرفتیم خودمان خانه‌دار بشویم. داروَندارمان را ریختیم کف دست پیمان‌کار تا سه سال بعد یک باب قوطی ۸۰متری تحویل بگیریم. نمی‌دانم چرا آن روزها حس پرنده‌ای را داشتم که به سمت یک دام پر از دانه در حرکت بود! اوایل اوقات به خوشی می‌گذشت، اما کم‌کم هر شش ماه یک‌ بار پیمان‌کار محترم به‌دلیل تورم و بالا‌رفتن هزینه‌ها تقاضای وجه اضافه می‌کرد و اگر نمی‌رسید، کار را می‌خواباند. اینکه چند بار وام گرفتیم و ته حساب‌های بانکی‌مان را برایشان جارو زدیم از دستم دررفته. به هر حال خانه‌ای که قرار بود ۴۰ میلیون تمام شود، دقیقا ۴۰۰ میلیون تمام شد و سه سال موعود هم حدود شش سال کش آمد. حالا خودمان لای مشکلات چقدر کش آمدیم بماند. در انتهای مسیر که ۱۴۰ میلیون برای تحویل خانه طلب کردند می‌خواستم به خانواده بگویم که من تیر خوردم و شما ادامه بدهید، ولی با مشورت‌های بعدی تصمیم گرفتیم خانه را اجاره بدهیم تا بخشی از هزینه‌ها جبران شود و از همین نقطه از طرف مستاجرین آماج یک‌سری حملات قرار گرفتیم که: چه خبره؟! چرا اجاره انقدر بالا؟! چرا رهن انقدر سنگین؟! 🏡محمد کوره‌پز🏡 📌eitaa.com/natanzim
🧨خبر آمد، خبری در راه است... اونم چه خبری!🤩 «نطنز» بیست و هفتم از آنچه فکر می‌کنید به شما نزدیک‌تر است. 🥳 آماده‌اید؟ بقیه رو هم خبر کنید.😎 به‌زودی... خیلی زود... خیلی خیلی زود😁 ⚡️نطنز؛ محفل طنز انقلاب اسلامی⚡️ 📌eitaa.com/natanzim
🏚 ای والانشین، سلام! حال همه ما خوب است. ملالی نیست جز گم‌شدن ثانیه‌به‌ثانیه پولی نزدیک، که مردم بدان اجاره‌خانه می‌گویند. با این‌همه، عمری اگر باقی بود، طوری از کنار خانه‌تان می‌گذرم که نه نسیم تولیدشده از تکان گوشه پیراهن بیرون‌زده از شلوارم، گردی بر روی طاقچه‌تان بیندازد و نه گچ آویزان‌شده از سقف که یادگاری زلزله چهار سال قبل از آمدن ماست، از جایش کنده شود! چراغ دست‌شویی هم هنوز سوسو می‌کند و نگذاشتیم بسوزد. تا یادم نرفته‌است، حوالی شیشه‌های پنجره، درز زیاد است! می‌دانم که این درزها برای پیچیدن عطر یاس‌های درنیامده حیاط خانه قبلی همسایه سمت راستی در فضای خانه است، اما الان فقط سوز سرمای زمستان و بوی روغن سوخته از کتلت تابستانشان را برای ما به یادگار گذاشته‌است. راستی خبرتان بدهم، خواب دیدم خانه‌ای خریده‌ام! بی‌پرده، بی‌پنجره،‌ بی‌در، بی‌دیوار... روبه‌روی همین خانه شما... در همین زمین خاکی که مردم با سطل زباله اشتباهش گرفته‌اند... بی‌پرده بگویمتان؛ چیزی نمانده‌است من چهل‌ساله شوم. و فردا را به فال نیک خواهم گرفت. دارد همین لحظه یک گروه مورچه سیاه از فراز پشتی کناری ما عبور می‌کند و ته‌مانده بشقاب برنج فرزند چهارمم را که مادر به قربانش برود، برای فصل زمستانش به یادگار می‌برد. یادتان می‌آید که هنگام تحویل خانه گفته بودید مگس‌ها و مورچه‌های این منطقه سال‌هاست منقرض شده‌اند، چه برسد به مارمولک و هزارپا؟ نه صاحب‌خانه جان! نامه‌ام باید کوتاه باشد! بی‌حرفی از گله و شکایت از نو برایتان می‌نویسم. جان مادرت اجاره را زیاد نکن! حال همه ما خوب است. اما تو باور نکن! 🏡نیلوفر نویدی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 صاحب‌خانه‌ی عزیزم، سلام! لطفا همین اول‌کاری کمی پاچه‌ات را شل کن تا برایت بخارانم؛ چون ممکن است در ادامه، خدای‌نکرده کمی مکدر بشوی. امیدوارم وقتی این نامه را می‌خوانی در بهترین حالت از روزهای عمرت باشی. مثل همان زمانی که پول رهن خانه را چندبرابر کردی و از دستان یخ‌زده و لرزان من اسکناس‌های صدهزارتومانی را تحویل گرفتی و در جیب عریض و طویلت گذاشتی. با همین آرزوی قشنگ برای جنابتان اجازه می‌خواهم کمی هم انتقاد کنم و چون می‌دانم جنبه‌ی نقدپذیری همه‌ی صاحب‌خانه‌ها در حد لالیگا بالاست، خودم به‌صورت خودجوش وسایل خانه را جمع کرده‌ام و به‌زودی از خدمتتان مرخص می‌شوم. و اما بعد، صاحب‌خانه‌ی عزیز، لطفا قبل از اینکه این کاخ ۶۰متری نمور را به بنگاه بسپاری، فکری به حال راه‌آب‌هایش بکن. ازبس تلمبه زدیم و لوله‌بازکن‌های مختلف را امتحان کردیم، خروپف‌هایمان صدای سیفون می‌دهد. از وضعیت کابینت‌ها هم چندان راضی نبودیم فقط به‌خاطر اینکه دوست نداشتیم هر بار که ظرفی را برمی‌داریم، چند سوسک زیبا درون آنها آرمیده باشند. اما انصافا حمام خانه‌تان بسیار هیجان‌انگیز بود. مثلا وسط شستن کف‌های شامپو، ما را به چالش آب سرد دعوت می‌کرد. یا وقتی صورتمان را صابون زده بودیم و می‌خواستیم آبکشی کنیم، شوخی دوش شروع می‌شد و درمی‌رفت. جای باحالش اینجاست که تا چشمت را باز نمی‌کردی، سر جایش نمی‌رفت. (بی‌شعورِ دراز) سرتان را درد نیاورم، کامیون و کارگرها هم رسیدند. 🏡طوبی عظیمی‌نژاد🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 وقتی دنبال خانه می‌گردی و پیدا نمی‌کنی، فکر می‌کنی که سخت‌ترین قسمت مستأجری همین است و این مرحله را که رد کنی، همه‌چیز حل است. اگر کفش آهنی داشته باشی (من اگر داشتم، می‌گذاشتم روی پول پیش) و دست‌به‌قرض‌گرفتنت هم خوب باشد و توقعت از خانه هم فقط سقف بالای سر باشد، شاید زیرزمین یا طبقه چهار یک خانه بی‌آسانسور را پیدا کنی. مرحله بعد اسباب‌کشی است که خدا نصیب نکند. حاضر هستم دوبرابر اجاره بدهم، خریدهای صاحب‌خانه را هم انجام دهم، ولی یخچال را تا طبقه چهار نبرم. در آخر هم بابت شکستن چهارتا استکان و دوتا پارچ و کل سرویس چینی، خاطر همسر گرامی مکدر می‌شود. از نگاه صاحب‌خانه، کلاه‌برداریِ بچه‌دارشدن پس از قرارداد اجاره، از کلاه‌برداری ۳٠٠٠میلیاردی هم بدتر است. اما از نظر من هیچ‌چیز از حفاظت دیوار خانه؛ که مورد تاکید صاحب‌خانه هم باشد، از دست و مداد سه‌تا بچه، سخت‌تر نیست. 