🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
#مسلم_جعفری
زمان آن رسیده که در کنار تربیت فرزندان، بر روی تربیت خود هم تمرکز کنیم:
داد نزنیم
زور نگوییم
برای تخلیه خشم و عصبانیت مان بچه ها را تنبیه نکنیم
مقایسه نکنیم
توهین نکنیم
ناسزا نگوییم
برچسب نزنیم
از اشتباهات بی خطر کودکان نترسیم
خستگی خود را روی آنها خالی نکنیم
آنها را مقصر ناکامی های خود ندانیم.
#_کانال_جملات_زیبا
@nava11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد پیامبر مهر و محبت
رسول اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم
و امام مهربانی ها حضرت صادق علیه السلام مبارکباد❤️❤️❤️
#_کانال_جملات_زیبا
@nava11
بخشیدن، هدیه ای است که تو به خودت میدهی.
به خاطربسپار که آدم های ضعیف هرگز نمی توانند ببخشند.
بخشیدن خصلت آدم های قوی است.
بخشیدن یک اتفاق لحظه ای هم نیست.
فقط قدرتمندها می بخشند
🌹🌹🌹🌹🌴
@nava11
#_کانال_جملات_زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️نه زود جشن بگیر و نه زود ناامید شو.
@nava11
#_کانال_جملات_زیبا
زندگی دو نیمه است:
نیمه اول در انتظار نیمه دوم
و نیمه دوم در حسرت نیمه اول
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔: @nava11
✿زندگی بازگشت اندیشهها
گفتارها، کردارهای ماست
که دیر یا زود به ما باز میگردد.
تنها کسی که باید
دگرگون شود خودت هستی
خودت که دگرگون شوی
همهی اوضاع و شرایط
پیرامونت نیز دگرگون میشود.
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔: @nava11
22.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠سخنرانی سرلشکر شهید آقا مهدی باکری فرمانده لشکر عاشورا آذربایجان ایران به زبان ترکی
🔹شهیدباکری: [شهید] شاپور برزگر یکی از رزمندگانی بود که یک دستش قطع شده بود. من به فرمانده اون گفتم با یک دست که نمیشه جنگید شما مانع حضور ایشون شوید. فرمانده در بیسیم گفت بیا و ببین چطور تک دستی جنگ میکنه. رزمنده گفت مگر حضرت ابوالفضل با یک دست نتونست جنگ کنه که منم نتونم...
#_کانال_جملات_زیبا
@nava11
🌸🍃🌸🍃
آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست.....
پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد....
عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود،را به رخ او بکشد،
...چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و
بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینک من حاکم شهر شدم....
پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت :
من نگفتم که تو حاکم نشوی
من بگفتم که تو ادم نشوی
#_کانال_جملات_زیبا
@nava11