eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
296 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ حس کردم دچار سردرگمی شدیدی شدم یا به گوش‌هایم اطمینان نداشتم یا نمی‌خواستم باور کنم که تمام مدت دانیال و آیلار به همه‌ی ما دروغ گفتند ! چند ثانیه‌ای پشت در ماندم و در بهت و فکر فرو رفتم ، که ناگهان در باز شد و دانیال با دیدنم شوکه شد ! رنگ از صورتش پرید ، اما خیلی زود ، با جدیت سلام کرد و جوابش را شنید و از جلوی در کنار رفت و من وارد اتاق شدم. حتی آیلار هم با دیدنم رنگش پرید: -سلام مینو جان .... چرا زحمت کشیدی ؟ دسته گلی که خریده بودم و انگار پاک از یاد برده بودم را روی میز جلوی تخت گذاشتم و گفتم : -زحمتی نیست ..حالت خوبه ؟ دستپاچه جوابم را داد: -آره ...آره خیلی خوبم . همانطور که بالای سر تختش ایستاده بودم پرسیدم: -سزارین شدی ؟ -آره ...نه ... یعنی نه . اخم کردم و با تعجب خیره‌ی تک تک حرکاتش : -یعنی می‌خواستم سزارین بشم ولی طبیعی شد. -عجیبه! -چی عجیبه ؟! -آخه معمولا اول می‌خوان طبیعی بشه بعد اگه نتونستن سزارین می‌شن ... ولی تو می‌گی قرار بود سزارین بشی بعد چی شد که طبیعی شدی ؟! صدای بلند و عصبی دانیال نگذاشت آیلار جوابم را بدهد : -بس کن مینو ... این سوالا چه معنی می‌ده ! نمی‌بینی حالشو ؟ نفس بلندی کشیدم و دست به سینه به چشمان مضطرب هر دوشان نگاهی انداختم و گفتم : -باشه ... من که چیزی نپرسیدم ، ولی اگه نمی‌خواید مادر هم مثل من چیزی بفهمه ، بهتره اینجوری دروغ سرهم نکنید . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