🏡سید محمد حسن سعیدی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 اون روزی که شورای‌عالی مسکن سقف افرایش اجاره‌بها در شهرها رو ۲۰درصد مصوب کرد، پدرم خیلی خوشحال شد؛ چون این خبر اردیبهشت منتشر شد و خرداد موعد تمدید قرارداد اجاره‌ خونه ماست. توی همین خوشحالی بودیم که صاحب‌خونه زنگ زد و هم مبلغ رهن و هم اجاره رو دوبرابر کرد و سقف افزایش ریخت روی سرمون! وقتی گفتیم شورای مسکن گفته ۲۰درصد افزایش، گفت که برین توی همون شورا زندگی کنین ‌و خونه رو خالی کنین! حالا از اون روز ما در‌به‌در دنبال شورا و سقف و یه افزایش ۲۰درصدی هستیم. 🏡سوده پاکاری🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 پسرم ۵ساله بود که به‌خاطر کار همسرم به این شهر نقل مکان کرده‌بودیم. خانه‌ی کوچکی که چندپله به سمت زیرزمین داشت، اجاره کردیم. خانه نقلی بود ولی کفاف ما سه نفر را می‌داد. روبه‌روی در ورودی واحدمان، که زیرپله‌ی صاحب‌خانه محسوب می‌شد، کابینت بزرگی بود که صاحب‌خانه، وسایل اضافی را آنجا می‌گذاشت. یک روز صبح پسرم برای بازی به خیابان رفت و من هم برای فرار از تنهایی به طبقه بالا و خانه صاحب‌خانه رفتم. مشغول گپ‌وگفت با خانم صاحب‌خانه بودم که پسرم با عجله وارد شد و تقاضای دبه کرد. گفت که بچه‌های کوچه دبه آورده‌اند برای بازی و من هم می‌خواهم. با گفتن «چیزی نداریم» به درخواستش توجهی نکردم. پسرم هم سرخورده رفت بیرون. ده دقیقه‌ای نگذشت که بوی عجیبی آمد. بوی تند سرکه و آب‌غوره و چیزی شبیه این‌ها. پریدم سمت پله‌ها و در قسمت زیرپله فرش کلم و هویج و بادمجانی را دیدم که در سرکه‌ها شناور بود. پسرک از ما که ناامید شده‌بود به‌ سمت زیرپله رفته بود و تمام دبه‌های ترشی صاحب‌خانه را خالی کرده، دبه‌ها را با خودش برده بود. برای همه‌ی آن شوری‌ها و ترشی‌ها جایگزینی داشتم. اما برای سیرترشی‌ای که سال ششم آن بود چه‌کار باید می‌کردم؟ 🏡یاسمین نوروزی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 امسال اولین سالیه که خودم مسئولیت اسباب‌کشی رو به عهده دارم. این فرآیند پیداکردن خونه و جمع‌کردن وسایل و جابه‌جاشدن در مجموع خیلی باحاله. اولش که می‌ری به املاکی‌ها سر می‌زنی. این می‌گه ببین اگه پنجاه بذاری رو پولت اینجا خیلی خوبه. اون‌یکی با بغض و اشک حلقه‌زده توی چشم، می‌گه اگه صد بذاری روی پولت یه جای عالی برات دارم. آدم حس می‌کنه یه پادشاهه که می‌تونه تقاضای رعیت رو برآورده کنه و یه مبلغی بذاره روی پولش یا این‌که به حوائج رعیت بی‌اعتنا باشه و بگه نمی‌ذارم روی پولم. یه‌عده املاکی هم هستن که معتقدن همه‌چیز راست کار ماست. می‌ری خونه هفتاد متری می‌بینی، می‌گه این خونه هفتاد متره؛ راست کار زوجه. بعد می‌گی که به بودجه‌م نمی‌خوره، می‌گه ببین یه شصت‌متری دارم راست کار زوجه. خونه با پارکینگ و انباری رو می‌گه ببین این خونه راست کار زوجه چون همه‌چی داره! خونه بدون پارکینگ و آسانسور رو می‌گه راست کار زوجه چون هیچ‌چی نداره. این دسته از املاکی‌ها قبلاً توی بوتیک کار می‌کردن و همه‌چیز هم به مشتری‌شون می‌اومده؛ لباس‌های تنگ‌، جا باز می‌کرده و لباس‌های گشاد‌ هم دوبار که می‌شُستی آب می‌رفته سایز می‌شده‌... . بعد وارد مرحله بازدید خونه‌ها می‌شی؛ این مرحله عالیه! خونه‌هه رو می‌ری می‌بینی اتاق‌خواب نداره اصلا؛ یارو واحد اداری رو داره برای سکونت اجاره می‌ده، می‌گه که توی این خونه همه‌‌جا برای شما اتاق‌خوابه. یه خونه اتاق‌خوابش بزرگه، سالنش کوچیکه، می‌گه که اصلا امروزه دیگه کسی مهمونی نمی‌ره خونه اون‌یکی. شما می‌تونید تلویزیون رو‌ هم روی دیوار اتاق‌خواب بزنید. اگه اتاقش مَستر (توالت سرخود) باشه می‌گه که یکی از آپشن‌هاش اتاق‌خواب مستره؛ سریع مسواک می‌زنی و می‌پری توی تخت. اگه توالتش بیرون باشه، می‌گه که دسترسی به دست‌شویی از همه‌جای خونه یکسانه. انگار می‌خوایم مسابقه بذاریم برای رسیدن به توالت! بعد از این مراحل، اگر دری به تخته خورد و معجزه شد و شما تونستید یه‌ واحد ۱۳متر کوچک‌تر از پارسال رو پنجاه میلیون گرون‌تر پیدا کنید، وارد مرحله جذاب بستن قرارداد می‌شید. تا دیروز می‌گفتن واحد ۶۰متریه، توی قرارداد می‌نویسن حدوداً ۵۸ متر. می‌گی که انباری واحد کجاست؟ می‌گه که شما رو می‌ذاریم مدیر ساختمون، اتاقک آسانسور رو می‌دیم به شما تا وسایل رو... . مرحله آخر اینه که وسایلت رو جمع کنی ببری اون‌جا. اون‌وقت می‌بینی نصفش اصلا جا‌ نمی‌شه و باید یه جا پیدا کنی ببری تا یه سال بذاری اون‌جا. البته ما هنوز به مرحله آخر نرسیدیم. هنوز توی مرحله‌ی «اون چسب رو کجا گذاشتی؟ بیا این کارتن رو ببند.» به‌سر می‌بریم. :) 🏡سبحان ملک محمدی🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 سه خواهر در ساختمان دوطبقه در خیابان اصلی مستاجر بودیم. طبقه اول بخشی‌ مغازه صاحب‌خانه و بخشی مربوط به مستاجر دیگری بود. ما طبقه دوم بودیم با پشت‌بامی سرامیک‌شده با میز و صندلی و حتی یک درخت انگور! ایام محرم بود و یکی از اقوام پخت نذری داشت. مایل نبودم بروم. تصمیم گرفتم برای زیارت به قم بروم. شب برای برداشتن نایلون به خرپشتک رفتم که حالت انباری داشت و پُر از وسایل اضافی بود. از زیر یک میز یک نایلون را کشیدم اما انگار به جایی گیر کرده بود. با کمی فشار آن را بیرون کشیدم. صبح تاسوعا با یکی از خواهرانم به قم رفتیم و عصر عاشورا به خانه برگشتیم. لامپ راه‌پله خاموش بود. وارد هال که شدم، پاهایم خیس شد. وحشت کردم! بخش کوچکی از فرش هال و جلوی در خیس بود. از آن‌جا که در این اتفاق سابقه‌دار بودیم (بعدا متوجه می‌شوید) با خواهرم به پشت‌بام دویدیم و با یک استخر نودمتری مواجه شدیم! 😨😱 دسته‌گل را بنده به آب داده بودم. 🫣 نایلونی را که با فشار بیرون کشیده بودم به دستگیره شیر آب گیر کرده بود و آب از همان شب آخری که خانه بودیم باز مانده بو. برگ درخت انگور هم مقابل لوله آب را گرفته بود و آب در پشت‌بام جمع شده بود. راه خروج آب را باز کردیم و از راه نرسیده فرش را بردیم تا بشوریم. بعد از دقایقی صدای صاحب‌خانه از پایین آمد. وای... استخر پشت‌بام تبدیل شده بود به دریاچه‌ای در وسط خیابانِ مقابل خانه و مغازه و... . روز عاشورا مغازه بسته بود، ولی همسایه‌ها با صاحب‌خانه تماس گرفته بودند و او هم آمده بود تا ببیند که چه اتفاقی افتاده‌است. تا ما مغزمان به کار بیفتد و جوابی آماده کند، صاحب‌خانه متوجه شد که در پشت‌بام مشغول کار هستیم و برگشت. فردایش ماجرا را پرسید. ما هم از ترس خدا که نه، از ترس بنده خدا😁 گفتیم که فرش می‌شستیم (آخر روز عاشورا؟!) که راه خروج آب بسته شده بود و یک‌باره باز کردیم. خدا رحم کرد که ساختمان ریزش نکرد. قبلا هم این اتفاق برای مستاجر طبقه پایین افتادت بود. هنوز هم در همان خانه مستاجر هستیم. دعا کنید که صاحب‌خانه شویم و تا ساختمان بنده‌‌ی خدا را نریخته‌ایم، از آن‌جا بلند شویم. 🏡معصومه خانوم🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 چند سال پیش توی یه شهرستان می‌خواستم خونه اجاره کنم. از اون‌جایی که می‌دونستم همسایه خیلی مهمه، خدا یه همسایه که پیرمردپیرزن بودن رو گذاشت توی کاسه‌م. پیش خودم گفتم الحمدلله که به کارم کاری ندارن و آروم‌ان. نمی‌دونم چشمم شور بود یا اینکه روال بود، این‌ها روز اول با هم دعواشون شد. ای بابا... مگه پیرمردپیرزن‌ها هم با هم دعوا می‌کنن؟! مگه قبلا این‌طور نبود که باید بزرگ‌تری بکنن توی اختلافات فامیلی و نصیحت بکنن جوون‌ها رو؟! وسط‌های دعوا، توی اوجش، یهو زنه به شوهرش گفت:«آروم‌تر! همسایه می‌شنوه.» پیرمرده هم جوری که من بشنوم گفت:«همسایه غلط می‌کنه با هفت جدوآبائش! به اون چه ربطی داره؟!» خلاصه رفتم با صاحب‌خونه صحبت کردم و گفتم که نمی‌تونم این‌طوری. گفت که اتفاقا مشتری دیگه هم داره. خلاصه قبول کرد، املاکی هم یه مورد دیگه بهم نشون داد که همسایه یه زوج جوون بودن. به املاکیه گفتم که بابا اون‌ها که پیر بودن اون‌طوری به تیپ‌وتاپ هم می‌زدن. این‌ها که دیگه هیچ‌چی! گفت که نه! این‌ها سرشون توی گوشیه، وقت دعوا ندارن. راست می‌گفت؛ شیش ماه اون‌جا ساکن بودم و فقط صدای نوتیف می‌اومد از خونه‌شون. 🏡محمدرضا اسلامی‌فر🏡 📌eitaa.com/natanzim
🏚 اول ازدواج که به هوای خونه چهل-پنجاه‌متری راه افتاده بودیم دنبال خونه، خیلی خوشب‌ختانه و متعجبانه با وساطت یکی از اقوام همسر، یه خونه بزرگ و دلباز با قیمت خیلی مناسب پیدا کردیم. درواقع اون خونه ما رو پیدا کرد و از ما اصرار که پولمون نمی‌رسه و از صاحب‌خونه انکار که کی حرف پول رو زد! خلاصه همین شد که با نرخ یه خونه نقلی نشستیم توی یه خونه بزرگ و دلباز و در همسایگی همون فامیل و صاحب‌خونه پیر و مهربون که هوای ما رو خیلی داشتن و تازه اگه حقوقمون دیر می‌رسید، همون فامیل دور و مهربون بدون اینکه چیزی بهمون بگه کرایه ما رو حساب می‌کرد و همه این‌ها از ذهنیتی که ما از زندگی توی تهران داشتیم خیلی دور بود. تا اینکه همسرم دکترا قبول شد و دو سالی توی خوابگاه متاهلی دانشگاه، واقعا توی یه خونه نقلی نشستیم تا روال منطقی‌تر زندگی رو درک کنیم. البته زندگی اون‌جا هم با اجاره ناچیزی که می‌دادیم خیلی معقول نبود. خونه سوم رو بعد از حدود دو سال زندگی توی خوابگاه با یه کرایه نسبتا زیاد گرفتیم تا سبک زندگی‌مون به پیش‌فرض‌های ذهنی‌مون نزدیک‌تر باشه. حالا دوتا بچه داشتیم و یه صاحب‌خونه معقول و حساس هم دیواربه‌دیوارمون بود و با اینکه شبانه‌روز مراقب بودیم که سروصدای بچه‌ها موجب آزار نشه، باز هم گاهی صدای گریه یا خط‌کشیدن بچه‌ها روی دیوار و یا بیرون‌موندن کفش‌های مهمون‌، موجب تذکر محترمانه صاحب‌خونه می‌شد. بنابراین خیلی جدی تصمیم گرفتیم سر سال بریم خونه‌ای که بعد از ما بخوان خرابش کنن و نگران درودیوارش نباشیم. این‌بار از صاحب‌خونه اصرار که بمونی و ما اصلا کرایه رو اضافه نمی‌کنیم و از ما انکار که ما مشکلمون فراتر از کرایه‌س و درواقع لیاقت این خونه نوساز و این حجم از لطف رو نداریم. بعد درحالی‌که حدود دو هفته مونده بود به سررسید خونه و هنوز هیچ جایی رو پیدا نکرده بودیم و تازه مهمون از شهرستان هم داشتیم و صاحب‌خونه با نگرانی پیگیر این بود که اگه واقعا نمی‌خواین بمونین و دنبال خونه‌این، باید برین بنگاه‌ها و گشتن توی سایت‌ها کافی نیست. باز هم از مسیر غیرطبیعی و درست در روزهای آخر و با وجود اینکه شرایط مالی کرایه‌کردن خونه مناسب رو هم نداشتیم، قسمت شد که یه خونه کوچیک بخریم و کمتر از دوسال بعد اون خونه رو بزرگ‌تر کردیم. بعدها توی لوازمم یه دفترچه پیدا کردم که همون آخرین روزهای پُرالتهاب مستاجری، توش نوشته بودم: «حدود یازده روز دیگه باید از این خونه بریم و هنوز نه خونه‌ای پیدا کردیم و نه حتی شهری که باید بریم معلومه و شما خودتون کمک کنید.» من اون سال این نامه رو خطاب به امام رضا (ع) نوشته بودم و خیلی زود حاجت گرفته بودم. ما هرچی داریم از این خونواده‌س، ولی گاهی یادمون می‌ره مدیون کی هستیم. 🏡زهرا فرقانی🏡 📌eitaa.com/natanzim
📣 دعوتید به بیست و هفتمین شب طنز انقلاب اسلامی کارتن‌موزی‌هارو زمین بگذارید که وقت رسیده با موضوعِ مسکن + اجاره‌نشینی با برنامه‌های متنوع و جذابی مثل 📝شعر طنز 📋 متن طنز 🎙 دوبله طنز 🎞 کلیپ طنز 🗓 جمعه ۱۹ خرداد 🕔 ساعت ۱۷ الی ۱۹ 🏢 تهران، حوزه هنری، سالن سوره 📣 بیاید و از ته دل بخندید! ✅ ورود برای عموم آزاد و رایگان است. می‌بینیمتون! ⚡️نطنز؛ محفل طنز انقلاب اسلامی⚡️ 📌eitaa.com/natanzim
یک روز دیگر به نطنز بیست و هفتم نزدیک شدیم...😁